رمان آق بانو پارت ۳۰
نگاهش کردم، تمجید کرد؟! مهیای رفتن شد و همانطور که وقت آمدن فقط سر جنبانده بود، دم رفتن هم فقط سری تکان داد. مریم صورتم را بوسید و کنار گوشم لب زد: – ببخش بیخبر شد… به دل نگیری؟ و بلندتر گفت: – به والا هم سلام برسون، با هم منزل ما