روز: اردیبهشت ۱۰, ۱۴۰۲ (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان آس کور

رمان آس کور پارت ۹

    میان صدای چرخ خیاطی، صدای زنگ را شنید و نگاهی به ساعت دیواری کوچکش انداخت. کلافه پارچه را از روی پایش کنار زد و بلند شد.   حدس زد باید ملیحه خانم باشد، قرار بود امروز برای پرو لباسش بیاید. چادرش را از روی چوب لباسی چنگ زد و خسته غر زد:   _ قرار بود غروب بیای

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت ۱۶۰

بالاخره آشتی کرده بود اما هنوز سر و سنگین بود همونطور که یه وقتایی خیلی منطقی میشدم یه وقتاییم خیلی بی منطق و بچه میشدم و امروز یکی از اون روزا بود خوب میدونستم اشتباه کرده بودم اما خب نمیشد برگشت عقب و درستش کرد _رادان ؟ _ جانم _ ببخشید دیگه اینجوری میکنی دل میگیره . _ چجوری میکنم؟

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت ۳۰

    آلاله هق هق کنان دست و پا می‌زند… طاقت از کف داده و آن شب، با همان نحسی تمام توی ذهنش قد می‌کشد   – نمی‌خوام… تو رو خدا ولم کن دارم سکته می‌کنم.   امید با دندان‌هایی روی هم قفل شده دست پشت سرش می‌برد و لب‌هایش را به گوش دخترک می‌چسباند…   توان مقابله با او

ادامه مطلب ...
رمان قایم موشک

رمان قایم موشک پارت ۲۶

    ماشین می‌گیریم برگردیم هتل. من توی راه بی میل به مجید زنگ می‌زنم.   – الو؟   تا صداش رو می‌شنوم یاد گم و گور شدن بی دلیلش تو مهمونی میفتم. شک و شبهه مغزمو له می‌کنه. کلمه ها از سرم می‌پره و خلاصه فقط می‌گم:   – سلام. ما رفتیم…   اونم خلاصه جواب می‌ده:   –

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت ۱۵۳

    چشم هام رو بستم و نفسی کشیدم..حالم داشت کم کم بهتر میشد…   کمی گذشت که کیان دوباره صدام کرد: -پرند..یه چیزی بگو..   -حالم خوبه..نگران نباش..   دوباره دستی به صورتش کشید و گفت: -یه لحظه نفهمیدم چی شد..اسم اون اشغال منو دیوونه میکنه..حالا درست تعریف کن برام ببینم چی شده….   با نگرانی نگاهش کردم که

ادامه مطلب ...
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت ۲۴

      مهراد با خشم و غضب نگاهش کرد. در دلش داشت نقشه می کشید. این پیرمرد امروز آبرویش را برده بود و او داشت در مورد انتقام فکر می کرد.     پیشکار سمتش رفت که مهراد با کینه نگاه حاج عزیز و سپس شهریار کرد و گفت: تقاص این کارتون رو پس میدین…!     ماهرخ از

ادامه مطلب ...
رمان ملورین

رمان ملورین پارت ۳۸

    امیر ناجور پاپیچش شده بود. گویی تا زمانی که از زیر زبانش حرف نمی‌کشید ارام نمیشد.   از روی کاناپه بلند شده و بشاش به سمت محمد رفت و خیره به ابروهای جمع شده اش گفت:   – جون داداش بگو دیگه !   ابروهای رسام بیشتر از پیش در هم کشیده شد و گفت:   – قسم

ادامه مطلب ...
رمان عشق ممنوعه استاد

رمان عشق ممنوعه استاد فصل دوم پارت ۴۰

        با سوظن پرسید :   _چه کاری ؟؟   برای اینکه خیالش راحت کنم گفتم :   _هر کاری به جز کارهای قدیمی   نفس راحتی کشید   _آهان خوبه !!   _ولی قبلش باید از یه چیزای سر دربیارم   با کنجکاوی پرسید :   _چی؟؟؟   _اینکه بین ناهید و آریا چه خبره  

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت ۲۰۱

      ×××   _تسلیت میگم!   سری تکون دادم و با اخم نگاهی کردم به ته سالن و چشمم به عمویی خورد که اصلا تا حالا ندیده بودمش و بعد چهل روز تازه یادش افتاده بود پدرش مرده… نگاهم با اخم بهش بود و نمی‌دونم چرا اصلا ازش خوشم نمی‌اومد! تو افکارم بودم که صدای عمم خطاب بهم

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت ۳۰۳

        سری با تاسف برای افکار اون موقع اش تکون داد و گفت: – بعدشم که قضیه پرورشگاهی بودنت و تعریف کردی و.. منم پرونده این انتقام و بستم و با همه وجودم.. باورت کردم. فهمیدم که تو.. نمی تونی عاملی برای این بدبختی های من باشی.. فهمیدم که ضربه زدن به تو.. نه تنها چیزی رو

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت ۴۴

  نفس عمیقی کشیدم و کف دستان عرق کرده ام را به لباسم مالیدم.   سلام آرامی دادم و با لبخندی که به زور به لبهایم سنجاق کردم، خودم را بینشان انداختم.   تا جای ممکن سعی داشتم واکنش هایم طبیعی باشد.   که البته برای زنی که در مراسم ازدواج همسرش بود این کار، کاری عبث و بیهوده بود.

ادامه مطلب ...