13 خرداد 1402 - رمان دونی

روز: 13 خرداد 1402 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان حورا

رمان حورا پارت 59

        کیمیا بیرون رفت و من به او قول دادم که حتما برایش فکری میکنم و نیاز نیست نگران باشد.   گفتم که توکلش به خدا باشد و قطعا، راهی برای نجات هست…حتی ممکن است حکمتی داشته باشد که زندگی‌ خوبی برایش رقم بزند!   با اینکه زیاد باورم نکرد، اما انگار دوست داشت قبول کند، گفتم

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 193

  -بیخود میگی، بگیر بخواب بینَم! مات میشوم: -وا… غر میزند: -ترسوندیم زن! تا ما رو سکته ندی ول نمیکنی نه؟ لب و لوچه ام از لحنش جمع میشود: -خب باید بری دکتر… اصلا برو پزشکی قانونی، ازش شکایت کن…   پوزخندی میزند و بی اعصاب میگوید:     -شکایت از کی؟ اون بنده خدا آخه شکایت کردن داره؟ از

ادامه مطلب ...
رمان دلوین

رمان دلوین پارت 17

#پارت_17   •┄┄┄┄┄┅•🤍🌚•┅┄┄┄┄┄•   صبحانه ای آراز را کامل می‌دهد و به بازی گوشی ها و حرف های نصفه نیمه ای که میزند گوش می‌کند   این بچه شاید کمتر از دو سال داشت … چطور یه مادر دلش می آمد کودکی به این دلبری را از خود براند !     به فکر رفته بود و حواسش به اطرافش

ادامه مطلب ...
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 24

#پارت_24   •┄┄┄┄┄┅•🦋•┅┄┄┄┄┄• با شنیدن حرفش سریع قفل در را باز کردم و به او اجازه‌ی نشستن دادم.   با تمام اتفاقات بین باربد و داریوش هنوز سرکلاس آنقدر جدی و مقرراتی بود که هردو مانند سگی رام شده از او می‌ترسیدیم.   ماشین را به راه انداختم و به سمت دانشگاه راندم.   مسیر نیم ساعته را طی یک

ادامه مطلب ...
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 23

#پارت_23   •┄┄┄┄┄┅•🦋•┅┄┄┄┄┄• بعد از چند لحظه که میان سکوت سنگینی گذشت ماشین را کنار پیاده رو پارک کرد.   با تعجب نگاهش کردم. _چرا وایسادی؟ هنوز نرسیدیم که.   نگاه غد و پر اخمش را به چشمانم دوخت. _پیاده شو به اون داریوش همه چیز تموم بگو بیاد دنبالت در شان شما نیست کنار منه هیچی ندار بشینی!  

ادامه مطلب ...

دانلود رمان عقاب بی پر pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:           عقاب داستان دختری به نام دلوینه که با مادر و برادر جوونش زندگی میکنه و با اخراج شدن از شرکتِ بیمه داییش ، با یک کارخانه لاستیک سازی آشنا میشه و تمام تلاشش رو میکنه که برای هندل کردنِ اوضاع سخت زندگیش در اون جا استخدام بشه و در این بین فرصت

ادامه مطلب ...
رمان هامین

رمان هامین پارت 32

        نمی‌دونم چطور از پشت میز پریدم و بلند شدم.   هنوز اون لبخند کریه مرد و چشم‌های شرور شیما تو ذهنمه.   باقی شب خودمو توی توالت زندانی کردم و بیرون نیومدم.   حتی بعد از مهمونی هم مجبور شدم به نارضایتی و حرف‌های تند بابا به خاطر نبودن توی مهمونی گوش بدم.   اونم وقتی

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 210

        به نظرش اینکه تا این حد به یزدان وابسته شده بود چیز آنچنان عجیب غریب و غیر معمولی برای اویی که در زندگی اش نه خبری از خویش و قوم خاصی بود و نه پدر مادری ، نبود . یزدان تنها عنصر حقیقی و ماندگار درون زندگی اش بود .       با افتادن خورشید

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 331

          اما بعد از اتفاق اون شب.. بعد از تعریف کردن ماجرا.. اینبار از زبون من.. بعد از این که فهمید با کوروش همدست شدم تو زمین زدنش.. چرا بازم نامه رو بین این وسایل گذاشته بود تا به دستم برسه؟ من که حتی.. قسمت های اولشم دیگه می دونستم لزومی به تکرارش نبود.. می تونست

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 239

    ×××   کش و قوصی به بدنم دادم، برگه های رو میز و برداشتم و از دفترم زدم بیرون!… سمت میز منشی جاوید رفتم و با لبخند گفتم: _اینارو مطالعه کردم با اکثر موارد موافقم جز یه چند مورد که خودم بعدا به آقای آریانمهر اطلاع میدم اینارو فقط به دستشون برسون   سری تکون داد و برگه

ادامه مطلب ...

چت روم “ساحلِ حاج آقاشون با تسبیح و 206″132

      دوستم ساحل با امیر که  پسر خیلی پولداری بود  دوست شده بود و تصمیم داشت هر طور شده باهاش عروسی کنه ، تو یه مهمونی یه دفعه از دهنش پرید که 5 ساله دفتر خاطرات داره و همه چیزشو توش می نویسه ، این آقا هم گیر داد که دفتر خاطراتتو بده من بخونم! از فردای اون

ادامه مطلب ...