رمان آس کور پارت 37

4.1
(7)

 

جز رسا کسی جرات این مدل صحبت کردن با حامی را نداشت.

اما شدیدا از کل کل با سراب خوشش می آمد!

 

نیم وجبی اندازه ی خودش زبان داشت، آن هم از نوع تند و تیزش!

 

_ نصف قدت زیر زمینه ها، سلیطه خانم!

 

سراب خنده ی محوش را دیده بود که پشت چشمی نازک کرد. کمی شالش را آزادتر کرد تا هنگام صحبت نفس کم نیاورد.

 

نگاه حامی روی شالش نشست و با ترش رویی گفت:

 

_ شل کن زن، خدام خندش میگیره پیش من حجاب بگیری!

 

_ من دوست دارم موجبات خنده ی بقیه رو فراهم کنم، تو رو سننه؟!

 

انگشت اشاره اش را روی لب حامی گذاشت و چشم ریز کرد.

 

_ دو دقیقه زبون به دهن بگیر سرمو خوردی، میخوام یه چیزی بگم.

 

حامی ابرویی بالا انداخت و بی هوا انگشت سراب را داخل دهانش کشید.

 

گاز آرامی از نوک انگشتش گرفت و سراب هین گویان دستش را عقب کشید.

 

چشمانش از لبهایش پیشی گرفته و زودتر به خنده افتادند و با شیطنت ابرویی بالا انداخت.

 

_ بفرما مادمازل گوشم با شماست.

 

سراب کلافه دستی به پیشانی اش زد و لبهایش را تر کرد.

 

_ بابت تمام کمکات ممنونم، واقعا میگم… این چند روز حسابی از کار و زندگی افتادی به خاطر من و هیچ جوره نمیتونم کارتو جبران کنم.

من میفهمم که قصد داری بهم کمک کنی.

بعد از اون روز… که تموم زندگیمو فهمیدی… کلا عوض شدی.

یه آدم دیگه شدی.

نمیدونم اسمشو چی بذارم… دلسوزی، ترحم، عذاب وجدان… نمیدونم اما چیزی که تو میگی…

 

سر به زیر نفس لرزانش را بیرون داد و با درد چشم بست.

 

_ نمیشه، من و تو… شدنی نیست حامی، غیر ممکنه.

 

حامی دست زیر چانه اش زده و با تفریح ریز و درشت حرکاتش را نگاه میکرد. مشخص بود که حرفهای سراب را جدی نمیگیرد!

 

 

 

صدایی از جانب حامی بلند نشد که سراب زیر چشمی نگاهش کرد و با دیدن چهره ی خندانش وا رفت.

 

_ به چی میخندی؟

 

حامی لبخند دندان نمایی زد و دستانش را دورانی در هوا چرخاند.

 

_ هیچی شما ادامه بده، خیلی تحت تاثیر حرفات قرار گرفتم. از این رو به اون رو شدم اصلا!

ادامه بده ادامه بده!

 

سراب با قیافه ای آویزان لب غنچه کرد.

 

_ مسخره میکنی؟!

 

_ نه والا فرمایشات گهربارت داره مسیر درست زندگی رو برام نمایان میکنه ای چراغ هدایت!

چقدر بیهوده زیستم در این سالها!

 

سراب با لبهایی آویزان رو گرفت و نق زد:

 

_ هر کی قیافشو ببینه براش غش و ضعف میره، خبر نداره توشو فقط با پِهِن پر کردن!

 

حامی تکخندی زد و گوشه شالش را کشید.

 

_ آی دارم میشنوما!

 

_ خب خداروشکر، نگران بودم نشنوی یه وقت!

 

حامی نوچ نوچ کنان دست زیر چانه اش برد و صورتش را سمت خود برگرداند.

 

_ من آدمیم که دلم واسه کسی بسوزه؟

 

سراب نگاهش را بین چشمانش جا به جا کرد و سری به علامت نه بالا انداخت.

 

_ آدمیم که خودمو به خاطر کسی تو سختی بندازم؟

 

انداخته بود دیگر!

این چند روز مگر به خاطر او هر کاری نکرده بود؟

 

سرش اینبار به سمت پایین تکان خورد و محتاطانه لب زد:

 

_ به خاطر من انداختی…

 

حامی تای ابرویش را بالا داد و سوت کشداری زد.

 

_ اعتماد به نفستو تنها به دست آوردی یا کسی در این راستا کمکت کرده؟!

 

سراب مغموم نگاه گرفت. زمان جدی بودنش به دو دقیقه هم نمیرسید، همه چیز برای حامی مثل یک شوخی بزرگ بود انگار.

 

_ ترش نکن حالا لیمو خانم!

همش به خاطر تو نبود، اگه پای خودم گیر نبود… اصلا برام مهم نبود چه بلایی سرت بیاد.

 

 

 

انگار چیزی قلب سراب را چنگ زد و فشرد. رو گرفت، دست کوچکش مشت شد و پوزخندی زد.

 

_ من اگه میخواستم چیزی بگم تو همون بیمارستان میگفتم. نگران نباش، قرار نیست دردسری برات درست شه.

زودتر میگفتی تا خیالتو راحت میکردم، نیازی نبود انقدر خودتو به زحمت بندازی… آقا حامی!

 

حامی دوباره صورتش را سمت خود چرخاند، اینبار کمی خشن تر.

خودش را جلو کشید و در فاصله ی کمی از صورتش غرید:

 

_ یه بار دیگه رو گرفتی نگرفتیا!

 

سراب با چشمانی سرخ که حاصل مقاومت در برابر اشک ریختن بود، با تخسی نگاهش کرد.

 

_ اینجوری زل بزنم خوبه؟!

 

حامی هم لجبازانه سر تکان داد.

 

_ عالیه. الحق که عینهو لیمو شیرین میمونی.

هنوز چاقو توت نرفته خودتو چس میکنی و عین برج زهرمار میشی!

امون بده لعنتی، بذار طرف دو تا زبون بهت بزنه شاید خوشت اومد!

 

سراب بی حواس و فقط برای کم نیاوردن، لبهایش را روی هم فشرد و گفت:

 

_ باشه امون میدم، زبون بزن!

 

گوشه ی لب حامی سمت بالا کشیده شد و چشمانش به آنی پر از شیطنت شد.

 

_ والا دلم که میخواد، این زخم اداییت دست و پامو بسته. تقی به توقی میخوره دهن وا میکنه!

 

سراب که تازه متوجه سوتی بزرگ خود و منظور حامی شده بود، لب گزید و سری به تاسف تکان داد.

 

_ منحرف بدبخت!

 

حامی لب زیرینش را گاز گرفت و دست روی دستش کوبید، قری به گردنش داد و با لحن زنهای فضول محل گفت:

 

_ واه، تو میگی زبون بزن من شدم منحرف؟!

از زمین به آسمون میباره؟!

 

سراب دست روی صورتش گذاشت و نالان ادای گریه کردن درآورد اما با حرف حامی، به آنی تمام تنش گر گرفت و نفس در سینه اش حبس شد.

 

_ پام گیر نیست، دلم گیره…

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.8 (9)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.6 (5)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.3 (6)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 4.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
همتا
همتا
10 ماه قبل

قربون دلت
مهربون بمون توروخدا

. .........Aramesh
. .........Aramesh
10 ماه قبل

خیلی باحال بود😂

camellia
camellia
10 ماه قبل

خوبه.😍😍😍😍🤗وایییییی خدا جون…قلبم💗

آخرین ویرایش 10 ماه قبل توسط camellia

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x