رمان مانلی پارت 23

4.6
(18)

#پارت_23

 

•┄┄┄┄┄┅•🦋•┅┄┄┄┄┄•

بعد از چند لحظه که میان سکوت سنگینی گذشت ماشین را کنار پیاده رو پارک کرد.

 

با تعجب نگاهش کردم.

_چرا وایسادی؟ هنوز نرسیدیم که.

 

نگاه غد و پر اخمش را به چشمانم دوخت.

_پیاده شو به اون داریوش همه چیز تموم بگو بیاد دنبالت در شان شما نیست کنار منه هیچی ندار بشینی!

 

چشمانم گرد شد.

_واقعا بچه‌ای باربد!

 

به رو به رو خیره شد.

_همین طوره!

 

لب‌هایم را به‌هم فشردم و از ماشین پیاده شدم.

 

با اخم‌هایی درهم قدمی به عقب برداشتم.

 

ما همیشه از این حرف‌ها به یکدیگر می‌زدیم. فکرش را هم نمی‌کردم که از دستم دلخور شود یا مرا از ماشینش پیاده کند.

 

داریوش زیادی لی لی به لالایش گذاشته بود!

 

همین که پایش را روی گاز فشار داد ماشین به ترتر افتاد و با چند بار جلو و عقب شدن ناگهان خاموش شد!

 

چندبار استارت زد ولی ماشین روشن نشد!

 

چند لحظه نگاهش کردم و بعد با صدای بلندی زیر خنده زدم.

 

مثل همیشه نیاز به هل دادن داشت!

 

از ماشین پیاده شد و چپ چپی نگاهم کرد.

_حناق… به چی می‌خندی؟

 

همان‌طور که اشک چشمانم را پاک می‌کردم گفتم: می‌دونی چرا چوب خدا صدا نداره؟ چون فرو میره باربد جان!

یه دختر رو تک و تنها ول کردی کف خیابون خدا هم خوب گذاشت تو کاسه‌ت!

 

چشمی چرخاند و در را بریم نگه داشت.

_قد قد نکن بیا بشین پشت فرمون من برم یه نفرو پیدا کنم بیارم ماشین رو هل بدیم. دیر می‌رسیم اون مرتیکه فلکمون می‌کنه.

 

با نگاهی فاخر به سمتش رفتم و پشت فرمان نشستم در را قفل کردم و با انگشتانم روی فرمان ضرب گرفتم.

 

بعد از چند دقیقه با مرد میانسالی به سمت ماشین برگشت و شروع به هل دادن کردند.

همین که ماشین روشن شد پایم را روی گاز فشردم و از باربد فاصله گرفتم.

 

با داد و بیداد پشت سرم شروع به دویدن کرد.

 

لبخندی زدم و پا روی ترمز گذاشتم همین که خیالش راحت و قدم‌هایش آهسته شد دوباره پایم را روی گاز فشردم که ترسیده به سمتم دوید.

_د نکن یزید، نکن بزغاله، دیگه نفسم در نمیاد.

 

لبخند بزرگی نثارش کردم.

_دیگه منو می‌ذاری وسط خیابون بری؟

 

نچی کرد.

_بابا داشتم شوخی می‌کردم من کی توروجایی تنها گذاشتم که بار دومم باشه؟

درو باز کن بذار بشینم بریم اون داریوش نامسلمون پوست از سرمون می‌کنه.‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎

‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎

‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‌•𝗚𝗢𝗜𝗡•࿐l🦋‌⃤

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 18

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 3.6 (5)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x