جلو نرفت
تنها با ابرو اشاره کوچکی به بادیگارد های پشت سر کرد
مرد دخترک را از میان دستان هاتف رها کرد و سمت در فرستاد
آلپارسلان با خونسردی پشت سرش به راه افتاد و هم زمان به علیرضا اشاره زد
_ مسته ، بیارش پایین
هاتف خندید
مست بود اما هوشیار!
از نوجوانی الکل میخورد
بدنش عادت داشت
_ قراره یکی از فاحشههاتو جای اونی که ده سال پیش ازم گرفتی قالب کنی؟
ارسلان بی توجه به او دور شد
کارتی را به درب آسانسور چسباند
نور سبز کمرنگی از محل اصابت عبور کرد و در های آسانسور باز شدند
جمیله قبل از ورودش به آسانسور خودش را رساند
_ آقا ، دختره رو چیکار کنم؟
بفرستم اتاق هاتف خان؟
آلپارسلان با سرگرمی لبخند زد
این رو از خودش را بیشتر میپسندید
نقشی که بخاطر دلارای مدت ها بود نمیتوانست بازیاش کند!
_ بفرستش سوییت
جمیله مکث کرد
_ اتاق شما؟
به نشان تایید سر تکان داد
جمیله خوش شانس بود
امشب سرگرمش کرده بود
شاید اگر دخترک امشب خوب نقشش را ایفا میکرد صبح به نگه داشتن جمیله فکر میکرد
_ آره ، موهاش واسه یک شب قابل تحملش میکرد
گفت و درهای آسانسور بسته شد
جمیله خندید و ابوذر بدون آنکه جملات فارسی آلپارسلان را بداند لبخند زد
جمیله رو به ابوذر اشاره کرد
_ أحضر الفتاة إلى غرفتي ، كن حذرًا ، فقد تحاول
( دختره رو بیار اتاقم ، حواست باشه احتمالا دست و پا بزنه)
ابوذر دور شد و جمیله سمت اتاقش قدم برداشت
دخترها امشب بیکار بودند
در اتاق ها باز بود و صدای حرف زدن هایشان می آمد
مارینا و سدا ارمنی بودند
جمیله صدایش را بالا برد
_ ألم أقل لك ألا تتكلم الأرمينية؟ عربي فقط
(مگه بهتون نگفتم ارمنی صحبت نکنید؟ فقط عربی)
دخترها بلافاصله ساکت شدند
قبل ازینکه جمیله وارد اتاق شود صدای جیغ متوقفش کرد
صدا را میشناخت
جیغ های دلارای و گریه های بچه اش!
با حرص چشمانش را بست
_ یا الله صبر!
سمت مخالف برگشت
بازوی دلارای میان دستان ابوذر اسیر بود و هاوژین در آغوش مادرش ترسیده اشک میریخت
با دیدن سویشرت و شلوار مشکی تن دلارای غرید
_ چه خبره؟
ابوذر جواب داد
_ أراد أن يهرب
(میخواست فرار کنه)
جمیله جلو رفت و دلارای در خود جمع شد
گلویش بس که جیغ زده بود میسوخت
هاوژین را به خود فشرد و با حرص نالید
_ دست از سرم بردار کثافت
چی میخوای از جونم؟
دست جمیله بالا رفت
دلارای با گستاخی خیره اش ماند و منتظر درد سیلی شد اما جمیله خندید
دستش را پایین آورد و گفت
_ باشه برای فردا صبح
امشب با صورت کبود نمیفرستمت تو تخت آقا
دخترها دورشان جمع شده بودند
حوریا با تحقیر پرسید
_ آقا خواستش؟ یا هاتف خان؟
اسوه آرام برای بقیه دخترها ترجمه کرد
_ يقول ، سيدي إنه يريد أن يراك الليلة
جمیله بی توجه به دخترها دستانش را زیر بغل هاوژین انداخت
_ بچه رو بده من و لباساتو دوباره بپوش
بافت موهاتم تا حالتش تغییر نکرده باز کن
دلارای هاوژین را کنار کشید
_ دست بهش نزن
ابوذر بازوهایش را گرفت
دلارای دوباره بغض کرده جیغ زد
_ نمیشنوید؟ میگم دست به بچم نزنید عوضیا
جمیله با خشونت چانه اش را میان دستانش گرفت و فشرد
دخترها با ترحم و بعضی هیجان زده و کنجکاو نگاهشان میکردند
جمیله عصبی تشر زد
_ این بار مثل دفعات قبل نیست سلیطه کوچولو فهمیدی؟
آقا خواسته بری پس مثل آدم به حرف میکنی
روزگارت رو سیاه میکنم دلارای
دلارای سر تکان داد
_ نمیرم ، گمشید
_ خفه شو ، دفعه بعد دستم که بیاد بالا دیگه پایین نمیندازمش
جنازتو میبرم اتاق آقا خودمم توضیح میدم واسه چی کتک خوردی
دلارای جیغ کشید
_ ول کن دستمو
_ هار شدی؟ من جمیله نیستم تورو آدم نکنم
دوباره شانه اش را کشید و اینبار دلارای صبر نکرد
ضربه محکمی به قفسه سینه اش زد
جمیله بی تعادل روی میز کوچک درون سالن افتاد
همه ساکت شدند
چشمان وحشت زده دخترها میان جمیله و دلارای میگذشت
دلارای سر هاوژین را به قلب خودش چسباند و در خود جمع شد
ابوذر خواست به کمک جمیله برود اما او اجازه نداد
بدون کمک ایستاد و اینبار همانطور که تهدید کرده بود رحم نکرد
