14 اسفند 1401 - رمان دونی

روز: 14 اسفند 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان آشپز باشی

رمان آشپز باشی پارت 43

    برگشت و هر دو ماگ سرامیک را برداشت و کمرش را راست کرد.   – بگو واسه چی نظرت عوض شده لاله! بگو تا مهربونم خر نشدم خرتو بچسبم.   انگار لبانم را به هم دوخته باشند.   این مرد دیوانه هنوز هم به چند ماه پیش فکر می‌کرد! من خجالتی در آن مستی چه ناله‌هایی کرده بودم

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 8

    اخم بزرگی بین ابروهایش می‌نشیند…   – نگفتم، چون فسخ نیست.   رهام با گنگی علتش را می‌پرسد و اما امید بدون اینکه جوابی به سؤال پر حیرت رهام بدهد، دستور می‌دهد   – فردا می‌ریم بندر، بگو هواپیما رو آماده کنن.   می‌گوید و تماس را قطع می‌کند. باید به بندر می‌رفت و برای یار دوم وجب

ادامه مطلب ...
رمان قایم موشک

رمان قایم موشک پارت 14

    عصبی می‌خنده و ادامه می‌ده:   – باور کن به هیچ جام نیست چه غلطی می‌کنی. ولی تا وقتی که پای من وسط نباشه! اگه یکی می‌دیدت از فردا تو فامیل چو می‌افتاد یه هفته از عروسیشون نگذشته سر دختره می‌خواد هوو بیاره… حالیته اینا رو؟   به این زاویه‌ش نگاه نکرده بودم. سرمو پایین می‌ندازم.   –

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 129

    پیشونیم رو به سینه ی امن و محکمش چسبوندم و اروم و ریز ریز گریه کردم…   بدون اینکه چیزی بگه، موها و کمرم رو نوازش می کرد و گاهی روی سرم رو بوسه ای میزد…   کمی که گذشت احساس بهتری پیدا کردم و فین فین کنان سرم رو روی سینه ش جابجا کردم…   سامیار مهربون

ادامه مطلب ...
رمان طلوع

رمان طلوع پارت ۷۰

      _ عوض شدی طلوع…حس میکنم دیگه نمیشناسمت..     چشم از خیابون میگیرم و به رو به رو نگاه میکنم..‌   _ آدم خوبه عوضی نشه….وگرنه گاهی عوض شدن بهترین راهه….       میچرخه طرفم….زیر چشمی میبینمش که اخماش به طور ترسناکی تو هم رفته.‌.         نگاهش رو میگیره و حرصش رو رو

ادامه مطلب ...

دانلود رمان قصاص pdf از سارگل حسینی

  خلاصه رمان :     آرامش دختر هجده ساله‌ای که مورد تعرض پسر همسایه شون قرار میگیره و از ترس مجبور به سکوت میشه و سکوتش باعث میشه هاکان بخواد دوباره کارش رو تکرار کنه اما این بار آرامش برای محافظت از خودش ناخواسته قتلی مرتکب میشه که زندگیش رو مورد تحول قرار میده…  

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 168

          مشت میزنم و خود را تکان میدهم و هرطور شده، میخواهم خود را خلاص کنم! وقتی نمیتوانم، با کینه و نفرت توی چشمانش میگویم:   -کم خندیدی؟!! چیه؟ حالا یه بارم دیگران بهت بخندن و مسخره ت کنن… بهت برخورد؟! زورِت اومد؟! مسخره شدن انقدر برات گرون تموم شده که تا اینجا کوبیدی و اومدی؟!

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 153

      یاسمین لیوان را پایین آورد و خواست جواب اسو را بدهد که در اصلی باز شد و نگاه همه مات ماند به متین و دختری که با چشم های بسته کنارش ایستاده بود.   چایی پرید توی گلوی یاسمین و چنان به سرفه افتاد که ماهرخ بلافاصله از آشپزخانه بیرون آمد اما نشد چیزی بگوید. با حیرت

ادامه مطلب ...
رمان آشپز باشی

رمان آشپز باشی پارت 42

    نگاه می‌دزدید، خودش هم فهمیده بود حرفی که در خیابان به من پراند چرت محض بود.   اوایل تنها تنش را می‌خواستم، همخوابگی می‌خواستم…   اما از آن شبی که آن‌طور معصومانه به دوست داشتنم اعتراف کرد، به دنبال چکه‌ای محبت بودم…   ذره‌ای آرامش، یک خواب بی‌دغدغه… عاشقش نبودم اما تنها تنش را هم نمی‌خواستم دیگر.  

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 155

    ×××     نگاهم و به باغ پشت خونه دادم! اولین آشناییمون این جا شکل گرفته بود و با بغض روبه فرزان گفتم: _وقتی خدمتکار بودم زدم یه گلدون عتیقه رو شکوندم و با دستپاچه و هزار ترفند اومدم تا این جا چالش کنم تا کسی نفهمه   با دست به پایین درخت کاج اشاره ای کردم و

ادامه مطلب ...