چشمانے غرق בر عسل پارت ششم

3 دیدگاه
دوشی گرفتم و آمدم بیرون… با حوله ای که به تن داشتم جلوی آینه نشستم دستمو سمت کرم مرطوب کننده بردم که با دیدن گردنبند به طرح مرغ آمین….که توی…

چشمانے غرق בر عسل پارت۴

17 دیدگاه
چشمانے غرق בر عسل🧡 از روی تخت پا شدم…و سمت سرویس رفتم.. دست و صورتمو شستم… که صداش بلند شد! +الان میخای بری بیرون؟ _اره دیگه! +کسی نیست _عا!خب من…

رمان چشمانی غرق در عسل پارت۳

19 دیدگاه
چشمانے غرق בر عسل🧡   +باشه هرجور راحتی… به جان خودم این همون پسر دیشب یه نبود…. صد در صد داداش دوقلو داره قطعا +جانان _بله؟ +پاشو لباس بپوش سرما…

رمان چشمانی غرق در عسل پارت۲

15 دیدگاه
چشمانے غرق בر عسل🧡 (کارن) جانان غرق خواب بود…. صورت سفید…چشای عسلی…. گونه های سرخ و لباس قرمز…. بچه سن میزد…ولی خیلی زیبا بود…. خیلی زیاد…..برای بار هزارم به خودم…

چشمانے غرق בر عسل

20 دیدگاه
چشمانے غرق בر عسل🧡   (کارن) کمربندمو بردم بالا….. محکم روی بدن سفیدش کوبیدم که جیغ بلندی کشید…. _ای…ارباب زاده….. ضربه دوم رو زدم +ببند دهنتو هر ضربه رو می‌شماری…