رمان سال بد

رمان سال بد پارت 34

2 دیدگاه
      – چرا باور نکنی ؟ … اون هم یک آدمه ! همه ی آدما نقطه ضعفی دارن !   شهاب هوومی گفت و کمی از نوشیدنی اش…
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 33

5 دیدگاه
*** خیلی وقت بود که در انتظار برگشت شهاب به خانه ، پشت درِ شیشه ای اتاقم کمین گرفته بودم ! دیگر داشت حوصله ام سر می رفت که بلاخره…
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 32

8 دیدگاه
    هووفی کشیدم و از روی تخت بلند شدم .   ساعت تقریبا یازده صبح بود و من گرسنه شده بودم . بابا اکبرم خانه نبود و من مطابق…
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 31

6 دیدگاه
    شهاب داغی چندش آور و عذاب دهنده ای زیر پوستش احساس می کرد :   – نه ! معلومه که نه !   با چنان لحنی گفت ……
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 30

5 دیدگاه
    سوال مزخرفش را کاملا نشنیده گرفتم :   – فقط … همین بود شهاب ؟   – میشه چیزی به دیگران نگی ؟   – چرا ؟!  …
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 29

بدون دیدگاه
    جوابش را ندادم که نفس بلند و کلافه ای کشید … بعد مقابلم کف زمین نشست و دست هایم را گرفت .   خواستم دست هایم را عقب…
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 28

8 دیدگاه
    فرهود از پشت خودش را به من کوبیده بود … .   تکان سختی خوردم و نزدیک بود پارچ دوغ از دستم رها شود … ولی به سختی…
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 27

1 دیدگاه
    هانی می خواست جوابش را بدهد که در باز شد و عمه آشا از حیاط آمد توی سالن … با دیدن صورت های خندان ما گفت :  …
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 26

1 دیدگاه
    بابا کف دستش را کلافه روی صورتش کشید و به من گفت :   – آیدا جان … زودتر چاییت رو بخور تا رفع زحمت کنیم !  …
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 25

2 دیدگاه
    با اینکه لحنم محکم و قاطع بود ،ولی عمو رضا مصرانه تلاش کرد تغییر عقیده بدهم :   – اینجا قراره کسی استقلال شما رو زیر سوال ببره…
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 23

بدون دیدگاه
    نگاه تندش هنوز توی چشم های مجتبی بود … که در رستوران باز شد … و هم زمان صدای های و هوی مردهای دور میز به هوا برخاست…
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 22

3 دیدگاه
  ***   – این مادیانِ زیبا رو ببین ! از نژاد آخال تکه ! اصیل … چابک … باهوش ! قدش صد و پنجاه و چهار سانتی متره !…
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 21

1 دیدگاه
    چشم هایم را برایش گرد کردم تا بلکه ازم حساب ببرد … ولی خیال باطل بود !   همان طور دست به کمر پیش رفتم و مقابل تخت…
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 20

3 دیدگاه
    ***   تازه شامم را تمام کرده بودم که صدای زنگ تلفن بلند شد .   از کنار سفره بلند شدم و رفتم و تلفن را برداشتم .…