دسته‌بندی: رمان خدمتکار عمارت درد

“خدمتکار عمارت درد” پارت 59

    ” مارال”   دیگه بس بودم داشتم زیر دست آرایشگر جون میدادم   + دستت شمام بسه همین خوبه   _ ولی هنوز مونده موهاتون که…   + نه دیگه مو نمیخواد همین آرایش که کردین خودش خیلیه دستت شما درد نکنه   سارا که خودش داشت آماده می‌شد هی میگفت بزار موهاتو درست کنه   یه نگاه

ادامه مطلب ...

” خدمتکار عمارت درد” پارت 58

    + چقدر بهت دادن؟!   مالکی خیر خونسرد تر از اون  که فکرشو می کردم خودشو نشون میداد   مالکی: چی آقا؟!   + همون چیزی که خودت خبر داری؟! این که داشت طفره میرفت خون آدمو به جوش میورد   + دو دقیقه بیشتر بهت وقت نمیدم تا خودت بگی بعد از دو دقیقه خودت میدونی چیکار

ادامه مطلب ...

“خدمتکار عمارت درد” پارت 57

    سارا: مارال دختر چته؟!   + هیچی ساعت 7 صبح کی میره آرایشگاه که من میرم تو عروسی نه من…   سارا: تو خواهر عروسی   تو مسیر داشتم به خوابی که دیدم فکر می کردم تو چند ماه همش خواب میبینم انگار گذشته و آینده ام قاطی شدن تصویرای مبهم و آشنا… خوابی که دیشب دیدم تو

ادامه مطلب ...

“خدمتکار عمارت درد” پارت 56

  من دیگه خسته شده بودم انگار داشت یه چیزی بهم فشار میورد خفه ام می کرد   سر گیجه داشتم برا اینکه نیفتم از گوشه میز گرفتم   سریع دانیال برام به آب قند درست کرد   رو صندلی نشستم و اون دوتا هنوز میخواستن بفهمن چه دلیلی داره من اینطوری شدم   نمیدونستم چجوری بهشون بگم ولی اینجا

ادامه مطلب ...

“خدمتکار عمارت درد” پارت 55

    ” سه ماه بعد”   “مارال”   سه ماه از برگشتنم به ایران میگذره تو این سه ماه هیچ اتقاق خاصی نیوفتاده فرهاد و دانیال همین طور مشغول کارو تفریح… همین طور داره روزام الکی میگذره و هیچ سر نخی از ماهان ندارم از عمو محمد میپرسم اونم خبری نداره   فهمیدم بچه ای که رزا داره از

ادامه مطلب ...

“خدمتکار عمارت درد ” پارت 54

  رزا اومده بود… حتما با بچه اش بوده… کوروشم باهاش بوده…   نمیتونستم این سوالا رو از خاله بپرسم… اصن میدونه شوهر و بچه داره؟!   خاله خزان از اتاق رفت بیرون   سارا: وای دختر چقدر عوض شدی رفتی اونجا زشت تر شدی اصن بهت نساخته…   یه نیشگون گرفتم از بازوش… جیغ بلند شد   سارا: خدا

ادامه مطلب ...

“خدمتکار عمارت درد” پارت 53

اوم اینجا کجاست؟! چه قشنگه وای چقدر اینجا آشناس… مارال ، کجایی ؟! + من خوبم های من خوبم… مارال نرو اونجا مارال میفتی چرا صدامو نمیشنوه ندو مارال میفتی _ نمیفتم کوروچ حواسم هست میفتی مارال میدونم دست پا چلفتی اون من و کوروش ایم آره بچگی مون … _ کوروچ بیا بریم اونور مارال اونجا خطر داره مامان

ادامه مطلب ...

