روز: مرداد ۲۳, ۱۴۰۳ (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان حورا

رمان حورا پارت ۲۸۹

            به سمت خانه رفتم و صدای فریاد او بلند شد:   _ نمیذارم حورا، نمیذارم…این همه روز رو یا بدبختی سر نکردم که آخرش بسپارمت دست این مرتیکه! فهمیدی؟ فکر طلاق و بهمانو از کله‌ت بنداز بیرون!   بی اهمیت وارد خانه شدم، دردم داشت بیشتر میشد، نباید میگذاشتم فشار عصبی به من غلبه

ادامه مطلب ...
رمان غرق جنون

رمان غرق جنون پارت ۱۳

      بیخود جواب مثبت میدادند، مگر من مرده باشم که آرزوی چند ساله ام نصیب دیگری شود. قلم میکردم دستی را که سمت رویایم دراز میشد…   بی هوا قدم بلندی برداشتم و مقابلش ایستادم. گور پدر شرم و حیا و لقب حاجی و سر به زیری و نجابتی که یدک میکشیدم…   انگشتانم را کف دستم فشردم

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت ۹۰

        همه بی اختیار یک قدم به عقب برداشتند . عماد سرش با آن اسلحه گرم بود و مشغول بررسی اش . ساسان با تمام شهامتش کنار او ایستاده بود و سعی داشت حرفی بزند تا او را آرام کند .   – آقا … این مشتبا زر می زنه ! خودش عین سگ مخفی کاری میکنه

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت ۳۲۵

    سوگل هم تایید کرد و گفتم: -نه واقعا لازم نیست..یدونه جشن کافیه..بازم باید ببینیم نظر مامان چیه…   -مامانو که خودت می شناسی..الان بهش بگیم، میگه هرچی خودتون می خواهین…   درست می گفت اما باز هم دوست نداشتم بدون پرسیدن نظر مامان تصمیم بگیریم…   عسل سرش رو تکون داد و گفت: -البته که نظر ایشون خیلی

ادامه مطلب ...
رمان ملورین

رمان ملورین پارت ۵۹

        – نمی‌دونم جوابم درسته یا نه، ولی همین که این خطر رو به جون خریدم و اومدم داخل اتاق تون همین که آدمی مثل من جلوتون نشسته و داره حرف می‌زنه مدرک کوچیکیه که ثابت کنه من محمد رو بخاطر خودش می خوام!!             – من خوشبختی محمد رو می‌خوام ولی

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت ۲۸۸

            چشم بست و عصبی سری تکان داد، دستش را خشمگین به سمت شکمم کشید:   _ این، بچه، از کیه حورا؟ این؟ محمد بود اره؟   دوباره به محمدی که نیم خیز شده بود نگاه کرد و همینکه قصد کرد به سمتش خیز بردارد عصبی جیغ کشیدم:   _ بسه بسه بسه…تمومش کن، ولش

ادامه مطلب ...