رمان ملورین پارت 31
محمد بدون آنکه به ملورین حرفی بزند هزینهی بیمارستان را پرداخت کرد. به اتاق مینو برگشت و رو به ملورین گفت: – حاضرش کن که بریم ملورین شرمزده سر پایین گرفت و همانطور که با انگشتهایش بازی میکرد گفت: – میشه شما کمکش کنین لباساشو بپوشه من برم هزینهی بیمارستانو بدم می… هنوز