رمان عروسک Archives - صفحه 2 از 4 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان عروسک

رمان عروسک پارت 42

رمان عروسک پارت 42

  برای اولین بار تو عمرم خجالت زده بودم از کاری که حتی با فکر انجامش داده بودم. واقعاً چرا یه لحظه به سرم زد تا اون بدونه میترا کیه! دونستن یا ندونستن اهورا چه فرقی تو اصل ماجرا داشت؟ رابطه ها تشکیل شده بودن! میترا زن سپنتا بود و ازش باردار بود با این کار فقط سلامت اونو به

ادامه مطلب ...
رمان عروسک پارت 41

رمان عروسک پارت 41

  -ناموساً به سیست نمیخورد که زن بگیری ما رو ول کنی امیر. -ولتون نکردم می‌گم ادم باشید فقط. -دیگه اگه من ادم نیستم توام‌داداشمی که ادم نیستی و جلو اومد و‌ ارنج هاشو روی صندلی گذاشت و گفت : -مگه نه؟ به این حرفش لبخندی زدم که شهریار چشم غره ای بهم رفت. -چیه هی چشم چپ می‌کنی براش؟

ادامه مطلب ...
رمان عروسک پارت 40

رمان عروسک پارت 40

  -من دورش کنم؟ تو راه براه ازم فرار میکنی! چه دور کردنی؟! من که کاریتون ندارم. بردمت تو یه خونه باهاش فرار کردی. اگه به فکرش بودی وقتی بیهوش روی دستای… حرفشو قطع کرد و دستی بین موهای جلوی سرش کشید و روشو برگردوند. -شماها از کی حرف میزنین. نمیدونستم باید جواب اهورا رو چی بدم. بزاق دهنم رو

ادامه مطلب ...
رمان عروسک پارت 39

رمان عروسک پارت 39

  -فکر کن چون هنوز نوبت فهمیدن تو نشده. هنوز برات زوده که بفهمی چی به چیه! که چرا همه چی به اینجا رسیده من نمیتونم تو رو با گفتن حقایق فراری بدم. -از کجا میدونی فرار میکنم؟ نیشخندی زد و گفت : -تا الان که همیشه فرار کردی. -من دیشب باهات.. -تو عقل شاهین رو به ارث بردی‌ و

ادامه مطلب ...
رمان عروسک پارت 38

رمان عروسک پارت 38

  چیزی نگفتم و خودمو پایین کشیدم و سرمو روی بالشت فیکس کردم. اون هم تو فاصله کمی ازم دراز کشید و نگاهم کرد. اون نگاه، اون تب و تابی که تو نگاه بود. اون بیتابی خاصی که داشت و بی قراری ای که توی چشماش موج میزد. نگاه حریص و بی پرده اش روی تنم، همه اشون گواه از

ادامه مطلب ...
رمان عروسک پارت 37

رمان عروسک پارت 37

  شهریار سری تکون داد که مرد با خوشحالی گفت : -خیلی وقته سر نزده بودین! تیمسار خیلی تنها بودن امیرخان! شهریار نفسی کشید و گفت : -الان که اومدم. مرد با شعف سری تکون داد و حتی نگاهی هم بهم نکرد‌ شب بخیری گفت و به سمت اتاقک کنار دروازه رفت. شهریار دست دراز کرد و مچ دستمو گرفت

ادامه مطلب ...
رمان عروسک پارت 36

رمان عروسک پارت 36

  -رفتی اونور ادب و احترامت هم رفت؟ اهورا به سمت شهریار برگشت و تک سرفه ای کرد. -داداش… -داداش و زهرمار. طرف زن داداشته ناموسته. چه طرز حرف زدنه؟! -شوخی بود به خدا. -شوخی هاتو عوض کن. اهورا نیم نگاهی بهم کرد  و بعد به سمت اشپزخونه نشست  و رو به سپنتا گفت : -معذرت می‌خوام. سپنتا ابرویی بالا

ادامه مطلب ...
رمان عروسک پارت 35

رمان عروسک پارت 35

  دنیای من به قبل و بعد ورود به ارامگاه تقسیم شده بود. روهام…روهام واقعا یه اصلانی بود؟! -روهام اسمش اومد تو شناسنامه شهریار اصلانی، تمام مایملک اصلانی ها رو به نامتون کردم تا به ارثتون برسید. کسی تا حالا به جز ابراهیم تقلبی، شهریار اصلانی رو ندیده همه فقط ازش یه اسم شنیدن! پس نیست و نابود کردنش هیچ

