دسته‌بندی: رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 265

        گندم بی حرف نگاهش را از سیاوش گرفت و بدون آنکه تمایلی به جواب دادن داشته باشد ، نگاهش را سمت و سوی دیگری فرستاد . حتی برایش ذره ای اهمیت نداشت اگر مرد از این طرز برخورد و رفتار او ناراحت می شد و به کل از تعلیم دادنش پشیمان می گشت و بدون آنکه

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 264

        پس پسری که یزدان برای حفاظت و مراقبت از او قرار داده بود این پسر بود …………… پسری که شاید در این چند ماهی که در این عمارت زندگی کرده بود ، تنها دو سه باری از دور دیده بودتش و هیچ وقت فرصتی پیش نیامده بود تا با او دو سه کلامی حرف بزند …………..

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 263

      ـ نمی ذاری باهات بیام ، نمی ذاری لااقل یه زنگ کوچولو بهت بزنم . الانم که همینجوری به امان خدا ، بدون خداحافظی داری ولم می کنی بری ……………. هر کس و ناکسی می تونه بهت زنگ بزنه الا من ……….. منی که مثلاً تنها عضو خانوادتم .       ـ گندم …………. من هرچی

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 262

          یزدان چه توقعی از او داشت ؟؟؟ او زمانی که فهمیده بود یزدان بجای هفت هشت صبح ، الان ، آن هم بی خبر قصد سفر دارد ، نه لباس درست درمانی بر تن کرده بود و نه حتی چیزی بر سر کشیده بود و یا حتی ، محض رضای خدا چیزی در پایش نمونده

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 261

        بی توجه به ضربان پر سرعت و محکم قلبی که انگار میان حلقش می کوبید و یا پاهای برهنه اش ، تنها پا بر زمین می کوبید و بی وقفه می دوید و پله ها را دو تا یکی پایین می رفت ……… تنها چیزی که الان و در این زمان برایش اهمیت داشت این بود

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 260

        ـ وقتی برگردی ، مطمئن باش انقدر قدرتمند شدم که دیگه هیچ شانسی برای مقابله با من نداری ………… این آخرین باریه که این گندم ساده و نرم و نازک و رو به روت می بینی ……………. وقتی برگردی ………… دیگه خبری از این گندم نیست ……… حالا ………. حالا میشه بگی کی میری ؟؟؟  

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 259

        یزدان چانه اش را بر روی موهای گندم گذاشت و دست دیگرش را به دور کمر او حلقه نمود و او را بیشتر از ثانیه های قبل به خودش فشرد و گندم بی قرار تر از همیشه ، خودش را میان حصار بازوان او پنهان کرد و گرمای تن او را با عطش عجیبی به جان

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 258

      یزدان با نگاهی عمیق انگار که بخواهد اعماق وجود گندم را با نگاه تیز و برنده اش بکاود به او نگاه کرد …………. نگفته ، درد این دختر را می فهمید و حسش می کرد . گندم هنوز هم در همان خاطرات تلخ و سیاه گذشته هایش باقی مانده بود و می ترسید ، دوباره تنها و

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 257

      از این رفتن ها ، از این تنها شدن ها ، از این تنها ماندن ها خوشش نمی آمد ………… این چیزها برای او یادآور خاطره خوشی نبود .       یزدان با حس سنگینی نگاه ماتم گرفته گندم ، نگاهش را از گوشه چشم سمت او کشید و تلفن ماهواره ای اش را در جاساز

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 256

      یزدان نگاه دقیق و ریز بینانه اش را روی معین چرخاند ………….. معین مهره کلیدی اش در تمام برنامه ریزی ها و نقشه هایش به حساب می آمد ……………. اما نه زمانی که پای گندم و محافظت از او به میان می آمد .       حاضر بود بخاطر گندم دست به هر عملی بزند …………

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 255

            ـ به بچه ها بگو یه قالیچه سنتی دست بافت ساده ، حدوداً در ابعاد یک متر بخرن …………… بهشون گوش زد کن که حتماً دست بافت باشه و سنتی و ساده .       ـ می تونم بپرسم برای چه کاری می خواین ؟       ـ قراره در ارتفاع یک

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 254

          کفری تر شده نسبت به قبل ، تنش را تکانی داد :       ـ آره ، آره تو راست میگی لعنتی ، من نمی تونم از خودم دفاع کنم ……….. حالا ولم کن .       با این حرارت افتاده به جانش ، دیگر برایش حتی ذره ای اهمیت نداشت که دارد

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 253

          اما یزدان همچون سنگ سر جای خودش ایستاده بود و حتی محض رضای خدا ، یک میلی متر هم به عقب نرفته بود .       بدون آنکه عقب نشینی کند و یا نشان دهد کم آورده ، با همان ابروان درهم گره خورده ، دستانش را مشت کرد و با زور باقی مانده

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 252

          گندم ابرو درهم کشیده ، در حالی که موهایش به شکل نامرتبی در صورتش ریخته بود ، با فوتی محکم آنها را تا جایی که می شد به عقب هدایت کرد و سعی نمود تنش را تکانی دهد و آزاد نماید .       اما انگار هر چه بیشتر برای آزاد شدن تلاش می

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 251

        ـ میگم میشه منم باهات بیام ؟       ـ آخ آخ عضلات پشت گردنم گندم ………….. اونجا رو بیشتر بمال .       گندم پنجه هایش را به سمت عضلات گردن یزدان هدایت نمود و فشار پنجه هایش را بیشتر کرد .       ـ شنیدی چی گفتم ؟ میگم میشه منم

ادامه مطلب ...