رمان ملورین پارت 52

4.2
(119)

 

 

 

 

رو به روی آیینه روی صندلی نشست و موهایش را باز کرد.

شونه ای برداشت و ارام روی موهایش کشید.

 

 

خیره به آیینه شد و با خود فکر کرد اگر محمد را آن شب نمی‌دید چه اتفاقی می‌افتاد؟! زندگی اش چگونه می‌گذشت؟

محمد عین نوری در زندگی اش بود، البته که ملورین هم نعمتی در زندگی محمد بود.

 

 

اگر سر و کله ملورین پیدا نمی‌شد چگونه می‌توانست آن زندگی بی هدف و بی سر و ته را ادامه دهد؟!

 

 

ملورین سریع برق لبی هم به لبش زد و دوباره شانه را به دست گرفت که همان موقع محمد وارد اتاق شد.

 

ملورین نگاهش نمی‌کرد! حتی ذره ای نرمی در چهره اش نبود و جوری که نشان دهد حواسش به محمد نیست موهایش را نوازش کرد.

 

محمد که ملورین را در آن لباس خواب لعنتی دید دلش برای آن دختر لرزید! برای بار چندم…

 

روی تخت دراز کشید و با چشمانی که خمار شدنش دست خود نبود به او زل زد و زمزمه کرد:

– قصد خواب نداری خوشگل من؟!

 

ملورین باز هم چیزی نگفت و به معنی واقعی کلمات داشت روی اعصاب محمد می‌رفت، محمد که دید ملورین چیزی نمی‌گوید نفس عمیقی کشید تا خود را کنترل کند.

 

متوجه دما بیش از حد خود شد، تیشرتش را با یک حرکت از تن خارج کرده و پایین تخت انداخت.

ملورین هم با نازی که غیر ارادی در رفتارش بود بلند شد و با فاصله کمی از محمد دراز کشید.

 

 

فاصله شان آنقدری کم بود که محمد به خوبی بوی خوب تن ملورین را استشمام می‌کرد.

 

محمد که نتوانست تحمل کند گفت:

– تو یزره بچه به جای این که عصبی بشی و دعوا راه بندازی این جوری با سياست بهم کم محلی می‌کنی جوری که دلم می‌خواد برم و خودم و از پشت بوم پایین بندازم ولی باهام حرف بزنی!

راستش و بگو از قصد ابن لباس و پوشیدی که دیوانم کنی نه؟!

 

لبخندی روی لب های ملورین اومد که سریع لب هایش را جمع کرد تا محمد لبخندش را نبیند.

 

 

 

– تو که خودت میبری و می‌دوزی من چی بگم؟!

 

محمد در دل گفت کاش ملورین پتو روی خود می‌انداخت…!

 

– اون پتو رو بنداز رو خودت.

 

ملورین با لجبازی لب زد:

– نمی‌خوام گرممه.

 

محمد گوشه لبش را گزید و دلش از دست رفت، روی ملورین خیمه زد و در صورت مهتابی دخترک خیره شد.

 

– اخه چقد تو خوشگلی عمر محمد!

گرمته؟! خب لامصب منم گرممه! تو هرم آتیش این هیکل لامصبت دارم می‌سوزم! به فکرم نیستی نه؟! بگن غلط کردم با یه دختره ای بودم خوبه؟! بخدا ملو اسمش و حتی یادم نمی‌اومد.

 

ملورین پلک زد ولی محمد را پس نزد، از طرفی خوشحال بود که آن زن نقش اساسی در زندگی شوهرش نداشته و از طرف دیگر دلش می‌خواست بیشتر ناز کند.

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 119

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
روا
روا
2 ماه قبل

بنظرم کمه

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x