دست سنگینش را با تمام توان در صورت دلارای کوبید و به عربی ناسزاهارا فریاد کشید
دلارای بغض کرده سعی داشت از هاوژین محافظت کند
پشت لبش گرمی خون را حس میکرد ، بازویش اسیر ابوذر بود و تمام تنش از صدای عربده های جمیله میلرزید
جمیله لگدی به پشت زانویش زد
صدای جیغش از درد بلند شد
تعادلش را از دست داد و ناخودآگاه روبروی او روی زمین زانو زد
هاوژین وحشت زده در آغوش مادرش جیغ کشید و دخترها با چشمان گشاد شده عقب رفتند
جمیله دستش را در جیبش فرو برد و چاقوی جیبی کوچکش را بیرون کشید
دلارای ترسید…
از جان خودش نه ، از جان دخترش وحشت کرد
ترسیده خودش را روی زمین عقب کشید اما جمیله از او فرز تر بود
هیکل گنده اش را جلو کشید و با یک حرکت موهای بافته شده ی دخترک را میان دستانش پیچاند
درد در سر دلارای پخش شد و اشکش پایین چکید
جمیله با حرص غرید
_ درس امشبتو یادت نره دخترجون
شانس دوباره نمياد
تو شانستو سوزوندی
گفت و چاقو را روی موهای دلارای کشید
ک**ر تو خاهر و مادرت
نویسنده دلم میخواد تیکه پارت کنم آخه این چه سبکشه دیگههههه سالی دو خط لعنتیه غیر جذاب؟
تنها جمله ای که به ذهنم می رسه
وات ده فاک😐
واقعا دیگه دارید خیلی مسخره پیش میرید این دیگه چه سبکی هست پیش گرفتی نویسنده واقعا خسته کرده من رو و قید خوندنش رو زدن اصلاا سخت نیست نویسنده جان در جریان باش…
رمان از دلاری خیلی جذاب تر هر روز پارت گذاری میشه و محتواش هم دو برابر چیزی هست که سالی یه بار اینجا گذاشته میشه😏
خلاصه که اینطوری راهی به جایی نمیبری از ما گفتن..
نویسنده ، خدا ازت نگذره با این پارت گذاشتنت، جون بکن حداقل هفته ای دو ، سه بار پارت بذار.
جمیله کارش تمومه😂😂😂
هر چقد از مزخرفیه رمان بگم کم گفتم
یک= خیلی کوتاه بود
دو= خیلی دیر پارت گذاری میکنه
سه= فک کرده میتونه با کوتاه کردن موهای دلارای رمان رو هیجانی کنه ولی ری.ده توش
چهار و پنج و شش و هف.. و دیگ خودتون میدونید
سر تا ته این رمان چرنده و چرته
متاسفم برای نویسنده ی عقده ایه این رمان
انقد حرص خوردم، قبل از اینکه پارتای بعدو بخونم فکر میکردم ارسلان نمیزاره موهاشو جمیله بزنه بعدش که خوندم اعصابم ریخت بهم 😑
به درک که زد ….اعصابت بخاطر خودمون بهم بریزه که مچل یه آدم اسکل و روانی شدیم
کثافت باز جایه حساس تمومش کرددههه
𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
پاسخ به 🙃…یاس
12 ساعت قبل
منم که مث همیشه لاایکت میکنم اجی😎😁❤
.
.
.
فدات بشم عشق من💖💖💖💖
خدانکنهه😘🥰
چی میشه؟
مادرتو عزیزم
نویسنده جان خیلی آدم گوهی هستی داداش
بچه ها دقت کردین تو رمان ها خیلی رفتارها مشترکه. مثلا دخترها زیاد کتک میخورن و گریه میکنن(والا اگر این کتکایی که تو رمانا میگن اگر یه ما میزدن همون اول میمردم و تمام😩😅) دخترا تا عصبی یا استرسی میشن پوست کنار ناخنشون رو میکنن یا پوست لبشون رو میکنن و مزه خون تو دهنشون رو حس مکنن 🤔یا با یه اتفاق فورا چشمشون سیاهی میره و غش میکنن (پس ما خیلی پوست کلفتیم که تا حالا غش نکردیم) پسرا همه ادکلن تلخ مارک دار میزنن 🤫🤫و خیلی همم عصبین (طلب باباشون میخوان)😅😩
واهاییی راست میگیا🤣🤣🤣
تازه فهمیدی …رمانا از اینم تباه تره……ببین این همه هم دخترا کتک میخورن …ولی تا پسره خوب میشه و پشیمون دختره هم عاشق میشه….البته نه جالبه وقتیم که کتک میخوره بازم عاشقه…اصلا نمی فهمم اینا چه سمیه …ما یه بهمون تو بگن جد و آباد طرفو میاریم جلو چشمش بعدشم دوست نداریم قیافش ببینیم من اصلا نمی فهمم دخترای تو رمان چطور عاشق میشن
منی که امتحان دارم ساعت 4 صبحه و اوموم با ذوق 4 تا خط خوندم😐😐
عالی بود
خب خب
وعده دیدار ما هفته دیگه تا یه چند خط آب بستن به رمان
امیدوارم حداقل تا هفته بعد همین پارتهای نصف و نیمه رو گذاشته باشه
من هر دفعه هر حدسی زدم تو پارت بعدی یه اتفاق دیگه میوفته
واقعا دلم میخواد نویسنده رو جر بدم
ولا بخت و اقبال مو وخویه که ای رمانه ایخونم هعیی😑