رمان آووکادو پارت 45
قدم جلو برمیدارد… نه ماجد و چشمان خونبارش برایش مهم است، نه شناخته شدنش… تنها چیزی که مهم است این دو روزی است که حسی مانند خوره به جانش افتاده. – پرسیدم آلاله کجاست؟ ماجد از پشت پیشخوان بیرون میآید، پیشبندی خونی به تنش بسته است. – منم گفتم تو رو سننه بچه خوشگل؟!