رمان ملورین پارت 59 - رمان دونی

 

 

 

 

– نمی‌دونم جوابم درسته یا نه، ولی همین که این خطر رو به جون خریدم و اومدم داخل اتاق تون همین که آدمی مثل من جلوتون نشسته و داره حرف می‌زنه مدرک کوچیکیه که ثابت کنه من محمد رو بخاطر خودش می خوام!!

 

 

 

 

 

 

– من خوشبختی محمد رو می‌خوام ولی انگار دید گاه هامون باهم فرق داشت!

 

 

– حاج مسلم مگه خوشبختی غیر از این که پسرتون با کسی که عاشقشه ازدواج کنه؟!

 

 

 

حاج مسلم یک جورایی از زیرک بودن دخترک خوشش آمده بود. نمی‌دانست چه جوابی به او بدهد.

 

 

 

 

با طعنه گفت:

 

– مثل این که محمد و دست کم گرفتم! انتخابش چیز دیگه ای می‌گه.

 

 

 

چرا منتظر فرصت دیگه ای نموندی؟!

 

 

– من قصد بی احترامی به شما رو نداشتم فقط حس کردم من باید به محمد کمک کنم، می‌تونستم پشتش قایم شم و منتظر بمونم تا خودش و نرگس خاتون راضی تون کنند ولی مگه ازدواج این نیست که همه جا بهم کمک کنیم؟!

 

 

 

#پارت291

 

 

دست خودش نبود که می‌خواست حرف، حرف خودش باشد!

 

 

 

– شایدم انقدر پررویی که اومدی و می‌خوای فقط نشون بدی که خودت مهمی‌!

 

 

 

 

 

ملورین سری تکان داد و لب زد:

– با این که از وقتی به محمد علاقه مند شدم متوجه شدم شما قطعا با من مخالفید و راضی به باهم بودن ما نمی‌شید، هیچ وقت دشمنی باهاتون نداشتم.

 

 

 

 

حتی اون زمانی که محمد رو ندیده بودم و اولین بار به عنوان خدمتکار اینجا اومدم حس پدرانه ای از شما گرفتم!

 

 

 

دروغ نگفته بود، البته که قبل از حاج مسلم محمد را دیده بود ولی برای اولین بار که پدر محمد را دیده بود در دل به محمد حسودی کرده بود که پدری مثل او دارد!

 

 

 

او مانند یک دژ مستحکم و قوی پشت بچه هایش قد علم می‌کرد و مراقب آن ها بود…

 

 

 

چیزی که آن ها متوجه او نبودند، ولی ملورین که پدرش دیگر نبود واژه پدر و مادر را خوب می‌فهمید!

 

 

 

 

حاج مسلم نمی‌دانست چه بگوید، قطعا اگر ملورین را کامل می‌شناخت بیشتر تعجب می‌کرد!

 

 

 

 

چون او آدمی نبود که به راحتی بی ایستد و از خودش و همسرش دفاع کند، توی کوچه و خیابون محلشان وقتی به او تهمت می‌زدند…

 

 

 

 

 

#پارت292

 

 

او هیچ گاه لب باز نمی‌کرد، نه تنها می‌ترسید بلکه خجالت هم می‌کشید و شخصیتش این طور بود که حتی مقابل ظلم هم حرفی نزند!

 

 

 

هر دو سکوت کرده بودند که مادر محمد طاقت نیاورد و تقه ای به در زد.

– حاجی می‌گم بیاین بیرون حرف بزنید، بهتر نیست اینطوری؟! مهمونمون یه چیزی می‌خوره!

 

 

 

 

با خود فکر کرد که محمد او را در عمل انجام شده قرار داده! در خانواده شان چیزی به نام طلاق و طلاق کشی که نبود؟! بود؟!

 

 

 

پس باید قید اخلاقیات خود را می‌زد و این عروس را قبول می‌کرد…

بلند شد و به تبعیت از او ملورین هم بلند شد، در اتاقش را که باز کرد زن و بچه هایش همگی پشت در اتاق جمع شده و نگران به او خیره شده بودند.

 

 

 

– چه خبره کودتا کردید پشت در اتاق من؟!

 

 

 

نرگس خاتون با استرس خندید و جلو تر رفت.

– بیاید بشینید، گفتیم یهو ملورین جان اومد تو اتاق تون…

 

 

 

 

نمی‌دانست چی بگوید؟! بگوید ترسیده بودیم؟ یا هیجان داشتیم؟! اصلا چه می‌توانست بگوید…؟!

