سکوت تلخ

رمان سکوت تلخ پارت 42 4.4 (94)

7 دیدگاه
        در گلو میخندد   آن روز صبح   دخترک را کارد میزدی خونش در نمی آمد   البته که به او حق میداد   منکر اشتباهش نمیشد   بردن سارا به آن خانه کار درستی نبود..   در حالی که دستش را زیر تاپ تن دخترک…
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 107 4.4 (129)

3 دیدگاه
        نگاهی به ست گوشوار و انگشتر داخل جعبهها که یک کدامش برای فرشته و دیگری برای مامان بود انداختم. _ممنون خیلی خوشگلن… باید واسه عمه هم یهچیزی بخریم. سری تکان داد. _باشه میخریم… کمی مکث کرد. _اونقدری که فکر میکنی هم بچه نیستن. البته نریمان نیست.…
رمان آق بانو

رمان آق بانو پارت ۱۴ 4.6 (107)

9 دیدگاه
    مریم ایستاد اما من توان جم خوردن نداشتم؛ شرم داشتم، دکتر هم بلند شد و کیف بزرگش را برداشت، معطل نگاهمان کرد.   مریم دست انداخت زیر بازوی من.   – بیا بانوجان.   پر تردید همراهش رفتم و دکتر هم پی ما آمد. مریم کنار تختخواب ایستاد.…
رمان حورا

رمان حورا پارت 221 4.5 (163)

5 دیدگاه
            نباید وحید به این مرد همچین چیزی میگفت، چه میشد اگر بعدا همدیگر را میدیدیم میگفت؟ نمیخواستم بداند، که قباد از نبودنم بی خبر است:   _ شوهرت نمیدونه بارداری، و رفیق شوهرت تو رو میبره دکتر…شوهرتم فهمیده نیستی، یعنی…درواقع بی خبر گذاشتی رفتی!…
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 106 4.2 (114)

11 دیدگاه
      مسئله تا جایی پیش رفت که روزی یک ساعت با نامی حرف زدن هم برایم آرزو شده بود چون او سرش از من هم شلوغتر بود و علاوه بر راست و ریست کردن کارهای محضر باید همهی وسایلی که برای خانه و فرهاد انتخاب کرده بودیم را…
رمان رز های وحشی

رمان رز های وحشی پارت 40 4.6 (54)

1 دیدگاه
          رز چند بار پلک زد و ترجیح داد اتاق را ترک کند. حرف های میکائیل برایش مثل یک کتاب فلسفه ی سخت عمل می‌کردند و ذهنش به قدری آشفته بود که حوصله ی تجزیه کردن نداشت.   نگاهش را از میکائیل گرفت و به قصد…
رمان فئودال

رمان فئودال پارت 44 4.3 (105)

1 دیدگاه
            – بفرمایید خانم ارباب، بامن کاری داشتید؟   پا روی پا انداخته بود، اصالت از او می‌بارید امت رفتارش با گلین… به اصل و نسب زن نمی آمد.   – برو برامون چای بیار !   دخترک لبش را گزید، اگر خان میفهمید او…
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 35 4.3 (123)

8 دیدگاه
        -بله آقای دکتر.     خیلی زود بخاطر جدیت شدید شهراد همه حرف های روزمره را کنار گذاشتند و در کار غرق شدند.     عمل های عقب افتاده، بیمارهای بدون بیمه و کسانی که سن و شرایطشان مناسب اتاق عمل و بیهوشی نبود، دختربچه های…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 280 4.4 (79)

بدون دیدگاه
        دست دراز کردم و شال مشکی حریرم رو از روی مبل برداشتم و سرم کردم…   چون کتم تا روی باسنم بود دیگه روش مانتو نمی پوشیدم…   سوگل هم مانتوی مشکی بلندش رو روی لباسش پوشید و یک شال هم روی سرش انداخت…   کیفش…
رمان آق بانو

رمان آق بانو پارت ۱۳ 4.5 (103)

14 دیدگاه
  به قلم رها باقری   سهراب که با کت روی دست آمد و گفت: “بریم”، ته دلم خالی شد؛ شکوفه دستم را فشرد و لبخندی اطمینان‌بخش به رویم زد.     داخل اتول نشستم و تا آخرین لحظه گردن کشیدم طرف شکوفه که ایستاده بود و نگاهش چسبیده بود…
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 105 4.6 (127)

3 دیدگاه
        _وسایل بچه رو سفارش دادم. تو هم یه نگاه بنداز اگه طبق سلیقهت نبود عوضش کنیم. چندنفر هم میفرستم وسایلهای مورد نیازت رو از خونهت جمع کنن بیارن خونهمون. نظرت چیه؟ کمی نگاهش کردم. _خب تا اون موقع من باید اینجا زندونی باشم؟ اخمی کرد. _نه.…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
سکوت تلخ

رمان سکوت تلخ پارت 41 4.5 (143)

15 دیدگاه
        نگاه هاکان میان چشمان او جا به جا میشود   سکوتش باعث میشود تا سارا گرفته و بی قرار بپرسد   – چرا جوابم رو نمیدی؟   گوشه لبش کمی بالا می رود   داشت اذیتش میکرد   – دختره قشنگه اخه ، تو میخوای دروغ…
IMG 20240406 231225 663

رمان دلارای پارت 334 4.3 (270)

18 دیدگاه
        ارسلان کمرنگ اخم کرد و صورت کوچک هاوژین را میان دستش گرفت   نمایشی سرش را پایین آورد و کنار صورت دخترک گرفت   _ شبیهم نیست مگه؟   ساینا بهت زده پچ زد   _ یاخدا … نه!   ارسلان پوزخند زد   _ آره…
رمان آق بانو

رمان آق بانو پارت ۱۲ 4.6 (99)

11 دیدگاه
به قلم رها باقری     با دست‌های یخ‌زده چارقد را از سر برداشتم. بدون نگاه به من، لیوان را برداشت و گرفت طرفم.   – لبی تر کن، رنگ به رخسارت نیست.   – شما بخور.   محکم‌تر گفت:   – گفتم بخور، هول داری.   لیوان را گرفتم،…