رمان تارگت Archives - صفحه 26 از 31 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان تارگت

رمان تارگت

رمان تارگت پارت 85

  شایدم فقط مخصوص دخترا نبود.. خودمم خیلی وقتا لذت می بردم وقتی شاهد این نگاه های پر از هوس رو خودم بودم.. لذتی که اون لحظه عجیب دلم می خواست با درین هم تجربه اش کنم! با رد شدن از جلوی مغازه بغلی.. دستی برای مهراب تکون دادم و گفتم: – رسید و بفرست کارت به کارت می کنم!

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 84

  درین نگاه معذبی به مهراب انداخت و نزدیک تر شد.. اونم که این وقت صبح تو مغازه اش سگ پر نمی زد به بهانه سر زدن به دوستش رفت بیرون و من حین باز کردن بسته بیسکوییتی که رو میز بود پرسیدم: – لباسای خودت و چیکار کردی؟ – تو کوله امه! سری تکون دادم و بیسکوییت و به

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 83

  – اولین باره دارم موهات و می بینم و لمس می کنم.. هیچی نگو بذار یه کم حالش و ببرم! آدم انقدر خسیس تو زندگیم ندیده بودم! شوخی می کرد تا من از این خجالت در بیام و منم اینبار ساکت موندم و هیچی نگفتم! اصلاً به کل یادم رفته بود تو چه شرایطی ام و ممکنه هر لحظه

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 82

  صدای خنده بلند میران خنده منم درآورد.. واقعاً چه اعجوبه هایی پیدا می شدن تو این دنیا.. ولی خب عوضش خوب بود که با یه وجهه دیگه از میران آشنا شدم و فهمیدم که اگه بخواد.. می تونه در کنار جدیت همیشگیش.. شوخ و خنده رو هم باشه و اینم.. امتیاز ویژه ای بود! از دستشویی که بیرون اومدم

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 81

  هنوز جمله آخرش و که با لحنی متفاوت تر از بقیه حرفش به زبون آورد هضم نکرده بودم که دستش و دراز کرد و طبق عادت همیشگیش با پشت انگشت اشاره اش گونه ام و نوازش کرد.. – مردم و زنده شدم دیشب تا حالا! هرچیزی به جز این پیش می اومد.. مطمئناً الآن همه با یه میران دیوونه

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 80

  ولی قبل از اینکه چیزی بگم با دیدن بطری آبی که کنار پام کف ماشین بود از خدا خواسته دولا شدم برش داشتم و همینکه خواستم درش و باز کنم گفت: – نخور اون و؟ نگاه متعجبی به بطری انداختم و گفتم: – چرا؟ آب نیست؟ – آبه! ولی دهنیه! الآنم که تو اتوبانیم.. یه کم تحمل کن میرم

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 79

  تند تند سرش و تکون داد و نالید: – بریم فقط.. تو رو خدا.. دارم خفه می شم اینجا! – باشه.. بریم! بی حال بود و نا نداشت.. واسه همین خودم سریع کنارش زدم و وسایلش و از کف زمین تو کوله اش جمع کردم و برش داشتم اومدم سمت درین.. بازوش و گرفتم و همراه خودم بردمش.. نگهبانه

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 78

  اهمیتی به صدا زدن پشت سر همش ندادم و خودم و همچنان مشغول حرف زدن نشون دادم که چند ضربه به شونه ام زد و رو به روم وایستاد.. – باور کن داره میاد.. قطع کن سر جدت مردم و تو دردسر ننداز! نگاه تندی بهش انداختم و الکی توی گوشی گفتم: – آقا مثل اینکه حل شد.. مسئول

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 77

  نفسم و فوت کردم.. با قلدری راه به جایی نمی بردم.. لحن ناراحتی به صدام دادم و گفتم: – نامزدم از دیروز گم شده.. الآن فهمیدم که این تو گیر کرده.. هیچ خری هم نیست در اینجا رو باز کنه! چشماش گشاد شد و نگاهش و بین من و ساختمون چرخوند.. – از کجا فهمیدی اینجاست؟ – صدای گوشیش

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 76

  یه کم از بلاتکلیفی در اومده بودم.. ولی حالا یه فکرایی مثل خوره به جونم افتاده بود و نمی دونستم چه جوری باید سر و سامونشون بدم تا به یه نتیجه درست و درمون برسم.. پیشونیم و چسبوندم به فرمون و یه کم همه اتفاقات دیروز و حرفایی که با درین زدم و مرور کردم.. یا حتی حرفای قبل

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 75

  * نبود.. هیچ جا نبود.. ساعت پنج و نیم صبحم رد کرده بود و من هر بیمارستان و درمونگاه و حتی کلینیکی که تو راه نشریه تا هتل وجود داشت و شخم زده بودم.. نبود که نبود! هنوز گوشیش خاموش نشده بود و زنگ می خورد ولی جواب نمی داد.. همین موضوع می تونست احتمال بیمارستان بودنش و رد

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 74

  انقدر خسته بودم که اگه همون موقع چشمام و می بستم یه کله می خوابیدم تا صبح و منم همین و می خواستم.. ولی یه لحظه.. فقط یه لحظه فکر درین از سرم رد شد و من عین برق گرفته ها انگار که تازه یادم افتاده باشه زندگیم دستخوش یه تغییر شده و باید از این به بعد بر

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 73

  پوزخندی زدم و مشغول تا کردن کاغذ شدم! خیلی احمق بود که نمی دونست وقتی من تا این حد از زندگیشون خبر دارم که می دونم واسه چی انقدر جوش یلدا رو می زنن.. پس اینم می دونم که یلدا دیگه هیچ وقت حاضر نیست به میل خودش پاش و تو خونه پدریش بذاره! اگه بهشون می گفتم بعضی

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 72

  سوله که در عرض کمتر از یک دقیقه خالی شد.. در و کامل هل دادم و با قدم هایی که هیچ عجله ای پشتش نبود رفتم تو.. صدای کف کفشم توی سوله خالی اکو می شد و اون سه تا نره غول بی خاصیت حالا به زور داشتن ناله هاشون و خفه می کردن تا بالاخره بفهمن کی این

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 71

  کشوندم به این نشریه اونم درحالیکه از بین اونهمه دانشجو فقط من و اینجا فرستاد.. جایی که صد در صد با مسئولش هماهنگ بود و لابد ازش خواسته گوشیم و با دلایل احمقانه بگیره تا من وقتی گیر افتادم نتونم به کسی زنگ بزنم و بعدشم که با یه صحنه سازی و چهارتا حرف دروغ.. شاهد رفت و من

ادامه مطلب ...