رمان ماهرخ پارت 52

4.8
(6)

 

 

-حالا در کنار حضرت یار خوش گذشت…؟!

 

شهریار سمت بهزاد چرخید…

-انگار شما هم از قافله عقب نموندی بهزاد خان…!!!

 

بهزاد با چشمانی براق خندید…

-چه کنیم دیگه نخواستیم از داداشمون عقب بمونیم…!!!

 

 

شهریار تک ابرویی بالا اندتخت…

-چقدر جدی هستین…؟!

 

 

بهزاد اخم کرد…

-می دونی داداش…؟! درسته دلم یه جورایی گیره اما این دختر زمین تا آسمون باهام فرق داره…!!!

 

شهریار رو به رویش ایستاد…

-ماهرخ هم فرق می کنه…. ولی یه چیزایی رو نمیشه جلوش گرفت…!!!

 

-انگاری سریدی حاجی…؟!

 

شهریار خندید: جوری حرف نزن که انگار چیز عجیبی شنیدی یا دیدی…!!!

 

بهزاد دستی آرام روی رانش زد و سری تکان داد…

-عجیب تر از این که دو تا جیرجیرک تموم مردونگی و ابهت ما رو گرفتن تو دست…؟!

 

 

شهریار با یادآوری اتفاقات خوش و شیرینی که در سفر کوتاهشان تجربه کرده بود، کج خندی کنج لبش نشست…

-عجیب تر اینه که تو، تو دام افتادی…!!!

 

بهزاد بلند شد… پشت پنجره بزرگ اتاق رفت…

پر تردید بود…

-داداش نمی دونم چیکار کنم…؟!

 

-چی شده…؟!

 

کمی با مکث جواب داد: ترانه دختر خوبیه… درسته یکم شیطنت داره و حاضر جوابه اما اون دختر مو فرفری با من و اعتقاداتم خیلی فرق داره…!!!

 

 

شهریار درکش می کرد.

خودش هم همین حس را تجربه کرده بود اما این را هم خوب می دانست که نمی توانند آدم ها را تغییر بدهند..

 

 

-همین فرق بودنشون من و تو رو به خودشون جذب کرده…!!! ما دور و اطرافمون پر بوده از دختران و زنانی که پوشش و حجابشون در اولویت بوده چون خواست خانواده هاشون بوده یا اینکه اگرچه از ثروت غنی هستن ولی هیچ وقت هیچ تلاشی برای مستقل شدن نکردن… نمونه اش شهناز و شهینی که بی اجازه حاج عزیز آب هم نمی خورن… اما ترانه و ماهرخ فرق دارن…!!!

 

 

 

 

 

بهزاد به نقطه ای خیره شد…

-گلرخ با بلایی که مهراد به سرش آورد، بازم از زندگی و هدفی که دوست داشت، دست نکشید و همیشه شاهد بودم که ماهرخ رو هم تشویق می کرد تا هدف دار زندگی کنه… برای خواسته اش ارزش قائل باشه… مسئولیت پذیر و متکی به خودش باشه… انگار می دونست عمرش زیاد به دنیا نیست… ولی دمش گرم شیرزنی بود برای خودش…!!!

 

 

-بیخود نبود که حاج عزیز گلرخ رو دوست می داشت…!!! گلرخ مثل هیچ کس جز خودش نبود…!

 

 

بهزاد سرش را سمت شهریار کج کرد…

-خیلی خوشبختی که دختر گلرخ، کفتر جلدت شده حاجی…!!!

 

شهریار چشمکی زد…

-تو هم که بی بهره نیستی، دوست این کفتر، نشسته لب بومت…. فقط کافیه این تفاوت ها را بریزی دور و با احترام باهاش برخورد کنی…!!!

 

-حاجی داری راهکار جلوی پام میزاری…؟!

 

-دارم کمکت می کنم که تا پیر نشدی، زن بگیری…!!!

 

بهزاد خندید و سری تکان داد…

-خیلی خب انگار از بحث اصلی دور شدیم، چیکارم داشتی…؟!

 

 

اخم های شهریار در هم گره خوردند…

-می خوام دم یه نفر و بچینم…!!!

 

 

بهزاد چشم باریک کرد…

-کی…؟!

 

-شاهین مستوفی… بدجور داره به پرو پای ماهرخ می پیچه…!!!

 

-چیکارکرده…؟!

 

رگ کنار پیشانی شهریار نبض زد…

-ابراز علاقه به زنم کرده…!!!

 

 

بهزاد متوجه عصبانیت کنترل شده شهریار شد.

چیز کمی نبود، پا روی غیرت یک مرد گذاشتن آخر و عاقبت نداشت…

 

-می خوای چیکار کنی…؟!

 

-تفهیم بشه که پا توی کفش شهریار شهسواری کردن، عاقبتش هیچ خوب نیست…!!!

 

 

بهزاد سری تکان داد…

-میدم بچه ها اطلاعاتش و دربیارن… یه کاریش می کنم…!!!

 

 

-دستت طلا…!!!

 

بهزاد دو انگشتش را گوشه پیشانی اش گذاشت…

-سینه سوخته ایم داداش، منتظر خبرم باش…!!!

 

 

 

 

ماهرخ

 

 

تمام فکر و ذهن این روزهای زندگی ام تنها یک اسم بود. اسمی که باعث شده بود، مهمترین داشته ام را تقدیمش کنم و اصلا هم از این موضوع ناراحت نیستم…

 

 

لبخند روی لبانم نشانه همان حس خوبی بود که با شهریار تجربه کرده بودم…

دوست داشتم در موردش با یکی حرف بزنم…

من غیر ترانه دوست ان چنان صمیمی نداشتم تا از خصوصی ترین مسائل زندگی ام با او حرف بزنم…

 

ترانه همیشه یک گوش شنوا برای حرف هایم دارد…!!!