خدمتکار عمارت درد پارت ۵۲

“مارال” خاله خزان: مارال تموم شدی یا بیام کمکت؟! وای خدا هر چی وسایل و لباس داشتم تند تند تو چمدون گذاشتم + تموم خاله تموم شد خاله خزان: بدو دیگه دخترم ما منتظرتیم + الان تمومه تمومم با یه چمدون اومدم دارم با دوتا برمی گردم بعد اون روز تو کافه رفتیم تو بیمارستان با فرهاد حرف زدیم قرار

ادامه مطلب ...

“خدمتکار عمارت درد” پارت 51

    + چرا اینقدر دیر کردی؟!   بهرام اینقدر اعصابش خورد بود که چرا  سر قرارش نزاشتم بره   بهرام: میام‌ یه چیزی میکنم تو حلقت؟! کدوم عاقلی از خونه خودش دزدی میکنه؟!   + یه امشب نرفتی سر قرار با نامزدت چته؟!   بهرام: چم نیست تو چته اومدی از خونه خودت دزدی   + بهت که باز

ادامه مطلب ...

“خدمتکار عمارت درد” پارت 50

    ” ماهان”   + راشد خان من زن بگیر من نیستم من نمیخوام زن بگیرم اون دختری ام که انتخاب کردی برا خودت   راشد خان: تو غلط کردی رو حرف من حرف میزنی پدرسگ + چند بار بهتون گفتم من بخاطر منافع شما نمیتونم دختر مردمو بدبخت کنم   سوئیچ ماشینو از رو میز برداشتم رفتم  

ادامه مطلب ...

“خدمتکار عمارت درد” پارت 49

    آماده شدم دیگه راهمو سمت بیرون گرفتم جایی که دانیال رفته   یه کافه دنج بود دیدمش داشت کتاب میخوندم نمیدونستم کتاب میخونه جالب شد برام   وارد کافه شدم رفتم سر میزی که دانیال بود   + سلام فیلسوف   دانیال: سلام قهرمان   صندلی رو عقب کشیدم روش نشستم   + چی میخونی؟! میگم تو جدی

ادامه مطلب ...

“خدمتکار عمارت درد” پارت 48

    بازم همین طور نگام به عکس مارال بود   نمیشد این علاقه ای که بهش داشتمو پنهون کنم   گوشیمو در اوردم پیج مارالو ور داشتم یه پیج فیک دخترونه زدم باهاش رفتم مارال باهاش فالو کردم میخواستم باهاش حرف بزنم اگه با پیچ پسر میرفتم اصن جوابمو نمیداد دیگه کارم به کجا رسیده چیکار میکنم الان زود

ادامه مطلب ...

“خدمتکار عمارت درد” پارت 47

    دیگه تا رستوران نیلو پیاده رفتیم تو مسیر آخر نقشه ام جواب داد دانیال باهم آشتی کرد   اونم ازت معذرت خواهی کرد که نبايد منو تحریک می کرد میرفتم سمت این چیزا   رسیدم به رستوران یه رستوران شیک و مجلسی اسم رستوران معنیش به زبان آلمانی میشد روشنایی   واقعنم مثل اسمش روشن بود   دم

ادامه مطلب ...

“خدمتکار عمارت درد” پارت 46

    فرهاد: تو تنهایی نمیترسی میای اینجا   + الان گرگا میاد منو میخورن نه چرا بترسم   دانیال: ولی خدایی اصن بلد نیستی کجا بری هوات عوض شه   + اصن شما دو تا اینجا چیکار میکنین؟!   فرهاد: جلسه دیگه مربوط ما نبود اومدیم پیش تو   دانیال: میگم من حوصلم سر رفته بریم بیرون؟! هوامون عوض

ادامه مطلب ...

“خدمتکار عمارت درد ” پارت 45

    تو این دو سال خیلی چیزا تغیر کرده بود من دیگه اون مارال قبلی نبودم   هر چند سخته تو کشور غریب ولی بخاطر هدفی که داشتم دارم ادامه میدم   ساعت کار آموزیم تموم شده بود دیگه نزدیک شب بود   مشغول شستن دستام تو سرویس بودم دستامو خشک می کردم که با یه نفر بر خورد

ادامه مطلب ...