 

 

 

حرفش را ادامه نداد و همگی دور هم نشستند ملورین هم کنار محمد نشست، ملورین اول از همه از واکنش محمد می‌ترسید…

 

 

 

#پارت293

 

 

وقتی همگی نشسته اند محمد دستانش را روی دستان ملورین گذاشت و همین حرکت ساده اش تمام غم های او را تمام کرد.

 

خیلی نگران بود که محمد جلوی بقیه ازش دلیل این کارش را بپرسد ولی با این رفتار و شخصیت محمد، ملورین برای تصمیمی که گرفته به خودش افتخار می‌کرد!

 

ابن مرد مایه سربلندی او بود!

 

لبخندی به محمد زد و همان موقع صدای حاج مسلم سکوت خانه را شکست.

 

 

 

– من هنوزم صد در صد به این ازدواج راضی نیستم، تو سنتی و زیر پات گذاشتی که خیلی برام مهم بوده! اما حالا…

 

 

 

نیم نگاهی به ملورین انداخت و مکث کرد.

– این دختر هم جزئی از خانواده ما محسوب می‌شه!

پس بحث در این باره اشتباست…

 

 

خدا می‌دانست ملورین چقدر دلش می‌خواست خانواده خوبی داشت تا او هم مانند دیگر دختران با احترام به خانه بخت می‌رفت… نه با چنین حرف هایی از جانب پدر شوهرش !

 

 

 

مخاطب حرف حاج مسلم، ملورین بود:

– بهتره تو خانواده ما یکم مراقب رفتار و کردارت باشی!

 

 

ملورین با لبخندی که غمگینی اش را داد می‌زد چشمی آروم گفت و حاج مسلم بلند شد.

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 108

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان قرار ما پشت شالیزار
دانلود رمان قرار ما پشت شالیزار به صورت pdf کامل از فرناز نخعی

    خلاصه رمان قرار ما پشت شالیزار :   تابان دخت با ناپدید شدن مادر و نامزدش متوجه میشه نامزدش بصورت غیابی طلاقش داده و در این بین عموش و برادر بزرگترش که قیم اون هستند تابان را مجبور به ازدواج با بهادر پسر عموش میکنند چند روز قبل از ازدواج تابان با پیدا کردن نامه ای رمزالود از

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بغض پاییز

    خلاصه رمان :     پسرك دل بست به تيله هاى آبى چشمانش… دلش لرزيد و ويران شد. دخترك روحش ميان قبرستان دفن شد و جسمش در كنار ديگرى، با جنينى در بطن!!   قسمتی از داستان: مردمک های لرزانِ چشمانِ روشنش، دوخته شده بود به کاغذ پیش رویش. دست دراز کرد و از روی پیشخوان برداشتش! باورِ

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آبان به صورت pdf کامل از هاله نژاد صاحبی

  خلاصه رمان:   دو فصل آبان         آبان زند… دختره هفده ساله‌ای که به طریقی خون بس یک مرد متاهل میشه! مردی جذاب که دلبسته همسرشه اما مجبور میشه آبان و عقد کنه!     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 4.4 /

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان روشنایی مثل آیدین pdf از هانیه وطن خواه

  خلاصه رمان:   دختری که با تمام از دست رفته هایش شروع به سازش می کند… به گذشته نگریستن شده است عادت این روزهایم… نگاه که می کنم می بینم… تو به رویاهایت اندیشیدی… من به عاشقانه هایم…ع تو انتقامت را گرفتی… من تمام نیستی ام را… بیا همین جا تمامش کنیم…. بیا کشش ندهیم… بیا و تو کیش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان در حسرت آغوش تو pdf از نیلوفر طاووسی

  خلاصه رمان :     داستان درباره ی دختری به نام پانته آ ست که عاشق پسری به نام کیارشه اما داستان از اونجایی شروع میشه که پانته آ متوجه میشه که کیارش به خواهرش پریسا علاقه منده و برای خواستگاری از پریسا پا به خونه ی اونها میذاره اما طی جریاناتی کیارش مجبور میشه که پانته آ رو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کابوک

    خلاصه رمان :     کابوک داستان پر فراز و نشیبی از افرا یزدانی است که توی مترو کار می‌کنه و تنها دغدغه‌ش بدست آوردن عشق همسر سابقشه… ولی در اوج زرنگی، بازی می‌خوره، عکس‌هایی که اونو رسوا میکنه و خانواده ای که از او می‌گذرن ولی از آبروشون نه …! به این رمان امتیاز بدهید روی یک

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
راحیل
راحیل
3 ماه قبل

ممنون عالیه
اما چرا این همه فاصله فاطمه جون دست مریزاد

خواننده رمان
خواننده رمان
3 ماه قبل

فاطمه جان گلادیاتور سال بد اووکادو پارت ندارن

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x