دسته‌بندی: رمان تارگت

رمان تارگت

رمان تارگت پارت آخر

      بند کیفم و روی دوشم محکم کردم و قدم هام و به سمت اتاقی که شماره اش و از پرستارای این جا پرسیده بودم برداشتم.. به جلوی درش که رسیدم چند تا نفس عمیق کشیدم و یه بار دیگه حرفای میران و قبل از این که بیام این جا توی سرم مرور کردم وقتی گفت: «می دونی

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 461

      – چرت و پرت نگو.. این کوفتی هم کمتر بخور.. ریه هات که سالم نیست ببین می تونی کبدت هم از بین ببری! – امشب نمی خوام به هیچ درد و مرضی فکر کنم.. انقدر انرژی و انگیزه دارم که خودم و سالم ترین آدم روی زمین می دونم.. پس بذار به سبک خودم حالش و ببرم!

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 460

      سرم و که بلند کردم و نگاهم و به صورتش دوختم برعکس انتظارم اخم نداشت و با یه لبخند کج به در ماشین تکیه داده بود و داشت نگاهم می کرد.. – نظرت چیه امروز اصلا حرف نزنی؟! – وا! چرا؟! – چرا نداره درین.. امروز اصلا حرف نزن.. من واقعاا هنوز گیجم نمی فهمم چت شده..

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 459

        با اخمای درهم از تعجب نگاهم کرد و پرسید: – چه جوری؟! – هنوز تو خونه ات بودیم که یکی زنگ در و زد.. فرخ رفت باز کرد و اومد به من گفت سیامکه.. از کارکنای شرکت میران! رفتم ببینم چی کار داره که دیدم یه بسته توی دستشه.. گفت این و آقا میران سفارش داده

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 458

      – ولی ثابت کردی اگه پاش بیفته از منم عاشق تری و این.. هم بهم انگیزه و انرژی می ده و هم.. من و می ترسونه درین.. انقدر عاشق بودنت من و می ترسونه.. از آینده ای که توش دیگه من نیستم ولی تو هنوز هستی می ترسونه! از این که دیگه نخوای باشی می ترسم درین..

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 457

        بود تا شاید صدایی ایجاد بشه و نمی دونم اصلا نیرویی تو پای درب و داغون شده ام بود و موفق شدم کاری بکنم یا نه.. ولی همین که الآن این جام و هنوز زنده ام.. نشون می ده که پیدام کرده.. این که چه جوری سر از اون جا درآورده و گول نقشه کوروش و

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 456

        حالا دیگه با این حرف حدسم به یقین تبدیل شد و مطمئن شدم که پشت در.. درینه که هنوز نرفته و یه سره داره زنگ می زنه! فکر این که کوروش اصلا نذاره درین بفهمه من این جام و بعد.. از شدت عصبانیت جدی جدی بلیی سرش بیاره باعث شد به تقل بیفتم و با همون

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 455

        چشمام و باز کردم و سعی کردم با همون چند تا نفس عمیق ولی نصفه و نیمه ای که می کشیدم خودم و آروم نگه دارم.. که اونم از روی صندلی بلند شد و همون طور که توی اتاق قدم می زد شروع کرد به حرف زدن: – نباید برمی گشتی میران.. باید تو همون خراب

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 454

      – یعنی نمی فهمی نگران حالتم؟ چون می دونم همین درخواست ازدواج یهویی هم به اتفاقاتی که امروز افتاده ربط داره و تو یه چیزی شنیدی که حالا ترس از دست دادنم و داری!     سرش و تند تند به تایید تکون داد و با همون حالتی که بیشتر عصبی و خشمگین بود غرید: – آره..

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 453

      – به تو مربوط نمی شه پرستش.. برو تو اتاق تا ما حرفامون و بزنیم! دخالت نکن تو! نگاهم و با غیض و نفرت به صورت پرستش دوختم تا بفهمه اگه جلو بیاد از ترکش های من بی نصیب نمی مونه و بهتره گورش و گم کنه که اونم نگاه تندش و ازم گرفت و برگشت تو

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 452

      بچه تر می شد و حتی توی پیام متنی هم تا وقتی بوس نمی گرفت نمی رفت! خواستم با چند تا شکلک بوس قال قضیه رو بکنم.. ولی یه لحظه شیطنتم گل کرد و یه سلفی از خودم با لبای غنچه شده گرفتم و براش فرستادم! بلفاصله سین کرد و چند لحظه بعد پیام صوتیش رسید که

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 451

      فندک و برداشت و روشنش کرد و همین که خواست بگیردش رو پوست دستم عقب کشیدم و دستام و به نشونه تسلیم بالا بردم! – خیله خب بابا.. دوباره خوی اژدهات و نشون نده! خونه زندگیم و دوست دارم به خدا! با حرص فندک و پرت کرد رو زمین و چند قدمی که من عقب رفته بودم

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 450

      هیچ کاری برای انجام دادن نداشت که رو صندلی نشسته بود و داشت محتویات گوشیش و بالا پایین می کرد! – این جا چرا نشستی؟ بدون این که نگاهش و از گوشی بگیره جواب داد: – چی کار کنم وقتی انقدر شرم و حیا نداری که تو خونه من کارایی که باید تو اتاق خوابت انجام بدی

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 449

      ولی خوشبختانه راه برای جبران باز بود و با توجه به این که دیگه روزای آخر سال کل مملکت تق و لقه و من بقیه کارا رو توی خونه هم می تونستم انجام بدم گفتم: – باشه برید.. دیگه هم لازم نیست بیاید! با تفریح زل زدم به چهره مستاصل شده اش.. آخه چرا اذیت کردن آدما

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 448

        من مثل شما انقدر ساده به همچین چیزی نگاه نمی کنم! یه بار دیگه زمان از دستم در رفت و من همچنان وسط بحث و جنگ و جدل تموم نشدنیم با مهناز بودم که صدای زنگ آیفون بلند شد و جفتمون و ساکت کرد.. لی لی زودتر از ما بلند شد تا بره ببینه کیه.. منم

ادامه مطلب ...