رمان ملورین پارت 486 ماه پیش20 دیدگاه با زور و زحمت خودش را عقب کشید و نگاهی دلخور روانهی محمد کرد! آهسته گفت: – میشه اینقدر به من نچسبی؟ ابرو بالا فرستاد: …
رمان ملورین پارت 476 ماه پیش5 دیدگاه مادرش محکم بازویش را چنگ زده و گفت: – الله و اکبر یه موقع خجالت نکشی! بیخیال شانه بالا انداخته و گفت: – نه چرا…
رمان ملورین پارت 466 ماه پیش6 دیدگاه زمزمهی زیر لبیاش را شنید که چشم غرهای اساسی به سمت ملورین پرتاب کرده و گفت: – میفهمم چی میگی! دست وردار از بچه بازیات، تو دیگه…
رمان ملورین پارت 456 ماه پیش8 دیدگاه با استیصال پلکهایش را روی هم فشرده و پچ زد: – نمیدونم! بغص بیخِ گلویش تار بسته بود و سیبِ ادمش تکانی محکم خورده و گفت:…
رمان ملورین پارت 446 ماه پیشبدون دیدگاه محمد نزدیکش شد و درست در یک قدمیاش ایستاد، با جدیت به چشمهای درشت و سبز رنگش خیره شد و گفت: – من همچین حرفی زدم الان؟…
رمان ملورین پارت 437 ماه پیش2 دیدگاه ملورین نخودی خندید و از روی شانهی محمد به بیرون گردن کشی کرد. زمانی که از نبودنِ مینو خیالش راحت شد، روی پنجهی پا بلند شده و…
رمان ملورین پارت 427 ماه پیش6 دیدگاه بهت زده سرش را به سمت در چرخاند و با ندیدن کسی مطمئن شد که صدا از داخل حیاط است! از پنجرهی کوچک اشپزخانه به بیرون خیره…
رمان ملورین پارت 417 ماه پیشبدون دیدگاه گرهی کورِ ابروهایش حتی زمانی که پشت فرمان هم نشسته بود باز نشد. پشت چراغ قرمز، دخترِ کوچکی که دستهای گل رز در دست داشت، پشت شیشهی…
رمان ملورین پارت 407 ماه پیش1 دیدگاه دنیا حربهی زنانهاش را در پیش گرفت و زیر گریه زد. آنچنان بلند که محمد مجبور شد کمی گوشی را از کنار گوشش فاصله دهد تا صدای جیغِ…
رمان ملورین پارت 397 ماه پیشبدون دیدگاه نفسهای ملورین تند شد. لبخندی شیرین کنجِ لبش نشسته و آهسته گفت: – داری منو به خودت عادت میدی! زود به زود دلم واست تنگ میشه! …
رمان ملورین پارت 387 ماه پیش2 دیدگاه امیر ناجور پاپیچش شده بود. گویی تا زمانی که از زیر زبانش حرف نمیکشید ارام نمیشد. از روی کاناپه بلند شده و بشاش به سمت محمد رفت…
رمان ملورین پارت 378 ماه پیش5 دیدگاه تنها شنیدنِ صدایش کافی بود تا به هویتش پی ببرد. دستش دور فرمان محکم تر شد و اهسته لب زد: – بفرمایید؟ دخترک با مکث لب…
رمان ملورین پارت 368 ماه پیشبدون دیدگاه ملورین اما بی توجه به حرف های مینو و محمد مشغول لقمه گرفتن برای مینو بود. به ارامی لقمهای کوچک در دهانش گذاشت و گفت: –…
رمان ملورین پارت 358 ماه پیش1 دیدگاه با صدای تقه های ارامی که به در کوبیده میشد جفتشان از خواب پریدند. ملورین هول شده نیم خیز شد و با صدایی که از خواب الودگی…
رمان ملورین پارت 348 ماه پیش4 دیدگاه سر بالا گرفت و چشمش به ست لباس زیر مشکی رنگی که پشت سر فروشنده بود افتاد. مدلش به طرز زیبایی بود و همین که چشمش به…