رمان خان زاده پارت 15
ڪــلــیــد انــداخــتــمــ و وارد شــدمــ نــگــاهمــو دور تــا دور مــاتــمــ ڪــده چــرخــونــدمــ. بــا خــســتــگــیــ رویــ مــبــلــ نــشــســتــمــ و روزنــامــهها رو رویــ مــیــز انــداخــتــمــ. نــگــاهیــ بــه آگهی هایی که خط خورده بود انداختم. از صبح به صد جا زنگ زده بودم اما هیچ کس به یه دختری که هنوز دیپلمشم نگرفته و هیچ سابقه ای نداره کار نمیدادن. تصمیم گرفته