رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 19

1 دیدگاه
  در ماشینش را که باز می‌کند، ناخودآگاه قدمی به عقب برمی‌دارم و او با خشونت به داخل ماشین اشاره می‌کند   – بشین می‌گم… سومین باری که بگم اینقدر…
رمان قایم موشک

رمان قایم موشک پارت 19

بدون دیدگاه
    مجید یهو آب روغن قاطی می‌کنه:   – هوی مرتیکه برو دور آقات بگرد! تو مگه عروسی نکردی؟ پریسا چی می‌گه دیگه؟   لبم رو محکم دندون می‌گیرم…

رمان طلوع پارت ۸۱

1 دیدگاه
      سرش برا پیدا کردنمون به اطراف میچرخه و با دیدن بارمان سمتمون میاد….         با وجود سن و سالی که داره ولی واقعا خوشتیپه…..…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 140

1 دیدگاه
    سامان که جوابی نشنید، دوباره و اینبار کمی بلند تر صدا کرد: -عسل..عشقم؟..   عسل یهو سرش رو بلند کرد و با تخسی گفت: -بله؟..   سامان لبخندی…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 11

1 دیدگاه
      -احترام؟! شماها مگه به من احترام گذاشتین که از من احترام می خواین…؟!     ماهرخ با عصبانیت خواست دستش را عقب بکشد ولی زورش نرسید…  …
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 160

3 دیدگاه
  چهار ستون بدنمم میلرزه. هر وقت نگران نبودم یه چیزی از یه جایی تو این خراب شده کنفیکون میشه. محمد با خجالت سر به زیر شد و متین لبخند…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 177

1 دیدگاه
    هیچی نگفت و معلوم شد حال خودش خوب نیست که الان نگاهش و بهم نمیداد برای همین دوباره دستش و خواستم بگیرم اما این دفعه دستش و عقب…

رمان طلوع پارت ۸۰

بدون دیدگاه
        به کمک نرده ها بلند میشم و بی توجه به دستی که برا کمک طرفم کشیده از آلاچیق میزنم بیرون..     دلخوش به پدربزرگی بودم…
رمان حورا

رمان حورا پارت 31

25 دیدگاه
    همان زن آن روز در مطب… همان که زندگی اش زیادی شبیهم بود و با آمدن لاله قرار بود شبیه تر هم باشد…   – سه سال هر…
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 31

3 دیدگاه
    محمد بدون آنکه به ملورین حرفی بزند هزینه‌ی بیمارستان را پرداخت کرد.   به اتاق مینو برگشت و رو به ملورین گفت:   – حاضرش کن که بریم…
رمان هامین

رمان هامین پارت 8

1 دیدگاه
        دستی به لباس‌های لطیف و مرغوب توی تنم کشیدم‌.   لمس پارچه‌ی نرم زیر دستم حس خوبی داشت.   دروغ نیست اگه بگم من یه آدم…
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 159

28 دیدگاه
    ارسلان میله ها را با قدرت گرفته و تلاش میکرد بدون هیچ لنگ زدنی روی پاهایش قدم بردارد. تمام وزنش را روی مشت های محکمش انداخته بود و…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 280

12 دیدگاه
        اینبار تعجب سهم من بود.. فکرشم نمی کردم درین به همین راحتی با این قضیه کنار بیاد که حتی بخواد به عنوان یه راه حل بهش…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 176

3 دیدگاه
    برگشتم و نگاهم‌‌ و تو همون تاریکی اتقاق بهش دادم‌ حالت صورتش تو تاریکی زیاد معلوم‌ نبود اما موهای آشفتش و لحن صداش نشون میداد اوضاعش تا چه…