رمان ملورین پارت 11

3.5
(4)

 

 

حاجی تسبیحش را در دست می‌چرخاند که با تمام شدن حرف‌های پسرش ابرو در هم کشید و گفت:

-یبارکی بگو ازدواج سفید می‌کنن دیگه!

 

متعجب نگاه می‌کرد که امیر بلند زد زیر خنده.

-عمو رو نکردی کَلَک از این چیزام بلدی، ولی خدایی عمو آدم دوست دختر و پسر بمونه خیلی بهتر از ازدواجه. چیه بخدا این ازدواج، حتی عاشق و معشوقم باشی تا باهاش میری زیر یه سقف دیگه جذابیتش تمومه آدم از تَب و تاب میوفته.

 

زن عمویش چنگی به گونه‌اش زد و حاج ابراهیم هم اخمی کرد.

-استغفرالله… امیر خان؟

-جونم آقا جون.

-شما لطف کن دهنت رو ببند پسرم.

 

لبخند روی لب‌های امیر خشک شد اینبار محمد زد زیر خنده که زیر لب فحشی شنید.

-نخند انقدر.

 

نرگس خاتون دستی به قلبش گذاشت و ناله‌ای سر داد، مادرش را خوب می‌شناخت.

می‌دانست در حال نقش بازی کردن است بنابراین بیخیال نگاه ناله کردن هایش کرد، حاجی به سرعت حلیمه را صدا زد.

 

-حلیمه قرص خانم رو بیار.

 

حلیمه در حالی که قرص را زیر زبان نرگس خاتون گذاشت، شروع کرد به مالش دادن شانه‌هایش.

زن عمویش هم با نگرانی کنارش ایستاده بود.

-انقدر حرص نخور نرگس جان، بچه‌ان نمی‌فهمن چی میگن.

 

امیر با آرنج پهلوی محمد زد و گفت:

-هوی، نیومدی تیاتر تماشا که، مادرته.

 

 

 

محمد نگاهی به پهلویش و بعد به صورت امیر انداخت و گفت:

-دست خر کوتاه، انقدر هم بزرگ نکن. کارشه انقدر ناله می‌کنه تا حرفش رو به کرسی بشونه، من خر بشو نیستم.

 

نرگس خاتون لیوان آبی را که جاریش جلو رویش گرفته بود یک نفس سر کشید و گفت:

-وای از دست تو محمد، این چه طرز تفکریه که شما دو تا بچه دارید.

 

محمد بیخیال شانه‌ای بالا انداخت و گفت:

-حقیقت محض رو گفتش امیر.

 

حاجی نیمخیز شد و کمی صدایش را بالا برد.

-محمد ساکت شو، انقدر جواب بزرگترت رو نده.

 

محمد از جایش بلند شد و گفت:

-منو صدا کردید که اینطوری برید رو اعصابم؟ نیام که راحت‌ترم.

 

خواست به سمت خروجی برود که با صدای پدرش درجا میخکوب شد.

-پاتو از در بذاری بیرون از همه چیز محرومت می‌کنم.

 

محمد آب دهانش را به سختی قورت داد و با حرص چشم‌هایش را بست، هر چیزی داشت از صدقه سری پدرش بود و این موضوع خیلی آزارش می‌داد.

 

دندون قروچه‌ای کرد و به سمت جایش برگشت و نشست.

 

-محمد گوش بگیر ببین چی میگم بهتره هر چه زودتر ازدواج کنی، نرگس خاتون ناله کنه و قصه‌ات رو بخوره من می‌دونم و تو.

 

محمد چشم‌هایش را بست و شروع کرد به نفس کشیدن، پره‌های بینی‌اش به سرعت باز و بسته می‌شد.

 

به اعصابش که مسلط شد یه نفسی عمیق کشید و چشم‌هایش را باز کرد.

 

 

 

-ازدواج می‌کنم، یا با این دنیاعه یا هر کس دیگه.

می‌فهمید؟ هر کس دیگه، نمی‌ذارم به زور این دختر رو زنم کنید. اونوقت طلاقش میدم بی ابرویش برای شما می‌مونه، با این دختر می‌شینم حرف می‌زنم اگر قبول کردم هیچ، نکردم این بحث رو کشش نمی‌دید.

