fershteh mohmadi, Author at رمان دونی - صفحه 7 از 8

نویسنده: fershteh mohmadi

” خدمتکار عمارت درد” پارت 17

  سه تایی شاخ در آورد بودیم کوروش میخواست باهامون بازی کنه…   کوروش: چرا خشک تون زده چیز عجیبی ازتون خواستم؟!   سارا پیش قدم شد حرف بزنه   سارا: نه آقا ولی شما   کوروش: ولی شما چی سارا؟! اگه دفتر و اینا ندارین من خودم برم بیارم   سارا: نه آقا داریم الان من میرم میارم الهام

ادامه مطلب ...

“خدمتکار عمارت درد” پارت 16

  بلند شدمو خودمو تو آیینه دیدم واو صورتم چه افتضاح شده رفتم حموم..‌. خیلی سبک شدم دیگه لباس پوشیدم اومدم پایین‌…   صدای خنده های سارا عمارت بر داشته بود رفتم تو آشپز خونه آنا رو بغل کردم   + سلام بر آنا بانو   آنا: خوبی مادر؟! تو بیمارستان اومدم بهت سر زدم خواب بودی…   + خوبم

ادامه مطلب ...

“خدمتکار عمارت درد” پارت 15

    بعد از چند ساعت از بیمارستان مرخصم کردن…   تو این چند ساعت کوروش حتی نیومد ببینه حالم خوبه یا نه؟!   کوروش از کافر بدتره خدا لعنتش کنه منو به فرهاد فروخت… خدا کنه اون شرکت رو سرش خراب شه…   تند تند با دستم محکم پیشونیمو پاک میکردم حالا میاد واسه من بوسش میکنه‌… این بشر

ادامه مطلب ...

“خدمتکار عمارت درد”پارت 14

  با گفتن وضعیت مارال خیالم راحتر شده بود شوک عصبی چیه؟! با یه شوک حالش اینطوری بشه خدا لعنتم کنه   طاقت ندارم باید ببینمش فقط پنج دقیقه اجازه دادن ببینمش   + چجوری بزارم بری…   غرقه خوابه   دستشو گرفتم واسه اولین بار آخ موهات… موهاشو کنار زدم یه بدسه زدم به پشونیش   عاقبت راز دلم

ادامه مطلب ...

“خدمتکار عمارت درد”پارت 13

  مارال رو تخت افتاده بود بدنش بی جون بود خدایا چرا نفس نفس میزنه   +مارال پاشو دختر ببینم پاشو ببینمت تو که اینقدر ضعیف نبودی چرا اینطوری شدی؟! پاشو میدونی بلد نیستم ناز بکشم با دستام موهاشو پس میزدم فرهاد محکم با زورش هلم رفتم عقب.‌‌..   فرهاد: داری چیکار میکنی؟! برو کنار نمبینی نمیتونه نفس بکشه  

ادامه مطلب ...

“خدمتکار عمارت درد” پارت 12

    “کوروش”   + از کی تا حالا قهرمان شدی؟! مگه داری لباس میخری؟!   فرهاد: خودت داری میگی اسیره منم این اسیرو میخوام ازت بخرم   من نمیدونم این فرهاد چه گیری به مارال داده   + فروشی نیست آقای قهرمان   فرهاد: پنجاه درصد از سهام  شرکتو به اسمت میزنم   جا خوردم این داره چیکار میکنه

ادامه مطلب ...

“خدمتکار عمارت درد”پارت11

    کوروش:فرهاد رزا رو برسون خونه   رزا: من جایی نمیرم… اینجا چه خبره؟! اصن مارال چه ربطی به تو داره   کوروش محکم به موهامو چنگ زد   کوروش: میخوای بدونی چه خبره؟!   دیگه تحمل دردو نداشتم دستم دیگه مطمئن بودم شکسته…   + توروخدا کوروش توروخدا ولم کن موهام …آخ درد داره   التماس کردم موهامو

ادامه مطلب ...

“خدمتکار عمارت درد”پارت 10

  فرهاد: آمادگی نمیخواد من میخوام دختری که پسند کردم بهش معرفی کنم…   این چی میگفت؟! پسند کرده؟! این میگفت مثل دوست باشیم   + هر چی باشه من آمادگیشو ندارم الان من برم   چند قدم که برداشتم مچ دستم اسیر دستش شدم   فرهاد: مارال کوجا میری؟! حق میدم زوده تو رو به خونواده ام معرفی کنم

ادامه مطلب ...

“خدمتکارعمارت درد” پارت9

  فرهاد: مهم نیست   منم چیزی نگفتم سرمو انداختم پایین   خبری از کوروش نداشتم تو سالن رقصم نبود حق با سارا بود حتماً سرگرم دوست دخترشه   فرهاد: با کوروش چه نسبتی دارین؟!   چی باید الان بهش بگم بگم خدمتکار این عمارتم زیر دستش دارم زجر میکشم اومدم تو این مهمونی یکی نجاتم بده   + کوروش

ادامه مطلب ...

“خدمتکار عمارت درد” پارت8

  این کی بود دیگه؟! حالا هر چی من خودمو از بقیه پنهون میکنم …   + نظر تو بنداز تو صندوق پیشنهادات   کت شلوارش قشنگ بود خوش دوخت بود بهش میومد پشت نقاب نمیشه ببینیش چقد سخته…   _ نخوری برات بهتره نظر ندادم گفتم بخوری حالت بد میشه بدنت نمیکشه اینو بخوری…‌   + مرسی که گفتین

ادامه مطلب ...

“خدمتکار عمارت درد” پارت7

  سارا: چشاتو وا نکنی مارال هر وقت باز کن   خوب اینم تموم شد…   حالا باز کن   وای خدا این منم چقدر عوض شدم…   بلند شدم یه چرخی دور خودم زدم   چقدر این لباس نازه مثل پرنسسای توی قصر شدم   سارا: خوب نظرت چیه؟!   سارا رو بغل کردم   +  تو محشری خیلی

ادامه مطلب ...

“خدمتکار عمارت درد” پارت 6

خودمو انداختم رو تخت… به قاب عکس نگاه میکردم الان که بیشتر نگاه میکنم کوروش جذاب تر شده هم خوشگل تر   هی خدا مبارک صاحبش‌…   میشه من زنش بشم؟! نه مارال بس کن تو کوجا کوروش کوجا؟!   چرا نشه خوب من یه خدمتکارم اون صاحب شرکت فرقمون چیه؟!   خدمتکار خودمم دارم میگم خدمتکار…   یکی داشت

ادامه مطلب ...

“خدمتکار عمارت درد”پارت 5

  زبونم بند اومده بود بزور نفس میکشیدم…   نمیتونستم از سر جام تکون بخورم   بغض ام گرفته بود همین طور داشتم نگاه کوروش میکردم   با شنیدن اسمم از زبون کوروش بغضم شکست فقط همین جور گریه میکردم با خودم میگفتم من کاری نکردم نمیدونم چیشد که شکست…   یهو دستم کشیده شد به طرفش و محکم داره

ادامه مطلب ...