رمان سال بد پارت 3424 شهریور در 12:20 pm2 دیدگاه – چرا باور نکنی ؟ … اون هم یک آدمه ! همه ی آدما نقطه ضعفی دارن ! شهاب هوومی گفت و کمی از نوشیدنی اش…
رمان سال بد پارت 3313 شهریور در 11:48 pm5 دیدگاه*** خیلی وقت بود که در انتظار برگشت شهاب به خانه ، پشت درِ شیشه ای اتاقم کمین گرفته بودم ! دیگر داشت حوصله ام سر می رفت که بلاخره…
رمان سال بد پارت 323 شهریور در 5:40 pm8 دیدگاه هووفی کشیدم و از روی تخت بلند شدم . ساعت تقریبا یازده صبح بود و من گرسنه شده بودم . بابا اکبرم خانه نبود و من مطابق…
رمان سال بد پارت 3125 مرداد در 11:53 pm6 دیدگاه شهاب داغی چندش آور و عذاب دهنده ای زیر پوستش احساس می کرد : – نه ! معلومه که نه ! با چنان لحنی گفت ……
رمان سال بد پارت 3016 مرداد در 8:09 pm5 دیدگاه سوال مزخرفش را کاملا نشنیده گرفتم : – فقط … همین بود شهاب ؟ – میشه چیزی به دیگران نگی ؟ – چرا ؟! …
رمان سال بد پارت 2911 مرداد در 8:29 pmبدون دیدگاه جوابش را ندادم که نفس بلند و کلافه ای کشید … بعد مقابلم کف زمین نشست و دست هایم را گرفت . خواستم دست هایم را عقب…
رمان سال بد پارت 289 مرداد در 8:27 pm8 دیدگاه فرهود از پشت خودش را به من کوبیده بود … . تکان سختی خوردم و نزدیک بود پارچ دوغ از دستم رها شود … ولی به سختی…
رمان سال بد پارت 277 مرداد در 8:25 pm1 دیدگاه هانی می خواست جوابش را بدهد که در باز شد و عمه آشا از حیاط آمد توی سالن … با دیدن صورت های خندان ما گفت : …
رمان سال بد پارت 265 مرداد در 10:13 am1 دیدگاه بابا کف دستش را کلافه روی صورتش کشید و به من گفت : – آیدا جان … زودتر چاییت رو بخور تا رفع زحمت کنیم ! …
رمان سال بد پارت 2528 تیر در 9:00 pm2 دیدگاه با اینکه لحنم محکم و قاطع بود ،ولی عمو رضا مصرانه تلاش کرد تغییر عقیده بدهم : – اینجا قراره کسی استقلال شما رو زیر سوال ببره…
رمان سال بد پارت 2426 تیر در 9:00 pmبدون دیدگاه و سرم را خم کردم روی گوشی ام . بابا چند ثانیه ای بر و بر نگاهم کرد . – کارت خیلی واجبه ؟ – بله…
رمان سال بد پارت 2324 تیر در 9:00 pmبدون دیدگاه نگاه تندش هنوز توی چشم های مجتبی بود … که در رستوران باز شد … و هم زمان صدای های و هوی مردهای دور میز به هوا برخاست…
رمان سال بد پارت 2221 تیر در 11:00 am3 دیدگاه *** – این مادیانِ زیبا رو ببین ! از نژاد آخال تکه ! اصیل … چابک … باهوش ! قدش صد و پنجاه و چهار سانتی متره !…
رمان سال بد پارت 2119 تیر در 11:00 am1 دیدگاه چشم هایم را برایش گرد کردم تا بلکه ازم حساب ببرد … ولی خیال باطل بود ! همان طور دست به کمر پیش رفتم و مقابل تخت…
رمان سال بد پارت 2017 تیر در 11:00 am3 دیدگاه *** تازه شامم را تمام کرده بودم که صدای زنگ تلفن بلند شد . از کنار سفره بلند شدم و رفتم و تلفن را برداشتم .…