25 اردیبهشت 1402 - رمان دونی

روز: 25 اردیبهشت 1402 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان رسپینا پارت ۱۶۴

#part_164   _اول از همه مامانم رو از دست دادم ، هنوزم نبودش مثل یه خار تو چشممه ، هنوز نبودش باعث خلأ تو زندگیمه ، اونموقع بابام بود ، آوا بود ، الان ؟! هیچکدومشون نیستن ، تنهام گذاشتن همشون ، نگفتن یه آرامی اینجا از نبودشون دق میکنه ، نگفتن تنها بمونم به چه امیدی زندگی کنم؟! زندگی

ادامه مطلب ...

چت روم*الهام مو فرفری*127

داشتم بادمجون از وانت فروشیه میخریدم دیدم الهام اومد پرسید اقا اینا بادمجونن فروشنده گف نه خانم اینا موزن باباشون فوت کرده سیاه پوشیدن چت روم های بعدی ۱۲۸)هلیا ۱۲۹)آزاده ۱۳۰)آتنا ۱۳۱)آرامش ۱۳۲)ساحل

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت ۱۶۳

#part_163   تو بغل رادان نشستم و اشکام ریختن و رادان موهامو نوازش میکرد _یعنی واقعا دیگه آوایی نیست؟! حرفی نزد و به کارش ادامه داد . دلم برای آرام خون بود ، خانوادشو از دست داده بود و تنها خودش مونده بود.   ×××××××× با آرام اومده بودیم سر خاک و من هنوز باور نمی کردم که دیگه آوایی

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 51

        صبح که از خواب بیدار شدم اولین چیزی که به ذهنم هجوم اورد اوضاع کیمیا بود!   استرس او دامن من را هم گرفته بود و میترسیدم کسی چیزی بفهمد!   از تخت پایین امدم، ساعت هفت صبح را نشان میداد. احتمالا قباد در این ساعت تازه بیدار میشپد تا به سرکار برود!   به ارامی

ادامه مطلب ...

دانلود رمان طعم جنون pdf از مریم روح پرور

    خلاصه رمان :     نیاز دختر شرو شیطونیه که مدرک هتل داری خونده تا وقتی کار براش پیدا بشه تفریحی جیب بری میکنه اما کیف و به صاحباشون برمیگردونه ( دیوانس) ازطریق یه دوست کار پیدا میکنه تو هتل تهران سر یه اتفاقاتی میشه مدیراجرایی هتل دستشه تا زمانیه که صاحب هتل ک پسر جونیه برگرده از

ادامه مطلب ...

دانلود رمان شاهکار pdf از نیلوفر لاری

    خلاصه رمان :       همه چیز از یک تصادف شروع شد، روزی که لحظات تلخی و به همراه خود آورد ولی می ارزید به آرزویی که سالها دنبالش باشی و بهش نرسی، به یک نمایشگاه تابلوهای نقاشی می ارزید، به یک شاهکار می ارزید، به یک عشق می ارزید، به یک زندگی عالی می ارزید، به

ادامه مطلب ...
رمان هامین

رمان هامین پارت 24

      آهی کشیدم.   آخر سرهم بحث کاملا به بیراهه رفت و از مسیری که توی ذهنم بود دور شد.   می‌خواستم از اقا ابراهیم درباره‌ی آشناییش با هامین و کار کردنش توی این عمارت بپرسم اما به جز چندتا توضیح ناقص چیز زیادی دستمو نگرفت….   چون این وسط یه پرنده ی وراج بود که مدام وسط

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 202

گندم از گوشه چشم نگاهی به اویی که پشت دراوری که لحظه پیش او پشتش نشسته بود ، انداخت ………….. یزدان سشوار را به دست گرفته بود و موهای مرطوبش را خشک می کرد . ـ هنوز نه . ـ پس عجله کن . گندمی سری تکان داد و به سمت ساکش راه افتاد و بالای آن چمباته ای زد

ادامه مطلب ...
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 4

#پارت_4 •┄┄┄┄┄┅•🦋•┅┄┄┄┄┄•   قبل از این که از زیر زمین بیرون بدوم صدای محکم و سنگینیش باعث شد چند لحظه مکث کنم. _بهت اجازه میدم بری آنائل کوچولو… ولی هیچوقت لازم نیست از نامی بترسی!   با دو از مقابل چشمان نریمان گذشتم.   صدای خندانش که در گوشم پیچید لبم را محکم گاز گرفتم. _شماره بدم خوشگله؟   این

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 15

  بدترین روز عمرش را گذرانده بود. گوشه ای از ذهنش کنار سراب جا مانده بود و بخش عظیمش غصه ی نگار و آتشی که به زندگی اش افتاده بود را میخورد.   دیگر جایی برای غصه خوردن به حال و روز مادرش نداشت. مادری که ثانیه ای حرف او را باور نکرده بود!   بی توجهی حامی برای حاج

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 286

      موبایل در جیبش لرزید   بی حوصله نگاهی به دخترک انداخت که معلوم بود به سختی روی پاهایش می ایستد اما با این همه بهوش بود   بچه را روی زمین گذاشت و خیره صفحه موبایلش شد   با دیدن شماره هاتف ابرو در هم کشید   هاوژین دستش را به در گرفت و خودش را نگه

ادامه مطلب ...
رمان دلوین

رمان دلوین پارت 5

#پارت_5 •┄┄┄┄┄┅•🤍🌚•┅┄┄┄┄┄•   هردو خوب می‌دانستند موس موس این جماعت همه به اعتبار پدر او بود   هرچه که بود تا یک سال پیش پدرش جزو مهم ترین کارخانه داران و آدم های با نفوذ این کار  محسوب میشد   که هنوز هم هیچ کس از ورشکستگی یک شبه و دق کردنش خبر نداشت ؛ جز او و مردک رذل

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 315

        – کدوم زندگی درین؟ به خاطر اون سوییت قوطی کبریتت می خوای بمونی.. یا اون هتلی که ازش اخراج شدی؟ یا اون دانشگاه و مدرکی که به هیچ دردت نمی خوره؟ یا داییت و زن داییت که دو زار برات ارزش قائل نیستن.. دقیقاً چی داری این جا که نمی تونی دل بکنی ازش؟ منم بلند

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 214

    نیم نگاهی به آیدین‌ کرد و با صدایی که دلیل لرزشش برام‌ گنگ بود گفت: _من نمی‌دونم چی جوری بگم وایسین وایسین الان… الان   مکث کرد و لرزش صداش به وضوح پیدا بود و من نگاهم به تک تک حرکاتش بود! چِش شده بود این دختر؟! آیدین که متوجه حال آوا شد با تعجب نیم نگاهی به

ادامه مطلب ...