23 بهمن 1401 - رمان دونی

روز: 23 بهمن 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان قایم موشک

رمان قایم موشک پارت 8

    از ترس در اتاق رو قفل کردم و مثل بدبختا پشت در چنبره زدم. دیگه کم کم آفتاب داره بیرون میاد و امیر برای بار هزارم از پشت در التماس می‌کنه:   – نامسلمون… یه بالشت بده بهم حداقل! پتو هم نمیخواد خبر مرگم. فقط یه بالشت بده.   بیشتر خودمو به در فشار می‌دم. مشکوک جیغ می‌کشم:

ادامه مطلب ...

“پنج پر” پارت 15

    اومدم حرف بزنم که آرمین سریع شروع به بوسیدنم کرد   هر چقدر هلش میدادم ازم جدا نمیشد حس میکردم الانه که لبام کنده بشه وای خدا این با چه اجازه ای داره منو میبوسه ولی این حس خاصو دوست داشتم میخواستم همراهیش کنم ولی یه چیزی مانع ام میشد مجبور شدم با تمام زورم هلش بدم ازم

ادامه مطلب ...

“خدمتکار عمارت درد” پارت 65

    با یه حس سردی چشامو وا کردم همین طور نفس نفس میزدم‌ بیشرفا با یه سطل آب خیس ام کرده بودن دست و پامو به صندلی با طناب بسته بودن نمیتونستم تکون بخورم   + من کجام؟! با شماهام   همین طور داد میزدم صداشون می کردم   ولی اون دو تا مرد گولاخ که سرشونو پوشیده بودن

ادامه مطلب ...

“پنج پر” پارت 14

    خوب ما رسیدم چقدر این دوتا مثل دشمن میمونن   خوب تاکسی بگیرم بهتره حوصله هیچ کدومشونو ندارم   + عرفان بیا تاکسی بگیریم قبلش به این دوتا بگم کدوم رستوران بیاین   رفتم پیش این دوتا دشمن قسم خورده   +  خوب بچه ها من و عرفان با تاکسی میگیریم آدرسم بهتون sms میکنم فقط شماره هاتونو

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 121

  با تعجب نگاهشون کردم و گفتم: -یعنی چی؟..بهش حق میدین؟..   عسل شونه ای بالا انداخت و خونسرد گفت: -خب اره..حرفی رو زده که هر مرد عاشقی میزنه..   -اما این بچه ی اونه..پاره ی تنشه..چطور بهش حق میدین که بی خیالِ بچه ی کوچیکش بشه؟…   مادرجون درحالی که داشت پرتقال پوست می گرفت گفت: -حق نمیدیم که

ادامه مطلب ...

دانلود رمان عزرایل pdf از مرضیه اخوان نژاد

  خلاصه رمان :   {جلد دوم}{جلد اول ارتعاش}     سه سال از پرونده ارتعاش میگذرد و آیسان همراه حامی (آرکا) و هستی در روستایی مخفیانه زندگی میکنند، تا اینکه طی یک تماسی از طرف مافوق حامی، حامی ناچار به ترک روستا و راهی تهران میشود. به امید دستگیری داریا دامون ( عفریت). غافل از اینکه تمامی این جریانات

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 147

      کلمه اخرش را آنقدر خسته و خمار گفت که فرصت نشد تا ارسلان جوابش را بدهد. روی شکم برگشت و پلک هایش بهم چسبید. انگار که صدسال نخوابیده بود! نفس هایش منظم و چنان به خواب عمیق فرو رفت که ارسلان نتوانست چشم ازش بردارد.   شاید برای اولین بار ارزو کرد تا جسمش یاری اش کند…

ادامه مطلب ...
رمان دالاهو

رمان دالاهو پارت آخر

  تیرم به سنگ خورد … *** – کجا رفته بودی؟ چرا انقدر دیر برگشتی؟ پیش خودت نگفتی منو به این هیولا خان تنها میزاری ممکنه … از این که پشت سر هم سوال میپرسیدم مامان عاطفه به تنگ اومد. – نفس بگیر دختر جان! دلت واسه خودم تنگ نشده پس نگران این چیزا بودی ور پریده. سری به نشونه

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 1

  مقدمه:   و زنها تمام دردهایشان را در آغوش مَرد دلخواهشان فراموش می‌کنند …!   مردها این سخت هاي‌ شکننده ؛ گاهی فهمیدن‌ می خواهند … فهمیدن !   ‏بغلم کن که جهان کوچک و غمگین نشود …     ~~~~~~~~~~   نفس‌هایم توی آن فضای تنگ، تنگ‌تر می‌شود و قفسه‌ی سینه‌ام می‌سوزد… گوشی بین انگشت‌هایم می‌لرزد و نگاه

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 137

    خیره به کتابی‌ شدم که تیکه کاغذی و بینش گذاشت تا یه جورایی از دید من پنهونش کنه و متعجب گفتم: _چرا بلدم اما گفتم شاید بتونم مچت و برای یک بارم که شده بگیرم… تو این مدت کوتاه این همه تو مچ منو تو حالتای مختلف گرفتی یه بارم‌ من مچ گیری کنم خب   _نتیجش؟!  

ادامه مطلب ...