 

 

شماره اش را می گیرم و بعد در یکی از کافی شاپ هایی که پاتوقمان هست قرار می گذاریم…

 

سوار ماشین محبوبم شده و سمت پاتوقمان می روم…

 

با نگاه ترانه را پیدا کردم که مشغول پیام دادن است…

کنارش رسیدم و سلام کردم.

 

 

با چشمانی براق نگاهم کرد…

-سلام خانوم خانوما…! می بینم که آب زیر پوستت اومده…!!!

 

صندلی عقب کشیدم و نشستم…

-انگار شما هم دست کمی نداری منتهی خنده هات هم خیلی عمیق تره…!!!

 

 

ترانه دو دستش را بهم زد و با خوشحالی گفت: یکی رو بدجور دلتنگ کردم…!

 

ابرویی بالا انداختم…

-بهزاد…!

 

ترانه خندید: قربونش برم…!!!

 

نگاهم ناخودآگاه روی موهایش نشست…

فرهای مویش براق تر شده بودند…

چشمان کشیده و مشکی اش با خط چشمی که کشیده بود، زیباتر از هر وقت دیگری بود.

ابروهای کمانش هم خیلی بی نقض لیفت شده بود…

 

-خبریه…؟!

 

لب گزید: می خواد محرمش بشم… میگه سختشه دستم و همینجوری بگیره یا نگام کنه…!!!

 

سکوت کردم که نگاهم کرد.

 

خودش ادامه داد: حرفی نداری…؟!

 

نفسم را عمیق بیرون دادم…

-چی بگم که وقتی یکی بدترش رو خودم دارم…!!!

 

متعجب شد…

اما کمی بعد چشم باریک کرد…

-چرا حس می کنم پشت حرفت یه اتفاق بزرگ افتاده…؟!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.8 (8)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.6 (5)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.3 (6)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 4.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

11 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
زن احسان علیخانی
زن احسان علیخانی
10 ماه قبل

یکم از بهزاد و ترانه بگو
رابطه اونها زیباتر به نظر میاد😍🥲

بی نام
بی نام
10 ماه قبل

من سر تک تک این رمانها افسرده شدم

حس میکنم خیلی سیاهم. خیلی زشتم. هیکلم بی نقص نیست… دیگه چی. چشمام به رنک عسل یا به رنگ زمرد یا به رنگ آبی دریا نیست پس زشتم.. ریزه میزه که نیستم.
ولی فک کنم تک تک نویسنده های این رمانها.دچار خود کم بینی هستن که چنین دخترایی نماد زیبایی میکنن

خواننده رمان
خواننده رمان
پاسخ به  بی نام
10 ماه قبل

منم😑

انالی
انالی
پاسخ به  بی نام
10 ماه قبل

مشکل اینجاست که در وهله ی اول نویسند ها به زیبایی ظاهری مونث و مذکر داستان اشاره میکنن در حالی که من واقعا درک نمیکنم بنا به چه علت حاضر نیستن به سیرت زیبا اندیشه های زیبا قلب مملو از محبت و تلاشگری صبوری مهربانی متانت و خصلت هایی مربوط به شخصیت و انسانیت اشاره کنن و این از بیخ و بن اشتباهه به شخصه از جملاتی مثل دختر لباش برجسته هست چشماش گربه ایه پوستش سفیده موهاش بلنده پاهاش خوش تراشه قدش بلنده باربیه و …….. واقعا خسته شدم ای کاش یخورده به واقعیت ها توجه بشه نه افکارات مزخرف و برجسته کردن استانداردهای زیبایی از بیخ و بن غلطه جهانی

انالی
انالی
پاسخ به  بی نام
10 ماه قبل

البته این داستان ها بر اساس هیچ و پوچ نوشته میشن در شرایطی که یک نویسنده باید این رو وظیفه ی خودش بدونه که با نوشته هاش تاثیری بر جامعه یا حداقل حداقل بر مخاطب خود داشته باشه نه اینکه باعث خودکمبینی مخاطب بشه

بی نام
بی نام
پاسخ به  انالی
10 ماه قبل

دیدی تو رو خدااا چرا ما لباس ست نداریم. اینا هرچی لباس دارن. کیف وکفش ستشونم دارن‌ تازه اکسسوری ستشم دارن….
جورحینا رودریگز دیدی زن رونالدو اندازه شخصیت رمانهای ما لباس وکفش نداره

زن احسان علیخانی
زن احسان علیخانی
پاسخ به  بی نام
10 ماه قبل

من که بخدا تو این رمانا از بس دخترا مانتو و لباس دارن
هرروز میگم مانتو می‌خوام
اصن این رمانا چین😂

:///
:///
10 ماه قبل

رمانو دوس دارم ولی زیادی از کلمه غیرت استفاده نشده از اول رمان تا حالا؟!😂:/ آلرژی گرفتم به خودا

انالی
انالی
پاسخ به  :///
10 ماه قبل

شهسواری قیرطی

Mahsa
Mahsa
10 ماه قبل

فکر کنم این نویسندهه یه جورایی مثل رابطه گلزار و میخواد بگه ک مثلا جوونه و خوش هیکل و با ۲۰ سال کوچیک تر از خودش ازدواج کرده وگرنه غیر این باشه ک خیلی چندشه😐

...
...
10 ماه قبل

نمیشد یکم از رابطه بهزاد و ترانه هم بنویسید احساس میکنم رابطه اونا بهتر از اینا باشه 🥺😂😬😬

دسته‌ها

11
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x