رمان تارگت

رمان تارگت پارت آخر

45 دیدگاه
      بند کیفم و روی دوشم محکم کردم و قدم هام و به سمت اتاقی که شماره اش و از پرستارای این جا پرسیده بودم برداشتم.. به جلوی…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 461

3 دیدگاه
      – چرت و پرت نگو.. این کوفتی هم کمتر بخور.. ریه هات که سالم نیست ببین می تونی کبدت هم از بین ببری! – امشب نمی خوام…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 460

5 دیدگاه
      سرم و که بلند کردم و نگاهم و به صورتش دوختم برعکس انتظارم اخم نداشت و با یه لبخند کج به در ماشین تکیه داده بود و…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 459

9 دیدگاه
        با اخمای درهم از تعجب نگاهم کرد و پرسید: – چه جوری؟! – هنوز تو خونه ات بودیم که یکی زنگ در و زد.. فرخ رفت…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 458

2 دیدگاه
      – ولی ثابت کردی اگه پاش بیفته از منم عاشق تری و این.. هم بهم انگیزه و انرژی می ده و هم.. من و می ترسونه درین..…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 457

5 دیدگاه
        بود تا شاید صدایی ایجاد بشه و نمی دونم اصلا نیرویی تو پای درب و داغون شده ام بود و موفق شدم کاری بکنم یا نه..…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 456

8 دیدگاه
        حالا دیگه با این حرف حدسم به یقین تبدیل شد و مطمئن شدم که پشت در.. درینه که هنوز نرفته و یه سره داره زنگ می…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 455

9 دیدگاه
        چشمام و باز کردم و سعی کردم با همون چند تا نفس عمیق ولی نصفه و نیمه ای که می کشیدم خودم و آروم نگه دارم..…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 454

16 دیدگاه
      – یعنی نمی فهمی نگران حالتم؟ چون می دونم همین درخواست ازدواج یهویی هم به اتفاقاتی که امروز افتاده ربط داره و تو یه چیزی شنیدی که…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 453

8 دیدگاه
      – به تو مربوط نمی شه پرستش.. برو تو اتاق تا ما حرفامون و بزنیم! دخالت نکن تو! نگاهم و با غیض و نفرت به صورت پرستش…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 452

5 دیدگاه
      بچه تر می شد و حتی توی پیام متنی هم تا وقتی بوس نمی گرفت نمی رفت! خواستم با چند تا شکلک بوس قال قضیه رو بکنم..…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 451

7 دیدگاه
      فندک و برداشت و روشنش کرد و همین که خواست بگیردش رو پوست دستم عقب کشیدم و دستام و به نشونه تسلیم بالا بردم! – خیله خب…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 450

11 دیدگاه
      هیچ کاری برای انجام دادن نداشت که رو صندلی نشسته بود و داشت محتویات گوشیش و بالا پایین می کرد! – این جا چرا نشستی؟ بدون این…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 449

4 دیدگاه
      ولی خوشبختانه راه برای جبران باز بود و با توجه به این که دیگه روزای آخر سال کل مملکت تق و لقه و من بقیه کارا رو…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 448

5 دیدگاه
        من مثل شما انقدر ساده به همچین چیزی نگاه نمی کنم! یه بار دیگه زمان از دستم در رفت و من همچنان وسط بحث و جنگ…