رمان ملورین پارت 16دیروز در 10:00 pmبدون دیدگاه محمد برای مینو لقمه میگرفت که یک دفعه شیطنت بچه گل کرد و دست خامهای شدهاش را به لپ محمد مالید و بلندتر از قبل خندید. ملورین…
رمان ملورین پارت 158 بهمن در 10:18 am2 دیدگاه چشمهایش را که باز کرد از دیدن سقف بالا سرش متعجب شد، دوبار پشت سر هم پلک زد. انگار مغزش توانایی پردازش کردنش را از دست داده بود…
رمان ملورین پارت 145 بهمن در 7:40 pm13 دیدگاه زمانی که تمام شد کمر راست کرد و دستی به پیشانیاش کشید، نه صدای محمد میآمد و نه مینو. در یخچال را بست و به سرعت از…
رمان ملورین پارت 131 بهمن در 9:26 am5 دیدگاه خواست دستش را بالا بیارد که محمد رو به زن غرید. -دفعه آخرته تو و اون شوهر حرومزاده گه اضافی میخورید وگرنه جوری میکنمتون تو گونی میبرمتون جایی…
رمان ملورین پارت 1228 دی در 9:05 am9 دیدگاه دستی به ریشش کشید و گازی داد، پشت ماشین بیام و سفید رنگ ایستاد و بوقی زد. ملورین اما بی اهمیت به راهش ادامه میداد که شیشه…
رمان ملورین پارت 1125 دی در 9:05 am2 دیدگاه حاجی تسبیحش را در دست میچرخاند که با تمام شدن حرفهای پسرش ابرو در هم کشید و گفت: -یبارکی بگو ازدواج سفید میکنن دیگه! متعجب نگاه میکرد…
رمان ملورین پارت 1021 دی در 8:14 am4 دیدگاه دنیا انگشت بر دهان گرفت و به حرفهای محمد فکر کرد، جنبه مثبتش این بود که لا به لای حرفهایش حرفی از دخترهای دیگر نبود. از اخلاقش…
رمان ملورین پارت 917 دی در 8:12 am4 دیدگاه ساعت طرف های یازده شب شده بود و محمد کلافه! بی طاقت پایش را بر زمین می کوبید! با صدای پدرش سر بلند کرد و خیره ی…
رمان ملورین پارت 714 دی در 8:12 am6 دیدگاه امیر که سرک کشیدنهای محمد را زیر نظر داشت با پا لگدی به ساق پای محمد زد تا توجهش را به خودش جلب کند. محمد که همیشه از…
رمان ملورین پارت 610 دی 14016 دیدگاه اخمش عمیق تر می شود . -ادرس اینجارو شرکت داده ،اونم مخصوص دادن به تو که بیای اینجا برای تمیز کاری؟ اشکش بر روی گونه اش…
رمان ملورین پارت 57 دی 14013 دیدگاه -اینجا چه غلطی میکنی؟ با بهت خیره ی محمد شد. خواست جواب بدهد، که صدای نرگس خاتون بلند شد -کیه مادر؟ بزار بیاد تو! …
رمان ملورین پارت 43 دی 14013 دیدگاه بی توجه به غر غر هایش ، ش*رتش را پوشید و به سمت میز لوازم آرایش رفت و چند تراول درآورد و روی تخت پرتاب کرد. …
رمان ملورین پارت 330 آذر 14011 دیدگاه در فکر فرو رفت، مینو چطور با آن سرعت رفت در حمام قایم شد…. -زهره خانم مگه چی شده؟! بچه بودن دعوا کردن دیگه! اتفاقی نیوفتاده…
رمان ملورین پارت 226 آذر 14011 دیدگاه امیر، با سکوت به او خیره شد. -بنال دیگه اه! -خودت گفتی خفه بشم. صبرش تمام شده بود. وقت شوخی با اورا نداشت. -امیر، میگی…
رمان ملورین پارت 124 آذر 140110 دیدگاه خودش را محکم به داخلش می کوبد. صدای ناله دخترک،از درد و لذت به هم می پیچد! ناخن های دخترک ، درون پوست برنزه ی مرد فرو می…