13 تیر 1402 - رمان دونی

روز: 13 تیر 1402 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

دانلود رمان حبس ابد pdf از دل آرا دشت بهشت و مهسا رمضانی

  خلاصه رمان:     یادگار دختر پونزده ساله و عزیزدردونه‌ی بابا ناخواسته پاش به عمارت عطاخان باز شد اما نه به عنوان عروس. به عنوان خون‌بس… اما سرنوشت جوری به دلش راه اومد که شد عزیز اون خونه. یادگار برای همه دوست شد و دوست بود به جز توحید… همسر شرعی و قانونیش که حالا بعد از ده سال

ادامه مطلب ...
رمان نگار

رمان نگار پارت 17

  خیلی وقت بود از سانیا خبر نداشتم .. تقریبا از وقتی مهراد پاشو تو زندگیم گذاشته بود… حضور مهراد جای خالی ای برام باقی نذاشته بود که با کس دیگه ای پرش کنم ….   الانم دیگه نمیتونستم سراغشو بگیرم چون ممکن بود بابا اینا از همون طریق پیدام کنن… سکوت من که طولانی شد مهراد دوباره صدای موسیقی

ادامه مطلب ...
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 38

        سهند و سِدا برخلاف ما بیرون از آب بودند.   تلاش من برای شنا کردن، منجر به دست‌وپازدن احمقانه‌ای در آب شد که انصافاً حظ وافری همراه داشت.   برخورد شن‌های معلق در آب روی تنم و گاهی حرکت خزه‌ها، فقط در ابتدا ترسناک بود، خیلی سریع عادی شدند.   آب تا سینه‌ام می‌رسید و برخورد

ادامه مطلب ...
رمان طلوع

رمان طلوع پارت ۱۲۸

      دستش که رو بازوم میشینه محکم پسش میزنم….       _ طلوع وحشی میشود….   _ برو کنار حوصله ندارم……   _ ای بابا…خیلی خب اشتباه کردم….دیگه همچین کاری نمیکنم……   با توپ پر میچرخم سمتش که دستاشو مظلومانه بالا مییره و میگه: معذرت میخوام….تو رو خدا منو نزن….   از حالت حرف زدنش و اون

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 59

  مکث می‌کند و بعد با خشونت می‌غرد   – نگاهم کن…   نگاهش که نمی‌کنم زیر لب چیزی می‌گوید و دوباره ادامه می‌دهد   – اینجا ایرانه دختر جون… اینجا مردا خودشون هر لجن و گهی هم که باشن دلشون می‌خواد زنشون آفتاب مهتاب ندیده و بکر باشه.   از صندلی روبرویم بلند می‌شود و روی صندلی کناری‌ام می‌نشیند

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 37

  جز رسا کسی جرات این مدل صحبت کردن با حامی را نداشت. اما شدیدا از کل کل با سراب خوشش می آمد!   نیم وجبی اندازه ی خودش زبان داشت، آن هم از نوع تند و تیزش!   _ نصف قدت زیر زمینه ها، سلیطه خانم!   سراب خنده ی محوش را دیده بود که پشت چشمی نازک کرد.

ادامه مطلب ...
رمان آتش شیطان

رمان آتش شیطان پارت 7

『آتـش‌شیطــٰان!』 ༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄ #پارت_7 نکنه منظورش به همون خبریه که امروز ظهر سرسری خوندم؟؟ لپ تاپ رو روی کانتر آشپزخونه گذاشتم و همونطور که قهوم رو مزه مزه می‌کردم، توی چنتا سایت معتبر مشغول گشتن شدم.   خیلی زود خبری که دنبالش بودم رو پیدا کردم‌. همه خبر گزاری ها، تیتر های پر آب و تابی نوشته بودن و نظر مخاطبین

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 179

    سوگل غمگین سرش رو به تایید تکون داد: -اره..سامیار برام تعریف کرده..گفت که مسموم شدی و مجبور شدن بیمارستان بستریت کنن..بعدم شاهین پیدات کرده….   سورن سرش رو به نشونه ی منفی تکون داد: -نه مسموم نشده بودم..   سوگل یکه خورده نگاهش کرد: -پس چرا بیمارستان بودی؟..سامیار الکی گفت؟..   -نه..اونم فکر می کرد مسموم شدم..یعنی سرهنگ

ادامه مطلب ...
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 52

    -حالا در کنار حضرت یار خوش گذشت…؟!   شهریار سمت بهزاد چرخید… -انگار شما هم از قافله عقب نموندی بهزاد خان…!!!   بهزاد با چشمانی براق خندید… -چه کنیم دیگه نخواستیم از داداشمون عقب بمونیم…!!!     شهریار تک ابرویی بالا اندتخت… -چقدر جدی هستین…؟!     بهزاد اخم کرد… -می دونی داداش…؟! درسته دلم یه جورایی گیره

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 359

          – این جوری که شما می گید.. من خیلی آدم مزخرفی بودم نه؟ مکثی کرد و شاید فقط به خاطر لحن بیش از حد مظلومم دلش نیومد تایید کنه و گفت: – نه.. شاید منم زور می گفتم.. به هر حال هر آدمی حق انتخاب داره و کسی و نمی شه وادار کرد به ازدواج

ادامه مطلب ...