روز: 6 مهر 1403 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان ملورین

رمان ملورین پارت 65

        محمد صورتش را میان دستانش گرفت و لبخندی به تلخی زهر زد. – من همیشه پشتتم، قشنگم باید خودت و جمع و جور کنی! می‌دونم عین همیشه از پسش برمیای. تو قوی ترین دختری هستی که تو زندگیم دیدم ملو. مثل همیشه که جلوی سختی ها کمر خم نکردی این بارم می‌خوام پررو بازی در بیاری!

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 306

          با توقف ماشین جلوی در خانه اشان ، یزدان با نفس هایی عمیق و دردی که انگار به حد اَعلای خودش رسیده بود ، سر به متکای صندلی اش تکیه داد و لباس را روی زخمش فشرد و پلک بست ………….. ضعف اندک اندک چیره میشد و قدرتش را تحلیل می برد .    

ادامه مطلب ...

دانلود رمان گیتاریست شرور به صورت pdf کامل از ماه پنهان و هانیه ثقفی نیا

    خلاصه رمان :   داستان درباره دختری به اسم فرنوشه که شب عروسیش، بی رحمانه مورد تجاوز گیتاریست شیطان پرستی قرار میگیره و خانوادش اونو از خودشون میرونن. درنهایت فرنوش مجبور میشه به عقد اون مرد مرموز دربیاد ولی با آشکار شدن رازهای زیادی به اجبار پا به دنیایی میذاره که به سختی ازش فرار کرده بوده و

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 191

          _ حامی پسرم…   کف دستش را مقابل پدرش گرفته و عصبی خندید.   _ الان نه، میخوام با زنم تنها باشم… بیرون.   _ حالش خوب نیست، بذار یکم آروم شه بعد…   از گوشه ی چشم به بردیا زل زده و بی حرف نگاهش کرد. بردیا سری به تاسف تکان داده و دست

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 317

            روزها به همان منوال میگذشت، شب‌های تابستان را روی تخت فلزی حیاط سپری میکرد و من روی تخت، از پنجره‌ی بلند و قدی خانه میدیدمش!   نزدیکم نمیشد اما تلاشش برای حرف زدن و گرم گرفتن را نمیشد نادیده گرفت، گاهی عصبی نگاهش میکردم، بیرونش میکردم یا حتی وسایل سمتش پرت میکردم.   و

ادامه مطلب ...
رمان فئودال

رمان فئودال پارت 62

            – مرسی که هستی داداش!   یاسر لپ سرخ گلین را کشید، گلین ابرو هایش را درهم کشید و به یاسر گفت:   – نکن… همینجوریشم سرخه ، شبیه دلقکم میکنی !   یاسر آرام خندید ، دخترک سفید زیادی زیبا بود. از نظرش کسی زیباتر از خواهرش وجود نداشت.   – داداش؟  

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 97

  از دیدنش آن طور بی خبر و ناگهانی … چنان هاج و واج مانده بودم که برای چند لحظه ای هیچ عکس العملی نتوانستم نشان بدهم ! فقط نرم پلک زدم و او … او خیلی راحت تکیه زد به پشتی صندلی و نگاه سر بالا و عجیبی به من انداخت ! – حداقل یک ربعه که ایستادم و

ادامه مطلب ...
رمان بگذار اندکی برایت بمیرم

رمان بگذار اندکی برایت بمیرم پارت 53

    رستا شانه بالا انداخت. -به نظر من ترس نداره اما هیجان داره…!!! رستا همین بود، همیشه همه چیز را ساده می گرفت. او حتی در سخت ترین شرایط هم سعی می کرد کاری که دلش می خواهد را انجام بدهد. -اون هیجانی که میگی همیشه قرار نیست به سادگی تموم بشه… یه وقتایی آدمیزاد با همین هیجانات زندگیش

ادامه مطلب ...
رمان تاوان

رمان تاوان پارت 7

  _خب…قضیه حل شد؟ _بله مطرحش کردم جناب مجد یعنی این مرد با این چهره پدر عسل بود؟ اصلا فکرشو نمیکردم این ریختی باشه بیشتر شبیه سیاست مدارا بود ظاهرش یه لبخند مهربونی بهم زد _خوبی دخترم؟ سرمو به تایید تکون دادم _کمالوند همه چیزو برات توضیح داده دیگه درسته؟ _ولی….. این آقا راستشو نمیگه…..من پشت فرمون نبودم احساس میکردم

ادامه مطلب ...