رمان ملورین پارت 57
2 دیدگاه
ملورین با حالی داغون به دیواره اتاق عمل تکیه داد و سرش را در دستش گرفت. چگونه میتوانست تحمل کند؟! حس میکرد قلبش چنان درد میکند که حال از هوش میرود. محمد روی زانوهایش نشست و دستش را روی شونه ملورین گذاشت، از طرفی محمد…