رمان ممنوعه پارت 938 دقیقه پیشبدون دیدگاه -یه لحظه صبر کن. من هنوز اسمتو نمی دونم. -آرشیدا. می تونی آرشیدا صدام کنی. اومد و دقیقا جلوم ایستاد: به بعد هر شب ساعت 10 ،میارمت اینجا. سعی…
رمان الفبای سکوت پارت 8343 دقیقه پیش5 دیدگاه خیلیوقتها بیتوجه به قوانین همانگونه که داشت رانندگی میکرد به تلفنش جواب میداد، اما حالا واقعا تمرکز درست و درمانی نداشت. همانگونه هم به زور داشت رانندگی میکرد. برای…
رمان دلارای پارت 884 ساعت پیش17 دیدگاه هنگامه گفته بود صورت دخترک معمولی است تنها خوش آرایش است اما او از این حرف های دخترانه سر در نمیآورد از نظر هومن دلارای شبیه به عروسک بود…
رمان رسپینا پارت 2امروز در 4:00 pm11 دیدگاه سینی غذا رو بلند کردم و به سمت اتاقمون رفتم از نگاه خسته اش به من متوجه شدم دلش میخواد روی تخت دراز بکشه و از نشستن روی اون…
رمان گلاویژ پارت 90امروز در 11:41 am29 دیدگاه به طرف رضا برگشتم.. لبخندی بی جون کنج لبم نشست.. _سلام آقا رضا.. ببخشید مزاحم شدم.. _سلام گلاویژ جان.. خواهش میکنم! خوش اومدی.. باکمک رضا توضیحات لازم و قرارهایی…
رمان گلادیاتور پارت 1امروز در 11:38 am4 دیدگاه خلاصه : گندم از چهار سالگی تا نوجوانی زیر سایه حمایت های یزدان قد می کشه …… زمانی که یزدان به سن بیست و دو سالگی می رسه ،…
رمان زادهٔ نور پارت آخرامروز در 11:35 am36 دیدگاه مجبور می شد به بوسه ای بر پیشانی اکتفا کند و جلوتر نرود ………. خورشید خوب می دانست امیرعلی اهل باز کردن روابط خصوصی اشان در مقابل دیدگاه حتی…
رمان زادهٔ خون جلد دوم پارت 15امروز در 10:00 am2 دیدگاه دیگھ حرفی نزدم و با بیشترین سرعتی کھ میتونستم، بھسمت قصر دوئیدم. نمیخوام بیشتر از این سرما رو تحمل کنھ! کنار تخت ایستادم و بھ حرکت سریع دستھای زئوس…
رمان تارگت پارت 67امروز در 9:55 am2 دیدگاه هرچند که بعید می دونستم تحقیق بقیه بچه ها به اندازه من احتیاج به اعتراض کردن داشته باشه.. اینو چند دقیقه بعد که استاد مشغول درس دادن یا به…
رمان آرزوی عروسک پارت 19امروز در 9:00 amبدون دیدگاه بوسه ای تو هوا فرستاد و از اتاق رفت بیرون! چه غلطی کردم خدایا.. نزنه بلاملایی سرم بیاره.. غلط کرده.. بخدا به کوهیار میگم تا زنده به گورش کنه!…
رمان عشق ممنوعه استاد پارت 163امروز در 8:55 am33 دیدگاه انگار پاهام به زمین چسبیده بود قادر به حرکتی نبودم حس بدی سراسر وجودم رو در برگرفته بود حسی که پاهام رو به لرزه در آورده و نمیتونستم قدم…
رمان عشق صوری پارت 162امروز در 8:50 am1 دیدگاه بالاش یه کاغذ رنگی چسبیده بود و روش نوشته بود: “اگه من ناهار نبودم ، زنگ بزن برات غذا بیارن. شماره رو برات یادداشت میکنم” کف دستهامو بهمدیگه مالیدم…
رمان ممنوعه پارت 8دیروز در 9:50 pm3 دیدگاه درو که باز کردم، هجوم رنگ صورتی، چشممو زد. ابرو هامو درهم کشیدم و نگاهی به اطراف انداختم. تا به حال تو اتاق سیما نیومده بودم. البته چیز خاصی…
رمان الفبای سکوت پارت 82دیروز در 9:49 pm8 دیدگاه از آرایشگاه که بیرون زدند آرزو با ملایمت از آنها خواست شام را کنار هم بگذرانند. صحرا در حال نق زدن بود، اما با شنیدن اینکه مادرش برای قبولیاش…
رمان دلارای پارت 87دیروز در 6:45 pm24 دیدگاه جوابی نداد ارسلان کام عمیقی از سیگارش کشید و ادامه داد _پیام پاک می کنی دختر حاجی صدای دلارای لرزش خفیفی داشت _ اشتباه فرستادم ارسلان پوزخند زد _…