ادامه مطلب ...
رمان عروسک پارت 34

رمان عروسک پارت 34

  امیرهوشنگ شاهرودی؟! من…من زن عقدی امیر شاهرودی شده بودم… نکنه منظور از امیر… همون امیرهوشنگ بوده باشه!!! خودکار رو سریع از دست میترا گرفتم و نوشتم : -امروز عقد رسمیم کرد زن امیر شاهرودی شدم! نگاه پر تعجب میترا رو روی خودم دیدم. خودکار رو گرفت و نوشت : -برو سراغ شناسنامه ام. نگاهی بهش کردم و بلند شدم

ادامه مطلب ...
رمان عروسک پارت 33

رمان عروسک پارت 33

  چی باید میگفتم؟! -من شوهرتم رهایش خیلی بده که مادرت بیشتر از تو شوهرداری بلده اگه تو هم بلد بودی الان ما هم یه بچه داشتیم.. دستش روی شکمم نشست و زمزمه وار گفت : -اینجا! وجود یه بچه رو میشد حس کرد. نمیخواستم حتی به چیزی که میگفت فکر کنم یه بچه از من و اون؟؟ چه طور

ادامه مطلب ...
رمان عروسک پارت 32

رمان عروسک پارت 32

  بعد از امضا زدن وفتر و سند ازدواج، شهریار تشکری کرد و خواست هزینه اشو بده که مرد دستش رو رد کرد و گفت : -از شهریار میگرفتم اما امیر… خیلی وقته منتظرم واسه امیر کاری انجام بدم . شهریار لبخندی زد و گفت : -اینقدر به امیر بها نده حاجی. ادما همه لنگ همن. عاقد هم خندید و

ادامه مطلب ...
رمان عروسک پارت 31

رمان عروسک پارت 31

  قدمی جلو رفتم که صدای بیحال ابراهیم رو شنیدم : -گولش رو نخور. میخواد اثر انگشت تو بیفته رو تفنگ گیج نگاهم روی دستای شهریار گشت و دقت کردم.. دستی که تفنگ رو باهاش به سمتم پرت کرده بود دستکش بیرنگ داشت. خدای منننننن.. با ترس به اسلحه نگاه کردم و لگدی بهش زدم که به سمت جلو پرت

ادامه مطلب ...
رمان عروسک پارت 30

رمان عروسک پارت 30

  دیگه حرفی نزدم که اونم جوابی به آخرین حرفم نداد و جایی تو یه کوچه خلوت پیچید و ریموت رو زد و در گاراژی بالا رفت و وارد شدیم با تعجب نگاهی کردم که گفت : -پیاده شو. از ماشین پیاده شدم که اون هم پیاده شد و پرونده ها تو ماشین موندن. دزدگیر ماشینو زد و به سمت

ادامه مطلب ...
رمان عروسک پارت 29

رمان عروسک پارت 29

  مسئول پانسیون پشت سر ابراهیم ایستاده بود و گفته بود سروان مصطفوی؟! چرا نگاهش به ابراهیم بود؟ مگه اون با سروان مصطفوی کار نداشت؟ اومده بود تا اونو صدا بزنه! پس چرا ابراهیم رو نگاه میکرد! وقتی ابراهیم جوابش رو نداد اون قدمی جلوتر اومد و گفت : -جناب سروان، یکی از پرونده ها… ابراهیم دستشو بالا گرفت و

ادامه مطلب ...
رمان عروسک پارت 28

رمان عروسک پارت 28

  بلکه فقط به خاطر اینکه فهمیده بودم اون تا چه حد میتونه پست باشه! که میتونه چه قدر بی رحم باشه و به دختری مثل من هم رحم نکنه! چیزی توی وجودم میگفت مگه شهریار چیزی ورای اینها بود؟ مگه اون راحله رو نکشته بود؟ مگه اون صاحب اون باند مخوف نبود؟ مگه اون نبود که گفته بود باید

ادامه مطلب ...