رمان آس کور پارت 167
وارد حیاط شد و قبل از اینکه در را باز کند، دست به کمر نگاهی به دور و برش انداخت. پایه ی چوبی میز را گوشه ی حیاط دید. فکرش را هم نمیکرد وسایل شکسته شان روزی به دردش بخورد. بی صدا و پاورچین سراغ پایه رفت و وقتی برش داشت، صدای گوش خراشی از در