11 خرداد 1402 - رمان دونی

روز: 11 خرداد 1402 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 45

  قدم جلو برمی‌دارد… نه ماجد و چشمان خونبارش برایش مهم است، نه شناخته شدنش…   تنها چیزی که مهم است این دو روزی است که حسی مانند خوره به جانش افتاده.   – پرسیدم آلاله کجاست؟   ماجد از پشت پیشخوان بیرون می‌آید، پیشبندی خونی به تنش بسته است.   – منم گفتم تو رو سننه بچه خوشگل؟!  

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 23

    از بخت و اقبال خوب او بود یا سراب که جز چند پسر بچه ی کوچک که دنبال توپ می دویدند کسی در کوچه نبود.   رسا در عقب ماشینش را باز کرد و حامی با سرعتی که نمیدانست منشاش کجا بود، خودش را همراه سراب داخل ماشین انداخت.   رسا پشت فرمان نشست و حین روشن کردن

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 190

    -چون اون شرط بازی بود… من بهونه ی دیگه ای نداشتم که… نمیتوانم جمله ام را کامل کنم و با اخم و چشمهای پر شده میگویم: -انقدر تلافی نکن بهادر! نفس عمیقی میکشد و دستم را میفشارد. -تلافی نمیکنم… به جان جفتمون تلافی نمیکنم حوری! فقط دارم بهت میگم که همونقدر که تو شک داری من میخوامت، منم

ادامه مطلب ...
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 46

    زمزمه‌ی زیر لبی‌اش را شنید که چشم غره‌ای اساسی به سمت ملورین پرتاب کرده و گفت:   – میفهمم چی میگی! دست وردار از بچه بازیات، تو دیگه بزرگ شدی، همسن و سال مینو نیستی که ناز کنی و یکیم مدام نازتو بخره!   هر دو دستش را مشت کرده و کنار زانوهایش قرار داد و به ارامی

ادامه مطلب ...
رمان قایم موشک

رمان قایم موشک پارت 30

    – دیارا جان… عزیزم…   انگار نمی‌شنوه. باز عصبی شده چون یه نفس می‌گه:   – من اون باشگاه بی صاحابو روی سر تو و اون احسان زبون نفهم خراب می‌کنم. قراردادتو آتیش می‌زنم. بذار من پام برسه به باشگاهت. من چی گفتم بهت؟ گفتم اگه بلایی سرت بیاد خودم می‌کشمت؟ گفتم یا نگفتم؟   چشممو محکم بهم

ادامه مطلب ...
رمان طلوع

رمان طلوع پارت ۱۱۲

    _ خب…خدا رو شکر شکستگی بینی تو عکس نمیبینم…   _ ولی آخه خیلی درد داره….   همزمان که سمت میزش میره میگه: ضربه دیده دیگه…     _ آخه نمیتونمم خوب نفس بکشم….     برگه ای که به احتمال زیاد داروهام هست رو طرفم میگیره و میگه: به مرور زمان بهتر میشی….     میخوام بگیرم

ادامه مطلب ...

دانلود رمان ناژاهی pdf از آذر اول

  خلاصه رمان :       کسی از من نپرسید که آیا حاضرم همبستر مردی باشم که نفرت و کینه جزئی از وجودش بود !   کسی نگفت که از او می ترسی یا نه !   کسی نپرسید که دوستش داری یا نه !   طناب دار از گردن برادرم باز شد تا من عروس خون بس باشم

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 164

    پس نسیم اومده بود.. بی اراده تپش قلب گرفتم.. حالا که فکرمیکنم آرش واسه اخراج کردن آشپزجدیدشون تصمیم گرفتی گرفته بود و از اینکه ازش دفاع کرده بودم پشیمون شدم!   اخم هامو توهم کشیدم و عصبی گفتم: _آهان.. خبرنداشتم عروسشون اومده.. پس من میرم توی اتاقم یه کم بیشتر استراحت کنم.. حالا که عروس خانوم تشریف دارن

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 167

    دستش رو از روی صورتم برداشت و دوتا دستم رو توی دست هاش گرفت…   اون هم بغض کرده بود و سعی می کرد قورتش بده..   فشاری به دست هام اورد و ادامه داد: -من هنوز از هیچی خبر ندارم..سورن گفته سرفرصت برامون تعریف میکنه که چطور سر از اینجا دراورده..شاید هیچی ندونم اما محبت و علاقه

ادامه مطلب ...
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 38

        اخم های شهریار همچنان روی صورتش بود. نگاهش از نگاه رنگ پریده و غرق در خواب ماهرخ جدا نمی شد. داشت اذیت می شد و این حال دخترک قلبش را به درد آورده بود. انگار این دختر یک چیزهایی در گذشته در زندگی اش اتفاق افتاده که بدجور اذیتش می کرد….!!!     -ماهرخ برای چی

ادامه مطلب ...
رمان دلوین

رمان دلوین پارت 16

#پارت_16     •┄┄┄┄┄┅•🤍🌚•┅┄┄┄┄┄•     دختر ها در سن و سال او حتی کسر شأنشان می شد با کودکی خوش برخورد کنند     آنگاه او انگار که واقعا تجربه ای مادری داشته باشد با آراز رفتار می‌کرد     سعی میکند افکارش را کمی سامان دهد پزشک آراز گفته بود خیلی زود خودش را به آنجا می رساند

ادامه مطلب ...
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 22

#پارت_22     •┄┄┄┄┄┅•🦋•┅┄┄┄┄┄•   مانلی   خودم را روی صندلی جلوی پراید باربد جا کردم و کمربندم را بستم. _راه بیفت باربد با داریوش خان کلاس داریم دیر بشه پشت در نگهمون می‌داره.   نچی کرد و ماشین را به راه انداخت. _دلش نمیاد که.   ابرویی برایش بالا انداختم. _دلش نمیاد؟ محض یادآوریت استاد شوکتی همونیه که دیروز

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 330

      تو جیب پشتیشم.. یه کاغذ هست.. که توش همه چی و نوشتم! اینکه چرا بهت نزدیک شدم.. چرا باهات طرح دوستی ریختم و هرکاری کردم تا.. بهم علاقه مند بشی و آخرسر.. چرا این شکلی همه چیز و زیر پاهام له کردم و درست فردای اولین رابطه امون از روت رد شدم. اون و که بخونی.. به

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 238

    “همون عطری که به خاطرش کت جاوید و به باد دادمو خریدم اما اون بو و اون رایحه رو اصلا نمیده حالا چیکار کنم!؟… جانانم قفل زده رو اون عطر انگار”   ارسال و زدم و پیامم ارسال شد و همین که دوتا تیک خورد خنده ای کردم و تند تر نوشتم: “کاش بودی… نبودت خیلی سخته”  

ادامه مطلب ...