رمان تارگت پارت 67امروز در 9:55 am2 دیدگاه هرچند که بعید می دونستم تحقیق بقیه بچه ها به اندازه من احتیاج به اعتراض کردن داشته باشه.. اینو چند دقیقه بعد که استاد مشغول درس دادن یا به…
رمان تارگت پارت 66دیروز در 9:56 am4 دیدگاه با دو کلمه آخرش کلاس رفت رو هوا.. صدای اعتراض دانشجوها از گوشه و کنار کلاس بلند شد.. بخش عمده اشون هم اعتراض نسبت به بدقولی استاد بود چون…
رمان تارگت پارت 6528 اردیبهشت در 9:56 am1 دیدگاه با لحن تند و عصبیش یه لحظه سرجام خشک شدم و بعد آروم لب زدم: – سایلنته.. گفتم تا برم برگردم خوابی! با این حرف تازه یادش افتاد سوال…
رمان تارگت پارت 6427 اردیبهشت در 9:59 amبدون دیدگاه – معلومه! چرا انقدر تعجب کردی؟ قبلاً بهت گفته بودم دلیل اصلی بهم خوردن روابطم از سمت من.. خیانت بوده و هست! – آره ولی.. بازم خیلی عجیبه برام…
رمان تارگت پارت 6326 اردیبهشت در 9:55 amبدون دیدگاه درین واقعاً داشت بهم ثابت می کرد که فرق داره و این شاید توی اصل ماجرا.. تغییری ایجاد نکنه ولی.. همیشه یه گوشه ذهنم باقی می مونه که تنها…
رمان تارگت پارت 6225 اردیبهشت در 9:54 amبدون دیدگاه ××××× به محض باز کردن چشمام.. اولین چیزی که از ذهنم رد شد درین بود.. حتی قبل از اینکه موقعیتم و بسنجم یا به ساعت نگاه کنم. شاید چون…
رمان تارگت پارت 6124 اردیبهشت در 9:56 am1 دیدگاه یه کم خیره خیره بهم زل زد و گفت: – منظورم این مقایسه نبود! – پس چی؟ – جایگاهی که تو توی زندگیم داری و با جایگاهی که اون…
رمان تارگت پارت 6023 اردیبهشت در 9:51 am1 دیدگاه نگاهی به مانتوی کوتاهش انداختم و با توجه به تفاوت سایزمون خواستم بگم پیراهن من همچین فرقی هم با مانتوی خودت نداره.. ولی خب حداقلش این بود که پارچه…
رمان تارگت پارت 5922 اردیبهشت در 9:50 amبدون دیدگاه گوشی و گذاشتم رو میز و سرم و به چپ و راست تکون دادم.. کشیدن ناز این و باید کجای دلم می ذاشتم؟ فقط خدا خدا می کردم اعصابم…
رمان تارگت پارت 5821 اردیبهشت در 9:57 am2 دیدگاه با اخمای درهم زل زدم بهش.. حرفاش هیچ حسی تو وجودم ایجاد نمی کرد.. ولی خب راضی به اینکه بخواد کل زندگیش و وقف خدمت کردن به داداشاش کنه…
رمان تارگت پارت 5720 اردیبهشت در 9:50 am1 دیدگاه انگار بهش برخورد با این حرفم که اخماش تو هم فرو رفت و توپید: – شما امرتون؟ – بله؟ – میران کجاست؟ – شما؟ پوف کلافه ای کشید و…
رمان تارگت پارت 5619 اردیبهشت در 9:50 am2 دیدگاه دلم سوخت براش.. یعنی کی این بلا رو سرش آورده بود؟ خواستم اینم بپرسم که یادم افتاد گفت سرش درد می کنه و چایی لازمه.. – یه کم استراحت…
رمان تارگت پارت 5518 اردیبهشت در 9:56 amبدون دیدگاه یه طرف صورتش و می تونستم ببینم ولی همونم پر خون بود و منشائش زخم روی پیشونیش بود که هنوز ازش چکه چکه خون می زد بیرون.. آب دهنم…
رمان تارگت پارت 5417 اردیبهشت در 9:55 am3 دیدگاه با اومدن خانوم شمس به اتاق.. نگاهم و از اون انگشت بی صاحاب گرفتم و زل زدم بهش.. – خسته نباشید! – قربونت دخترم.. تو هم همینطور! بعد از…
رمان تارگت پارت 5316 اردیبهشت در 9:55 am3 دیدگاه ××××× یه کم با درین تو خیابونا چرخ زدیم تا زمان بگذره و بعد برسونمش هتل.. قرار خوبی بود و شک نداشتم که من و یه قدم دیگه به…