روز: خرداد ۷, ۱۴۰۲ (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت ۴۳

    همان نفس نصفه و نیمه هم می‌رود… تنش یخ می‌زند و قلبش اما نمی‌زند…   داشت در مورد او حرف می‌زد؟! در حیاط خانه‌شان که به دست ماجد باز می‌شود روح از تنش جدا می‌شود….   حس می‌کند کسی دنیا را از زیر پاهایش می‌کشد و او برای زمین نخوردن، تن از هم پاشیده‌اش را به دیوار تکیه

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت ۱۸۵

  جوابم را نمیدهد! فکر کنم بازهم شتابزده و با بدبینی جوابش را دادم. ولی ذهنم آرام نمیگیرد و بی طاقت بار دیگر پیام میدهم: -چرا؟! این یکی از سوال قبلی هم بدتر بود و میدانم. انتظار جواب ندارم، ولی ده دقیقه ی دیگر پیامش می رسد: -بردار موهاتو خشک کن، بعد بخواب… با صدای دلنشین و خوش آهن ِگ

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت ۲۱

    زانوان لرزانش را بهم چسباند تا قبل از اتمام کارش روی زمین آوار نشود. چشمانش میسوخت اما از دیدن تصویر حامی دست نمیکشید.   پشیمانی حامی چیزی نبود که هر روز شانس دیدنش را داشته باشد.   _ من اگه میخواستم هرزگی کنم تو این آلونک زندگی نمیکردم، صبح تا شب پارچه نمینداختم زیر چرخ… تو اولیش نبودی

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت ۲۸۸

          جلو نرفت   تنها با ابرو اشاره کوچکی به بادیگارد های پشت سر کرد   مرد دخترک را از میان دستان هاتف رها کرد و سمت در فرستاد   آلپ‌ارسلان با خونسردی پشت سرش به راه افتاد و هم زمان به علیرضا اشاره زد   _ مسته ، بیارش پایین   هاتف خندید   مست

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت ۱۶۵

    سرم رو به تایید تکون دادم و البرز گفت: -خب پس با خواهرشوهر کنار اومدی..   چشم غره ای بهش رفتم: -خفه شو..   دوتایی با دنیز زدن زیر خنده و همدست شدن و شروع کردن به اذیت کردن من…   جیغم رو دراورده بودن که سورن و کیان چرخیدن سمتمون…   سورن با اخم نگاهمون کرد و

ادامه مطلب ...
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت ۳۶

-بیشتر مراقبش باشین… دچار حمله عصبی شده… سعی کنید از فضایی که حالش و خراب می کنه، دورش کنین…!!! شهریار جلو رفت و رو به دکتر گفت: ممنون دکتر زحمت کشیدین… دکتر تبسمی کرد: خواهش می کنم، وظیفه اس اما قبل رفتن…. دکتر نگاهی به ماهرخ کرد و گفت: دخترم، شک ندارم خواهرت از چیزی ترسیده که دچار حمله عصبی

ادامه مطلب ...

دانلود رمان دامینیک pdf، مترجم marya mkh

  خلاصه رمان :     جذابیت دامینیک همه دخترهای اطرافش رو تحت تاثیر قرار می‌ده، اما برونا نه تنها ازش خوشش نمیاد که با تمام وجود ازش متنفره! و همین انگیزه‌ای میشه برای دامینیک تا با و شیطنت‌ها و گذشتن از خط‌قرمزها توجهشو جلب کنه تا جایی که…

ادامه مطلب ...
رمان دلوین

رمان دلوین پارت ۱۴

#پارت_۱۴     •┄┄┄┄┄┅•🤍🌚•┅┄┄┄┄┄•     _ زنم بود   میثاق پس از گفتن این حرف در چشم های زیبای دخترک دقیق تر می‌شود ، ناخواسته توجهش به این دختر جلب شده بود   اصلا کسی مگر باور می‌کرد میثاق راد همان مرد با دیسیپلین و خشن این روزها به قشر زن گوشه ای چشمی بیاندازد !     برایش

ادامه مطلب ...
رمان مانلی

رمان مانلی پارت ۱۸

#پارت_۱۸   •┄┄┄┄┄┅•🦋•┅┄┄┄┄┄•   نامی   پایش را روی گاز فشرد و با اخم کمرنگی به سمت خانه به راه افتاد.   ذهنش پر از زنگ خطر بود و حس می‌کرد غفلت و دوری این مدت قرار است کار دستش دهد.   همه چیز تقصیر مادرش و مادر مانلی بود و اگر جوری که می‌خواست پیش نمی‌رفت حسابی از کارهایشان

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت ۳۲۶

        همین دو کلمه هم با جون کندن گفتم و امیدوار بودم بفهمه که می خوام از وضعیتش با خبر بشم که گفت: – تا بد و چی ببینی.. اگه منظورت سوختگی هاشه که.. نه! صورتش خیلی نسوخته.. فقط به خاطر حرارت زیاد ملتب شده که نخواست اون جوری ببینیش.. سوختگی های دیگه اش هم.. غیر قابل

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت ۲۳۴

خیره تو صورتم یه قطره اشک از چشمش چکید و باز در جواب حرفام هیچی نگفت که نیشخند زنان ادامه دادم _نه تو بازیگر خوبی هستی برای نقش‌ انتقام نه من دیگه اون آدم قُد و یه دنده سابقم! دیگه حوصله خودمم ندارم‌حتی دیگه چیزی ازین دنیا نمیخوام حتی دیگه برام‌ مهم نیست با کی باشی با کی نباشی، زندگی

ادامه مطلب ...