زیر شکمم تیری می کشد، از درد ناله ای سر می دهم!
– جان دلم حورا! ببخشید عزیزم امشب یکم خشن شدم.
با نفس نفس به صورت خیس از عرقش خیره می شوم…
– چیزی نیست عزیزم، با این حجم از خشونت این درد عادیه…
نیش خندی میزند که چانه و گونه ی چپش چال می شود! در دل قربان صدقه اش می روم!
دست به ته ریش خیس از عرقش می کشم.
سرش را پایین آورده و روی بر امدگی سینهام میگذارد، همزمان که تکانی به کمرش میدهد، با صدایی بم زمزمه میکند:
– کاشکی امشب بشه!
دست میان موهایش فرو کردم و پر از بغض لب زدم:
– نمیشه، من بچه دار نمیشم! مامانت روز به روز داره بیشتر فشار میاره!
از بغض صدایم اخم کرده سر بالا میگیرد و پر از حرص و طمع چانهام را میان انگشتهای مردانهاش میگیرد و میگوید:
– شما اینطوری واسم لب تاب میدی نمیگی من یه دور دیگه دلم میخواد ترتیبتو بدم؟ بعدشم من بچه نمیخوام، بخاطر خودت دارم این فشارو تحمل میکنم دردونهی قباد.
اول روی لبهای لرزانم و بعد بالای سینهام را میبوسد و میگوید:
– گریه نکن! لعنت به کسی که اشکتو در میاره!
تکانی به تنم زیرِ تنِ مردانه و سنگینش میدهم و میگویم:
– سه ساله منتظرم، سه ساله دارم از همه زخم زبون میشنوم، مامانت فکر میکنه که با هم رابطه نداریم، فکر میکنه مریضم… که هستم!
عصبی سر بالا گرفت و با چشمهایی به خون نشسته خیره در نگاهم غرید:
– چفت میکنم دهن کسیو که بخواد به زن من بگه مریض! حالا میخواد مامانم باشه یا هر کس دیگه!
فکر های آزار دهندهای که در سرم جولان میداد را پس زدم، لبخندی کوچک کنج لبم نشاندم و بوسهای پر تب و تاب روی شقیقهاش کوبیدم که کنار گوشم پر از حرص غرید:
– یه راند دیگه بریم، امشب حتما بابا میشم!
خندهی دلبرانهام را که دید با خماری دستی روی سینههام کشید، خجالت زده کمی در خودم جمع شدم که گفت:
– توله سگ همین الان زیزم داشتی آه و ناله میکردی! بعد سه سال هنوزم ازم خجالت میکشی؟
اوهومِ آرامی که از ته گلویم بیرون پرید وحشی ترش کرد
سنگینی اندامش را از روی تنم برداشت و جز به جز تنم را با نگاهی خمار بر انداز کرد.
نگاهش را میان پایم کشاند و نیشخندی از خنده روی لبش شکل گرفت و گفت:
– خیس کردی توله سگ من!
حرفش را زد و خودش را به میان پایم فشار داد که صدای نالهام بلند شد.
لالهی گوشم را به دندان گرفت و با خشونت گفت:
– جان؟ یه بار دیگه منه خشنو تحمل کنی تموم میشه!
حرفش را زد و رابطهای پر تب و تاب دیگر برایم به ارمغان اورد.
با صدای تکان خوردن چیزی چشم باز می کنم…
سر می چرخانم و قامت قباد را می بینم، کتش را تنش می کند و جلوی آینه می ایستد.
لبخندی به قد و قامتش می زنم.
– سلام…
به سمتم بر میگردد؛با همان خنده ی معروفِ جذابش خیره ی چشمانم می شود.
– سلام عزیزم؛ صبحت بخیر!
به سمتم قدم بر می دارد، روی تنم خم می شود و دست هایم را بالای سرم می برد و بوسه ای محکم روی لبانم می کارد…
امان نمی دهد که همراهی اش کنم…
– نه دیگه! امروز جلسه دارم خانم خانما! ادامه بدی جون تو تنم نمیمونه….
می خندم به بی طاقت بودنش در برابر من! خیره اش می شوم، چیزی کم ندارد ، جز پدر شدن!
بغض گلویم را می گیرد…
لبخندی می زنم و از روی تخت بلند می شوم و لباس خواب را بر تن می کنم….
با کرواتش کلنجار می رود…
– بده من ببندم.
روبرویش ایستاده و بخاطر اختلاف قدی فاحش میانمان مجبور شدم روی نوک انگشتان پایم بلند شوم و کروات را برایش ببندم و همزمان گفتم:
– تو جلسه اخمو باش، کم دلبری کن، تو زن داری!
سرم را نزدیک به گوشش بردم و اهسته زمزمه کردم:
– من زنتم!
اخم کرده از احساسات به طغیان افتادهاش، تنم را به دیوار میچسباند.
یک دستش را کنار صورتم جک زده و دست دیگرش را زیر چانهام میزند و سرم را بالا میگیرد، دندان روی هم سابانده و گفت:
– کل شرکت میدونن من عاشق یه زنم که تموم زندگیمه!
با طنازی کرواتش را در دست گرفته و سرش را کمی به سمت خودم می کشم:
– میدونن شما تموم زندگی زنتی؟
دندان روی هم ساباند.
رگ گردن برامدهاش نشان از بی طاقت شدنش میداد.
لب به دندان کشیدم و زیرزیرکی نگاهش کردم، کنار گوشم پر از حرص لب زد:
– الان وقت این کاراست بیشرف؟ الان که میخوام برم شرکت؟ درسته این کارا؟
خندم را قورت دادم و خودم را به در مظلومیت زدم و به ارامی گفتم:
– کدوم کارا؟ مگه من چیکار کردم؟
چشم ریز کرد و نگاهی به یقه ی لباس خوابم که کنار رفته بود و تخت سینهام را در معرض دیدش قرار داده بود کرد و گفت:
– از همون کارایی که یه دور دیگه صدای نالتو در بیاره!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.9 / 5. شمارش آرا 18
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
سلام.
نویسنده عزیز میشه هر روز یه پارت بزاری و پارتارو بی زحمت بزرگتر کنی خیلی پارتا کوچیکه شما دو روز درمیون یه پارت میزارید فک کنین دو روز میگذره خب اون حساسیت و جذابیتش از بین میره تا حدی که من کلا یادم میره پارت قبلی تا کجا گفته چی گفته من خودم به شخصه دارم از این رمان زده میشم لطفا بیشتر بزارید
پارت
امروز پارت میزارین؟؟؟
امروز هم پارت داره؟
اولالا بنظر باحال میاد
هر روز پارت بزار مرسی🙃
واو به نظر داستان جالبی میاد لطفا پارت گذاری منظم باشه