 

نرگس خاتون که انگار به همین هم راضی شده بود لبخندی زد و گفت:

-مادرجون تو با این دنیا حرف بزن، بخدا که کدبانوعه عاشقش میشی میره… اصلا میشه دنیات.

 

نیشخندی تحویل مادرش داد و سرش را به تاسف تکان داد، بحث کذایی پیش آمده باعث سردردش شده بود.

 

هرکس در سکوت به فکری مشغول بود که ملورین با خجالت سمتشان رفت و گفت:

-حاج خانم من همه کارها رو انجام دادم، اگر کاری نیست رفع زحمت کنم.

 

محمد از فکر بیرون آمد و به ملورین خیره شد، نرگس خاتون لبخندی زد و از جایش بلند شد.

-خسته نباشی مادر.

 

سمتش رفت تا باهم به در خروجی بروند که ملورین سر به زیر شد و گفت:

-با اجازه همگی، شبتون خوش.

 

به مادرش نگاه انداخت، خوب می‌شناخت وقتی کسی پا به خانه‌اش می‌گذاشت برای کارکردن دست خالی برنمی‌گشت.

 

حلیمه را صدا زد که با کیسه بزرگی در دستش جلوی در رفت، گوش‌هایش را تیز کرد تا بهتر بشنود.

 

نرگس خاتون مقداری پول و کیسه‌ای که داخلش پر از انواع گوشت، مرغ، ماهی و مقداری سبزی بود به دست ملورین داد.

 

ملورین هاج و واج نگاهی انداخت و با لبخند گفت:

-این چیه حاج خانم؟

 

 

-مادر می‌دونم دستتون به دهنتون می‌رسه ولی خب من از سر عادتم هر کسی میاد خونم بهش کمک هم می‌کنم، اینا هم نوش جونت باشه.

 

ملورین اشک در چشمانش حلقه زد، خواست درخواست حاج خانم را رد کند با اینکه خیلی احتیاج داشت اما نرگس خاتون بغلش کرد و گفت:

-ازم نگیری بدجوری ناراحت میشم.

 

-ممنونم حاج خانم، خدا به مالتون برکت بده.

-انشاالله مادر، می‌خوای برات ماشین بگیرم؟ دیروقته.

 

-نه نه نه زحمت نکشید من خودم میرم، شبتون بخیر.

-هر طور خودت صلاح می‌دونی مادر، شب تو هم خوش.

 

ملورین که از خانه خارج شد محمد هم به سرعت از جایش برخواست و گفت:

-من خیلی خستم، سرمم درد می‌کنه. میرم خونه بخوابم اگر امری نیست.

 

نرگس خاتون لبخندی به رویش زد و گفت:

-خب همین‌جا بمون مادر، یه شب بهت بد نمی‌گذره.

 

خم شد و گونه‌اش را محکم بوسید، به باقی افراد هم دستی داد و در همان حال گفت:

-نه قربونت برم خونه کار دارم، بمونه واس یه وقت دیگه.

 

محمد به سرعتی که می‌توانست خداحافظی کرد و از خانه خارج شد اما هر چه چشم‌ چرخاند ملورین را پیدا نکرد.

 

اخمی کرد و به سمت ماشینش رفت، استارت ماشین را زد و زیر لب برای دختر خط و نشانی کشید.

 

-مگه گیرت نیارم، من بهش میگم وایسا گوش به حرفم نداده. لعنت بهت دختر.

 

هنوز سرعت نگرفته بود که با دیدن ملورین سرعتش‌ را کم کرد، ماشینی در حال مزاحم شدن بودند.

 

محمد سرش را به زیر انداخته بود و منتظر واکنشش بود، حدود دو سه دقیقه‌ای صبر کرد اما ملورین سر به زیر بود و هی به راهش ادامه می‌داد.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.5 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 1 (1)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
آیلین
آیلین
1 سال قبل

سلام خوبی فاطی جون زمان پارت گذاری کی هستش

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x