رمان ملورین

رمان ملورین پارت 47

2 دیدگاه
    مادرش محکم بازویش را چنگ زده و گفت:   – الله و اکبر یه موقع خجالت نکشی!   بیخیال شانه بالا انداخته و گفت:   – نه چرا…
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 46

6 دیدگاه
    زمزمه‌ی زیر لبی‌اش را شنید که چشم غره‌ای اساسی به سمت ملورین پرتاب کرده و گفت:   – میفهمم چی میگی! دست وردار از بچه بازیات، تو دیگه…
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 45

8 دیدگاه
    با استیصال پلک‌هایش را روی هم فشرده و پچ زد:   – نمیدونم!   بغص بیخِ گلویش تار بسته بود و سیبِ ادمش تکانی محکم خورده و گفت:…
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 44

بدون دیدگاه
    محمد نزدیکش شد و درست در یک قدمی‌اش ایستاد، با جدیت به چشم‌های درشت و سبز رنگش خیره شد و گفت:   – من همچین حرفی زدم الان؟…
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 43

2 دیدگاه
    ملورین نخودی خندید و از روی شانه‌ی محمد به بیرون گردن کشی کرد.   زمانی که از نبودنِ مینو خیالش راحت شد، روی پنجه‌ی پا بلند شده و…
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 42

6 دیدگاه
    بهت زده سرش را به سمت در چرخاند و با ندیدن کسی مطمئن شد که صدا از داخل حیاط است!   از پنجره‌ی کوچک اشپزخانه به بیرون خیره…
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 41

بدون دیدگاه
    گره‌ی کورِ ابروهایش حتی زمانی که پشت فرمان هم نشسته بود باز نشد.   پشت چراغ قرمز، دخترِ کوچکی که دسته‌ای گل رز در دست داشت، پشت شیشه‌ی…
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 40

1 دیدگاه
    دنیا حربه‌ی زنانه‌اش را در پیش گرفت و زیر گریه زد. آنچنان بلند که محمد مجبور شد کمی گوشی را از کنار گوشش فاصله دهد تا صدای جیغِ…
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 39

بدون دیدگاه
    نفس‌های ملورین تند شد. لبخندی شیرین کنجِ لبش نشسته و آهسته گفت:   – داری منو به خودت عادت میدی! زود به زود دلم واست تنگ میشه!  …
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 38

1 دیدگاه
    امیر ناجور پاپیچش شده بود. گویی تا زمانی که از زیر زبانش حرف نمی‌کشید ارام نمیشد.   از روی کاناپه بلند شده و بشاش به سمت محمد رفت…
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 37

4 دیدگاه
    تنها شنیدنِ صدایش کافی بود تا به هویتش پی ببرد. دستش دور فرمان محکم تر شد و اهسته لب زد:   – بفرمایید؟   دخترک با مکث لب…
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 36

بدون دیدگاه
    ملورین اما بی توجه به حرف های مینو و محمد مشغول لقمه گرفتن برای مینو بود.   به ارامی لقمه‌ای کوچک در دهانش گذاشت و گفت:   –…
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 35

1 دیدگاه
    با صدای تقه های ارامی که به در کوبیده میشد جفتشان از خواب پریدند.   ملورین هول شده نیم خیز شد و با صدایی که از خواب الودگی…
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 34

4 دیدگاه
    سر بالا گرفت و چشمش به ست لباس زیر مشکی رنگی که پشت سر فروشنده بود افتاد.   مدلش به طرز زیبایی بود و همین که چشمش به…
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 33

2 دیدگاه
    از حرف های محمد که بی هیچ شرمی بیان میکرد خجالت زده سر پایین گرفت.   نفس عمیقی کشید و اهسته گفت:   – نگین این حرفا رو…