رمان مانلی پارت 95
پشت چشمی برایش نازک کردم. _میشه انقدر ادای قربانیها رو در نیاری؟ چیزی بود که هردومون خواستیمش! لبهایش را بهم فشرد. چشمهایش هنوز سرد بودند. _یهلحظه کنترلم رو از دست دادم! دیگه هیچوقت تکرار نمیشه! سرم را کمی کج کردم که موهای فرم روی شانهام ریخت. _خیلی هم مطمئن نباش! با آشفتگی تذکر