رمان آووکادو پارت 19دیروز در 10:00 pm1 دیدگاه در ماشینش را که باز میکند، ناخودآگاه قدمی به عقب برمیدارم و او با خشونت به داخل ماشین اشاره میکند – بشین میگم… سومین باری که بگم اینقدر…
رمان قایم موشک پارت 19دیروز در 9:30 pmبدون دیدگاه مجید یهو آب روغن قاطی میکنه: – هوی مرتیکه برو دور آقات بگرد! تو مگه عروسی نکردی؟ پریسا چی میگه دیگه؟ لبم رو محکم دندون میگیرم…
رمان طلوع پارت ۸۱دیروز در 2:20 pm1 دیدگاه سرش برا پیدا کردنمون به اطراف میچرخه و با دیدن بارمان سمتمون میاد…. با وجود سن و سالی که داره ولی واقعا خوشتیپه…..…
رمان گرداب پارت 140دیروز در 1:00 pm1 دیدگاه سامان که جوابی نشنید، دوباره و اینبار کمی بلند تر صدا کرد: -عسل..عشقم؟.. عسل یهو سرش رو بلند کرد و با تخسی گفت: -بله؟.. سامان لبخندی…
رمان ماهرخ پارت 11دیروز در 12:40 pm1 دیدگاه -احترام؟! شماها مگه به من احترام گذاشتین که از من احترام می خواین…؟! ماهرخ با عصبانیت خواست دستش را عقب بکشد ولی زورش نرسید… …
رمان گریز از تو پارت 160دیروز در 12:21 pm3 دیدگاه چهار ستون بدنمم میلرزه. هر وقت نگران نبودم یه چیزی از یه جایی تو این خراب شده کنفیکون میشه. محمد با خجالت سر به زیر شد و متین لبخند…
رمان آوای نیاز تو پارت 177دیروز در 12:12 pm1 دیدگاه هیچی نگفت و معلوم شد حال خودش خوب نیست که الان نگاهش و بهم نمیداد برای همین دوباره دستش و خواستم بگیرم اما این دفعه دستش و عقب…
رمان طلوع پارت ۸۰دیروز در 1:26 amبدون دیدگاه به کمک نرده ها بلند میشم و بی توجه به دستی که برا کمک طرفم کشیده از آلاچیق میزنم بیرون.. دلخوش به پدربزرگی بودم…
رمان حورا پارت 31دیروز در 12:35 am25 دیدگاه همان زن آن روز در مطب… همان که زندگی اش زیادی شبیهم بود و با آمدن لاله قرار بود شبیه تر هم باشد… – سه سال هر…
رمان ملورین پارت 319 فروردین در 9:30 pm3 دیدگاه محمد بدون آنکه به ملورین حرفی بزند هزینهی بیمارستان را پرداخت کرد. به اتاق مینو برگشت و رو به ملورین گفت: – حاضرش کن که بریم…
رمان هامین پارت 89 فروردین در 5:00 pm1 دیدگاه دستی به لباسهای لطیف و مرغوب توی تنم کشیدم. لمس پارچهی نرم زیر دستم حس خوبی داشت. دروغ نیست اگه بگم من یه آدم…
رمان گریز از تو پارت 1599 فروردین در 1:59 pm28 دیدگاه ارسلان میله ها را با قدرت گرفته و تلاش میکرد بدون هیچ لنگ زدنی روی پاهایش قدم بردارد. تمام وزنش را روی مشت های محکمش انداخته بود و…
رمان گلادیاتور پارت 1829 فروردین در 11:30 amبدون دیدگاه ـ من عادت کردم ببینم همه ازم حساب می برن ……….. عادت کردم ببینم با اومدن اسم من ، همه ماستاشون و کیسه می کنن .…
رمان تارگت پارت 2809 فروردین در 11:00 am12 دیدگاه اینبار تعجب سهم من بود.. فکرشم نمی کردم درین به همین راحتی با این قضیه کنار بیاد که حتی بخواد به عنوان یه راه حل بهش…
رمان آوای نیاز تو پارت 1769 فروردین در 10:00 am3 دیدگاه برگشتم و نگاهم و تو همون تاریکی اتقاق بهش دادم حالت صورتش تو تاریکی زیاد معلوم نبود اما موهای آشفتش و لحن صداش نشون میداد اوضاعش تا چه…