رمان ملورین پارت 47دیروز در 8:21 pm2 دیدگاه مادرش محکم بازویش را چنگ زده و گفت: – الله و اکبر یه موقع خجالت نکشی! بیخیال شانه بالا انداخته و گفت: – نه چرا…
رمان ملورین پارت 4611 خرداد در 8:24 pm6 دیدگاه زمزمهی زیر لبیاش را شنید که چشم غرهای اساسی به سمت ملورین پرتاب کرده و گفت: – میفهمم چی میگی! دست وردار از بچه بازیات، تو دیگه…
رمان ملورین پارت 453 خرداد در 8:30 pm8 دیدگاه با استیصال پلکهایش را روی هم فشرده و پچ زد: – نمیدونم! بغص بیخِ گلویش تار بسته بود و سیبِ ادمش تکانی محکم خورده و گفت:…
رمان ملورین پارت 4430 اردیبهشت در 8:30 pmبدون دیدگاه محمد نزدیکش شد و درست در یک قدمیاش ایستاد، با جدیت به چشمهای درشت و سبز رنگش خیره شد و گفت: – من همچین حرفی زدم الان؟…
رمان ملورین پارت 4327 اردیبهشت در 8:46 pm2 دیدگاه ملورین نخودی خندید و از روی شانهی محمد به بیرون گردن کشی کرد. زمانی که از نبودنِ مینو خیالش راحت شد، روی پنجهی پا بلند شده و…
رمان ملورین پارت 4223 اردیبهشت در 8:45 pm6 دیدگاه بهت زده سرش را به سمت در چرخاند و با ندیدن کسی مطمئن شد که صدا از داخل حیاط است! از پنجرهی کوچک اشپزخانه به بیرون خیره…
رمان ملورین پارت 4120 اردیبهشت در 8:21 pmبدون دیدگاه گرهی کورِ ابروهایش حتی زمانی که پشت فرمان هم نشسته بود باز نشد. پشت چراغ قرمز، دخترِ کوچکی که دستهای گل رز در دست داشت، پشت شیشهی…
رمان ملورین پارت 4016 اردیبهشت در 8:20 pm1 دیدگاه دنیا حربهی زنانهاش را در پیش گرفت و زیر گریه زد. آنچنان بلند که محمد مجبور شد کمی گوشی را از کنار گوشش فاصله دهد تا صدای جیغِ…
رمان ملورین پارت 3913 اردیبهشت در 8:30 pmبدون دیدگاه نفسهای ملورین تند شد. لبخندی شیرین کنجِ لبش نشسته و آهسته گفت: – داری منو به خودت عادت میدی! زود به زود دلم واست تنگ میشه! …
رمان ملورین پارت 3810 اردیبهشت در 11:37 am1 دیدگاه امیر ناجور پاپیچش شده بود. گویی تا زمانی که از زیر زبانش حرف نمیکشید ارام نمیشد. از روی کاناپه بلند شده و بشاش به سمت محمد رفت…
رمان ملورین پارت 3730 فروردین در 8:31 pm4 دیدگاه تنها شنیدنِ صدایش کافی بود تا به هویتش پی ببرد. دستش دور فرمان محکم تر شد و اهسته لب زد: – بفرمایید؟ دخترک با مکث لب…
رمان ملورین پارت 3626 فروردین در 8:30 pmبدون دیدگاه ملورین اما بی توجه به حرف های مینو و محمد مشغول لقمه گرفتن برای مینو بود. به ارامی لقمهای کوچک در دهانش گذاشت و گفت: –…
رمان ملورین پارت 3524 فروردین در 1:17 am1 دیدگاه با صدای تقه های ارامی که به در کوبیده میشد جفتشان از خواب پریدند. ملورین هول شده نیم خیز شد و با صدایی که از خواب الودگی…
رمان ملورین پارت 3419 فروردین در 10:16 pm4 دیدگاه سر بالا گرفت و چشمش به ست لباس زیر مشکی رنگی که پشت سر فروشنده بود افتاد. مدلش به طرز زیبایی بود و همین که چشمش به…
رمان ملورین پارت 3316 فروردین در 9:30 pm2 دیدگاه از حرف های محمد که بی هیچ شرمی بیان میکرد خجالت زده سر پایین گرفت. نفس عمیقی کشید و اهسته گفت: – نگین این حرفا رو…