رمان سال بد Archives - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان سال بد

رمان سال بد

رمان سال بد پارت 118

      نگاه کردم به مرد … و قسم خوردم که هیچوقت در زندگی ام او را ندیده بودم . مردی میانسال با موهای جوگندمی و بدنی لاغر و ورزشکاری !   نفسم بند آمده بود … و زبان در دهانم مثل تکه ای چوب خشک شده بود !   – ش…شما کی هستین ؟   بی اختیار به

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 117

        با حسرت نگاه کردم به آن کره … چقدر دوست داشتم آن را برای شهاب بخرم . اما موجودی کارتم کافی نبود !   با صدای فروشنده که اعلام کرد دستبندها حاضر است، نگاه حسرت بارم را از آن گوی شیشه ای گرفتم و رفتم به طرف پیشخوان.   – خیلی ممنونم ! … چقدر باید

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 116

      سرد و بی احساس زمزمه کرد . وقتی چشم باز کرد … جا خورد … از نگاهی که در چشم های عماد سوسو می زد … .   اما خود را نباخت !   عماد نفس عمیقی کشید … و نفس عمیق دیگری ! … بعد از جا برخاست و چند قدمی بی هدف راه رفت …

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 115

      ***   ساعت از هشت شب گذشته بود که آیدا را دید ! …   نشسته روی صندلی اش پشت میزی در گستره ی روف گاردن هتل … سیگار نیمه سوخته را در زیر سیگاری خاموش کرد و خیره شد به او !   نمی توانست از آیدا چشم بردارد !   مثل همیشه راحت و کژوال

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 114

      ***   اسکاچ را محکم به لبه های فنجان ها کشیدم و سر تا تهشان را کف مالی کردم . بعد زیر جریان خنک آب، آن ها را شستم . با دقت به فنجان ها نگاه کردم تا مطمئن شوم ردّ رژ لبم روی فنجان باقی نمانده … بعد شروع کردم به خشک کردنشان . پس از

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 113

  – سالمه آقا ! فرصت نکردن کاری بکنن ! … الانم پسره پایینه … اومده برای عذر خواهی !   عماد پرسید :   – کدوم پسره ؟!   و دکمه ی کنار گوشی را فشرد … صفحه ی موبایل روشن شد . تصویری ساده و گرم از جوانی های پدر آیدا در کنارِ زنی که لابد همسرِ مرحومش

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 112

    عماد انگار سوال او را نشنید … گفت :   – خضوعی هنوز نیومده ؟   رشید نچی گفت … و عماد با بد خلقی از پای میز کنار رفت .   – گور باباش … اَه ! یه ساعته منو علاف کرده اینجا … مرتیکه گوساله !   و راه افتاد به طرف انتهای سالن و تراس

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 111

    عقب عقب رفتم و داخل حیاط شدم و در را چفت کردم … و آن وقت حرص زده کف کفشم را سه بار به موزاییک ها کوبیدم .   – اوف ! خدا … اوف ! اوف !   آنقدر عصبی بودم که ذهنم تقریباً ازکار افتاده بود . به هیچ عنوان نمی خواستم عماد به پدرم نزدیک

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 110

        چند دقیقه ی بعد در خیابانِ منزل ما پیچیدیم … و من ناگهان مثل اینکه جریان قوی برق از تنم عبور کند، از جا پریدم .   در تاریکی کوچه که با نور چراغ برق ها رنگ ملایمی خورده بود … بابا اکبر را دیدم که دم در ایستاده بود و داشت باغچه ی مقابل خانه

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 109

    ***   خورشید کاملاً غروب کرده و دامن شب روی سر شهر پهن شده بود .   پیاده روی عریض و سنگفرش شده مقابل باغ بهشت پر از رفت و آمد رهگذران بود … و بساطِ فروشِ هنرمندان باعث شده بود محیط رنگی رنگی شود .   بعد از مدت ها وقت کرده سراغ بساط رزینم رفته بودم

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 108

      ***   ساعت سه ی ظهر بود … .   ایستاده بودم پشت درب شیشه ای اتاقم و به حیاطِ غرق آفتاب نگاه می کردم . مستاجر جدیدِ عمه آشا و عمه الهام مشغول اسباب کشی بود . کارگرهای عرق ریزان وسایل را روی کولشان سوار کرده و از پله ها بالا می بردند … و زنِ

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

دانلود رمان سال بد پارت 107

        – چیزی خورده توی سرت ؟!   آیدا گیج پلک زد ؛   – نه ! چی ؟!   – تخته سنگی ، پاره آجری … چیزی ! آخه خیلی حرفای عجیب می زنی !   آیدا لب هایش را روی هم فشرد . دوست داشت جیغ بزند و حرف بار عماد کند ! این حالتِ

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

دانلود رمان سال بد پارت 106

      – چه مرگتونه عین پیرزنا جمع شدین دور هم … زر زر می کنید ؟ … حرفی دارید با صدای بلند بگید !   کلمات سنگین و تاثیر گذار ادا شدند … و پس از آن برای لحظاتی سکوت در جمع بر قرار شد . عماد نگاهش را میان صورت ها چرخاند … .   – شما

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 105

        صدایش ضعیف بود . فرسنگ ها فاصله داشت با آن شهابِ ورزشکار و قوی که عاشقش بودم … اما من هنوز هم او را می پرستیدم ! هنوز جانم به جانش بسته بود !   پیش رفتم تا نزدیک تختخوابش … و بعد روی لبه ی تخت نشستم . نگاهش لحظه ای از من جدا نمی

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 104

    از همان فاصله نگاهش گره خورد در نگاه عماد …   سیبک گلوی عماد بالا و پایین غلتید … چیزی در دلش تکان خورده بود .   آیدا از جا برخاست و تمام قد ایستاد . با آن نگاه رک و نترس … که شبیه یک شمشیر آخته بود !   احساس ناامیدی غلیظی عماد را گیج کرد

ادامه مطلب ...