31 فروردین 1402 - رمان دونی

روز: 31 فروردین 1402 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

چت روم*پارسایونجه خور باغ آزاده*121

آزاده در باغ مشغول پاشیدن بذر بود پارسا از کنار باغ میگذشت و میخاست خود را مغرور نشان دهد ب آزاده با تکبر گفت: بکار از تو کاشتن است و از ما خوردن! آزاده نگاه معناداری ب او انداخت و گفت: 😈  دارم یونجه میکارم هروخ رشد کردن میگم بیای بخوری 🙂  چت روم های بعدی ۱۲۲)پریناز ۱۲۳)رحی ۱۲۴)فاطمه(جدید) ۱۲۵)آیلین

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 28

    گریه‌اش می‌گیرد، مرا رها می‌کند و مشتش را مقابل دهانش می‌گذارد   – بهم می‌گن قدمم شومه، می‌گن هنوز به خونه‌ی شوهر نرفته سر شوهرش رو زیر آب کرده… بهم می‌گن قدمم نحسه آلا…   با همان بغض بی‌پدر، به دیوار آجری حیاط می‌چسبم و آرامش ادامه می‌دهد   – تو چیکار کردی باهامون آلا؟!   با همان

ادامه مطلب ...
رمان قایم موشک

رمان قایم موشک پارت 25

    رنگ مجید مثل گچ سفید می‌شه. حال منم دست کمی از اون نداره. نه که هنوز عاشق و شیداش باشم… نه! ولی هرکس دیگه‌ای هم بود، بعد از اون همه سال لیلی و مجنون بازی دوباره مجنون قصه رو می‌دید یه حالی بهش دست می‌داد. منم استثنا نبودم. احساس می‌کنم سکوتمون دیگه داره غیر طبیعی می‌شه. سعی می‌کنم

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 5

    ناخن های لاک زده اش را با ریتم ملایمی روی فرمان میکوبید. آدامسش را باد کرده و با صدای بلندی ترکاند. خیره به در بزرگ قهوه ای رنگ پوزخندی زد.   _ هه، با این همه دک و پز و منم منم، اینجا زندگی میکنی؟!   با تمسخر نگاهی به اطراف محله انداخت و تای ابرویش بالا پرید.

ادامه مطلب ...

رمان نغمه دل پارت 5

  (مائده) تو اتاق داشتم کتاب میخوندم دست و پا شکسته سواد بلد بودم همینطوری داشتم ورق میزدم که صدای کلید انداختن توی درو شنیدم و ترس به وجودم رخنه کرد گلدون بغل میزم رو برداشتم و تا دیدم اومد تو خونه محکم زدو پس سرش که صدای اخ مردونش بلند شد و افتاد زمین زود چراغو روشن کردم دیدم

ادامه مطلب ...

رمان نغمه دل پارت4

🍀رمان نغمه دل🍀 صبح با اومدن عاقد لام تا کام حرف نزد و فقد یه بله گفت و بعد از خداحافظی با پدرش به سمت تهران حرکت کردیم سرش تمام مدت پایین بود _گردنت شکست اینقدر پایین گرفتیش بچه _را… راحتم اقا نمیخاستم ازم بترسه _مائده خانوم من اوردمت اینجا چون پدربزرگت نمیخاست حق الناس به گردنش باشه نیاوردمت که

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 149

    سامیار با ذوق از بقیه جدا شد و من رو هم چرخوند سمت خودش و دستش رو روی شکمم گذاشت و گفت: -واقعا؟..چرا به من نگفتی منم حسش کنم؟..   یکه خورده نگاهش کردم: -چی؟..   -منم می خواستم حرکتشو حس کنم..   عسل زد زیر خنده و سامان هم خندید و من با حرص گفتم: -مگه به

ادامه مطلب ...
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 20

    -عزیزم باید قلمو رو اینجوری تو دستت بگیری تا راحت ضربه بزنی…!     شاگرد داشت و سرش حسابی شلوغ بود. از صبح که آمده بود تنها قهوه خورده بود و حال دلش از گرسنگی داشت مالش می رفت…     ترانه امروز نیامده بود. اما کاوه بود و هنرجو های پسر را راه می انداخت.   شاگردش

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 295

        جلوی چشمایی که داشت از توشون آتیش بیرون می زد و من بدون فکر کردن به چیزی.. فقط طبق فرمانی که از حرارت به شدت بالا رفته بدنم می گرفتم به سمتش حمله کردم و غریدم: – کثافت لاشــــــی.. چه گهی داری می خوری تـــــــو؟! دستم و بلند کردم و که یه بار دیگه بکوبونم تو

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 194

    کسی چیزی‌ نگفت، فقط با نگاهای متعجب و پچ پچای زیر زیرکی تک به تک خارج شدن… حالا ما چهار نفر تو اتاق مونده بودیم که آقابزرگ نفس سختی کشید و رو به ژیلا گفت: _درو ببند!   ژیلا سمت در رفت و کاری که گفته بود و انجام داد و آقا بزرگ با صدای ضعیف خِس خس

ادامه مطلب ...