رمان حورا

رمان حورا پارت 109

12 دیدگاه
      با تعجب به جلو خم شد، دروغ است اگر بگویم اخم‌های کمرنگش می‌گفت خوشش نیامده؟ نه نبود…حقیقتا واضح بود که دلش نمی‌خواهد من با مردی جز برادرش…
رمان حورا

رمان حورا پارت 108

16 دیدگاه
      _ حورا خانم، تشریف بیارید میرسونمتون!   توجهی نکردم و سعی کردم باز هم فاصله بگیرم، اما اینبار با حرکت نکردنش مشکوک شدم، اگر قصد ازار داد،…
رمان حورا

رمان حورا پارت 107

29 دیدگاه
        سخت مشغول درس بودم، این روزها که به پاییز و زمستان هی نزدیک میشدیم و مدارس و دانشگاه‌ها باز میشد، کیمیا را از من بیشتر دور…
رمان حورا

رمان حورا پارت 106

36 دیدگاه
      اهی کشیدم: _ راس راس رفتم براش زن بگیرم، تازه قبلش هم گفتم ممکنه اون بچه‌دار نشه!   _ خب تو که دروغ نگفتی! دکترت گفته بود…
رمان حورا

رمان حورا پارت 105

29 دیدگاه
      غذا که تمام شد، از گوشه چشمی دیدم که قباد برخاست، خم شد و جلوی چشمان همه شکم برامده‌ی لاله را بوسید و سپس روی موهای مادرش…
رمان حورا

رمان حورا پارت 104

20 دیدگاه
        _ برگرد تو لاله منم میام!   بی توجه به حرف قباد رو به من کرد: _ شرمنده عزیزم، سر صدای ما بیدارت کرد؟   _…
رمان حورا

رمان حورا پارت 103

44 دیدگاه
    کیمیا دهان گشود که با حرص لو دهد، همه‌ی نقشه‌های مادر و خاله‌اش را به قباد بگوید و به او بفهماند که حورا هم همانند خودش، قربانی زیاده‌خواهی‌های…
رمان حورا

رمان حورا پارت 102

34 دیدگاه
    راوی     وارد اتاق که شدند، کیمیا با خجالت گفت: _ زشته الان میفهمن ما نیستیم!   وحید اما با لبخند پر از شیطنتی، در را بست…
رمان حورا

رمان حورا پارت 101

19 دیدگاه
      همان لحظه که در بسته شد چشم روی هم گذاشتم و اشک‌هایم جاری شد، قلبم درد میکرد و مغزم خسته بود از دست احساساتم… روی کمر خوابیدم…
رمان حورا

رمان حورا پارت 100

25 دیدگاه
    تمام سعی‌ام را کردم که تا رسیدن به خانه هیچ صحبتی با او نداشته باشم، او هم همانطور عصبی رانندگی‌اش را میکرد و به من کاملا بی توجه…
رمان حورا

رمان حورا پارت 99

24 دیدگاه
        خسته بودم و پرستار که فهمید اصلا حوصله‌ی چیزی ندارم، با گفتن استراحت کن، خارج شد، وحید حالم را پرسید و بی حال پاسخ دادم، کیمیا…
رمان حورا

رمان حورا پارت 98

20 دیدگاه
        نگاهش که به حورا خورد مکث کرد، لباس‌هایش عوض شده بود و روی تخت کامل دراز کشیده شده بود، کلاه بیمارستان را به سر داشت و…
رمان حورا

رمان حورا پارت 97

30 دیدگاه
      _ چته پسر؟ چیشده؟   تماس را قطع کرد و موبایل را مقابل چشمان وحید تکان داد: _ کی بود؟ چرا گفتی حورا؟   وحید شانه بالا…
رمان حورا

رمان حورا پارت 96

25 دیدگاه
      اخم کرده دوباره دستش را سمتم گرفت: _ بخور دیوونه سه ساعت دیگه عمل داری نمیتونی چیزی بخوریا!   کلافه گفتم: _ کیمیا مثانه‌م پر شه اصلا…
رمان حورا

رمان حورا پارت 95

17 دیدگاه
      شانه بالا انداختم: _ فکر میکردم از استرسه، و اینکه…جلوگیری هم نمیکردم، میگفتم شاید باردار بشم…   نگاهم لحظه‌ای به روی انها نمسگشت، اما فشرده شدن دستم…