رمان دونی

دسته‌بندی: رمان مانلی

رمان مانلی

رمان مانلی پارت 78

      چپ‌چپی نگاهش کردم. _من غرق نشدم فقط میل به زندگی تا حد زیادی درونم کاهش پیدا کرده بود! بالاخره هرروز که برای آدم پیش نمیاد جلوی اون همه آدم‌ حسابی مثل جلبک بچسبه کف استخر!   تک خنده‌ای کرد و به‌سوی لپ تاپش به راه افتاد.   کنارش روی صندلی نشستم و هردو با دقت به صفحه‌ی

ادامه مطلب ...
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 77

      همین که دستش را به‌سوی نریمان گرفت نریمان داد زد: داره میاد منو بکش بالا الان  دنبالچه‌م رو گاز می‌گیره!   نامی که بین خنده و عصبانیت مانده بود سریع دستش را گرفت و او را بالا کشید در همین حین فهمید چیزی مانع کشیده شدن نریمان به بالای دیوار می‌شود.   قبل از این که عکس‌العملی

ادامه مطلب ...
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 76

      در را پشت سرش بست تا صدای نریمان را نشنود.   به سوی اتاق فریا به راه افتاد و ضربه‌ای به در کوبید.   فریا که انگار منتظر پشت در نشسته بود سریع از اتاق بیرون پرید. _خوب شدم؟   نامی نگاهی به سرتاپایش انداخت و خندید. _یه جوری تیپ زدی انگار تو قراره از دیوار بالا

ادامه مطلب ...
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 75

          صبح که از خواب بلند شدم آنقدر دیر شده بود که خجالت می‌کشیدم از اتاق بیرون بزنم.   این عمارت قوانین خودش را داشت و من عادت به تا لنگه‌ی ظهر خوابیدن داشتم.   خیالم راحت بود که نامی به سرکار رفته و نیازی نیست حداقل با او چشم در چشم شوم.   با مرتب

ادامه مطلب ...
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 74

      با دیدنش لبخند زدم و آرام گفتم: می‌خوای از سر راهم بری کنار کوچولو؟   نگاهی به خودش که تقریبا بیست سانتی بلندتر از من بود انداخت و اخمی کرد. _باهات حرف دارم.   ابروهایم بالا پرید. _بفرمایید آقا رهام…   انگشت اشاره‌اش را به سمتم گرفت. _فکر نکن چون دوبار تو این خونه صدات کردن خانوم

ادامه مطلب ...
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 73

      آرایش کم‌رنگی روی صورتم نشاندم و موهایم را از بالا گوجه‌ای بستم.   لباسم را مرتب کردم و از اتاق بیرون زدم.   چشمم به اتاق نامی که افتاد لحظه‌ای مکث کردم.   قبلا زیاد به اینجا می‌آمدم و اتاقش را زیر و رو می‌کردم.   نمی‌دانم چندسال از آخرین باری که پا به اتاقش می‌گذاشتم می‌گذشت.

ادامه مطلب ...
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 72

        چپ چپی نگاهش کردم که بی‌توجه روی صندلی کنارم نشست. _ولی خودمونیم فریا جای شانس یه کاسه پشکل…   قبل از تمام شدن حرفش عمه هینی کشید. _سر میز نشستیم مودب باش نریمان!   چشم از نریمان برداشتم و به آرامی شروع به خوردن غذایم کردم.   کمی بعد دست بلند کردم تا نمک را از

ادامه مطلب ...
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 71

      به‌آرامی خندیدم. _مگه به زن‌داییت قول ندادی تا وقتی که من اون‌جام پات رو توی خونه‌تون نذاری؟   شانه‌ای بالا انداخت. _در این باره قولی بهش ندادم. به‌هرحال خودش هم می‌دونه این موضوع اجتناب ناپذیره!   لبخند کمرنگی روی لب‌هایم نشست.   مورد توجه بودن انقدر دلپذیر بود؟ _نگفتی؟ کجا دوست داری بریم؟   چپ‌چپی نگاهش کردم.

ادامه مطلب ...
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 70

      تا نیم ساعت بعد مشغول حرف زدن با یکدیگر شدیم. کم کم نسبت به داریوش احساس صمیمیت بیشتری کردم و حالا مشکل این بود که چطور سر کلاس به‌جای داریوش استاد شوکتی صدایش بزنم!   نمی‌دانم چقدر گذاشت که صفحه‌ی گوشی روی میز روشن شد.   اول خیال کردم نامی زنگ زده و خواستم مثل دفعه‌ی پیش

ادامه مطلب ...
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 69

      داشتم فکر می‌کردم رفتارش به چه‌کسی شباهت دارد که اشاره‌ای به گارسون زد.   من و باربد به عادت همیشگی کاپوچینو و کیک شکلاتی سفارش دادیم و زیر چشمی نگاهی به یکدیگر انداختیم.   به محض رفتن گارسون داریوش نگاهی به هردویمان انداخت. _خب بگید ببینم با درس‌ها چیکار می‌کنید؟   شانه‌ای بالا انداختم. _همون همیشگی…  

ادامه مطلب ...
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 68

      نفس سنگینی کشید و دستش را در موهایش فرو برد. _خب حالا می‌گید من چیکار کنم؟   سرش را بالا انداخت. _پات رو از رو خرخره‌ی محرابی بردار اون هیچ فیلمی نداره.   کلافه جواب داد. _دروغ می‌گه!   عارف نچی کرد. _نمی‌گه! دلیلی براش نداره و مسلما نمی‌خواد رابطه‌ش با ما تیره بشه… بیشتر از این

ادامه مطلب ...
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 67

      به‌محض تمام شدن توصیفم صدای خنده‌ بلندش در گوشم پیچید.   نگاهی به چشم‌های براق و حالت خندیدنش انداختم و ناخودآگاه لبخند زدم.   وقتی می‌خندید زیادی جذاب می‌شد!   با فکری که در سرم پیچید چشم‌هایم گرد شد.   با قورت دادن آب دهانم نگاهم را از صورت خندانش که حالا آرام گرفته بود دزدیدم. _باید

ادامه مطلب ...
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 66

      چشمانم را برایش گرد کردم. _نمی‌تونی توی کل‌کل از حرف‌های خودم به ضررم استفاده کنی این نقض قوانینه!   چشمکی زد. _خب قوانین گذاشته شده واسه شکسته شدن!   درصدم ثانیه نگاهش جدی شد. _در ضمن دیگه اون حرکت زشت رو ازت نبینم. وقتی حرف می‌زنی مودب‌تری!   لپ‌هایم را باد کردم و جواب ندادم که حرصی

ادامه مطلب ...
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 65

      کمی خیره نگاهم کرد و آرام گفت: اولین باره یکی بهم میگه مثل روانیا رفتار می‌کنم.   گوشه‌ی لبم بالا پرید. _زینگ زینگ همین الان شاهد اتفاق افتادن یکی از عجایب قرن هستیم!   صورتش را جمع کرد و نفس تندی کشید. _می‌شه لب بالات رو با لب پایینت آشنا کنی؟ وقتی حرف نمی‌زنی بیشتر از ماساژت

ادامه مطلب ...
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 64

      نامی نگاه تهدید آمیزی به صورت پرشیطنتم انداخت و به سوی در به راه افتاد. _بله؟   صدای منشی بلند شد. _آقای شهیاد؟ واسه‌تون اتفاقی افتاده؟   همین که نامی در اتاق را باز کرد با دیدن رویا که با صورتی عبوس کنار منشی ایستاده بود چشمی چرخاندم.   نگاهش که به صورت نامی افتاد هین بلندی

ادامه مطلب ...