رمان حورا پارت 7دیروز در 8:45 pmبدون دیدگاه چپ چپ خیره من می شود… -والا توام اینجا کسیو نداشتی! وضعت شده الان این…. قباد اسمش را با تشر صدا می زند و با اخم…
رمان حورا پارت 610 بهمن در 11:28 amبدون دیدگاه لب بر هم می فشارم و آرام سر تکان می دهم! کی و چه زمانی حورا جان صدایم زده بود ، نمیدانم! خیره به گچ پای قباد، اشک…
رمان حورا پارت 58 بهمن در 11:57 am3 دیدگاه [حورا] جلوی آینه نگاهی به خودم انداختم. اینباز استثناً برای آماده شدنم وسواس زیادی به خرج داده بودم. نمیخواستم بار دیگر مادر قباد زیباییِ لاله را…
رمان حورا پارت 45 بهمن در 11:56 am2 دیدگاه حرفش را زد و سپس به سرعت از اتاق خارج شد و درب اتاق را بهم کوبید. قباد کلافه دستی میان موهایش کشید و گفت: – سرشو…
رمان حورا پارت 329 دی در 10:00 pm3 دیدگاه دست روی موهایم کشیده و نفسهای داغش را از روی شال میهمان لالهی گوشم میکند: – گریه نکن قربون چشمات بره قباد! اینطوری تو بغلم مثل جوجه…
رمان حورا پارت 227 دی در 10:00 pm8 دیدگاه بی پروا بودنش باعث بالا و پایین شدن هورمانهای زنانهام میشد اما نه… الان زمانش نبود! با لبخندی آرام تنم را میان دستهایش جابهجا کرده و با…
رمان حورا پارت 125 دی در 10:44 am6 دیدگاه زیر شکمم تیری می کشد، از درد ناله ای سر می دهم! – جان دلم حورا! ببخشید عزیزم امشب یکم خشن شدم. با نفس نفس به…