IMG 20220729 001158 231

رمان وهم پارت آخر 3.8 (6)

80 دیدگاه
  – فصل چهل و نه “انتقام آخر” اَوستا -اَ َرس و اون فلش باعث شد بفهمم قاتل کیه و چرا ترنم کشته شده. علی و نیاز هر دو با دقت و گیجی نگاهم می کردن که ادامه دادم: -اتش با پسوردایی که ایدا داده بود نتونسته بود فایلا رو…
IMG 20220729 001158 231

رمان وهم پارت 57 5 (2)

33 دیدگاه
  متوجه تغییر حالتش بودم،شاید اگر در موقعیت متفاوت تری بودیم؛الان در اغوشم می گرفتمش. اما افسوس که همه چیز بین ما تموم شده بود. از اینجا قصه سیاه می شد. نفسی گرفته و ادامه دادم: _تو داخل کمپانی به دنیا میای و اولین بچه ای بودی که از یک…
IMG 20220729 001158 231

رمان وهم پارت 56 5 (1)

32 دیدگاه
  لبخندش،چشم های سرخ و مکارش بند انسانیتم رو پاره کرد و دلیلی شد که پاهام رو با تمام قدرت بلند کرده و بین پاش کوبیدم. ضربه قوی و ضربتی بود و نفسش رو گرفت. سیاه شد و عقب عقب رفت. نگاهی به ساعت کرده و وقتی دیدم هنوز زمان…
IMG 20220729 001158 231

رمان وهم پارت 55 5 (1)

55 دیدگاه
  – فصل چهل و یکم “احساسات پنهان شده” کرولاین با اضطراب به ساختمان مقابلم خیره شدم. پس چرا خبری نبود؟ ده دقیقه گذشته بود؛هنوز خبری نبود. سراسیمه دستای عرق کرده ام رو درون جیب کتم کرده و تلفنم رو خارج کردم. دیوانه وار به دنبال شماره فور می گشتم…
IMG 20220729 001158 231

رمان وهم پارت 54 3 (2)

59 دیدگاه
  چشماش هراسون و نگران به من دوخته شده بود و با وحشت سر تکون می داد. حتئ در این موقعیت هم به فکر من بود. اراده ام رو باختم و با انقلابی که درونم بود سمتش گام برداشتم که یک صدای خندانی از پشت سرم گفت: -نه لاساسینو،اگه می…
IMG 20220729 001158 231

رمان وهم پارت 53 1 (1)

25 دیدگاه
  نیاز بزرگترین دروغ دنیا،لبخند روی لب های من بود. من از درون تا سرحد مرگ وحشت کرده بودم. خاکستر چشم های او،سیاه شده بود. بدون پلک زدنی،به من خیره بود. به قدری نگاهش ترسناک و خوف انگیز بود که احساس کردم،شاید فرشته زمان،جهان رو متوقف کرده بود که اَوستا…
IMG 20220729 001158 231

رمان وهم پارت 52 1 (1)

29 دیدگاه
  چشمام با شرارت درخشید،لبخند پهنی روی لب هام جای گرفت و گفتم: -خیله خب،مثل اینکه یه اقایی بدجور بی تاب تن همسرشه! بافتم رو به سادگی از تنم در اورده و پشت سرم قرار دادم. با دقت حرکاتم رو نگاه می کرد. با یک بلوز و شلوار مقابلش نشسته…
IMG 20220729 001158 231

رمان وهم پارت 51 1 (1)

9 دیدگاه
  هیچ عجله ای دامن رو از تنم پایین کشید. نفس هام بی اختیار کشدار شده بود. خونم داغ و تمام تنم از نیاز اتش گرفته بود که با نفس نفس گفتم: -و اگه نخوام ببوسیم و باهام عشق بازی کنی چی؟ دستش روی ران برهنه ام نشست و لرزی…
IMG 20220729 001158 231

رمان وهم پارت 50 0 (0)

26 دیدگاه
  مادرم بهش گفته بوده سازمان دنبالشه. دنبال من و پدرم و بهتره بیاد کمکمون کنه ولی اون حرومزاده هیچ وقت نمیاد و بخاطر اون حیوون ترسو و بزدل مادر من کشته میشه. نفس های گرمِ نیاز رو از فاصله نزدیک احساس کردم اما به سمتش برنگشتم. نمی تونستم با…
IMG 20220729 001158 231

رمان وهم پارت 49 0 (0)

9 دیدگاه
  ترسیدم،واقعا ترسیده بودم و دلم می خواست بلند شم اما بلافاصله پشت سرم ایستاد و سنگینی تنشو روی کمرم انداخت و دستام رو پایین کنار کمرم قفل کرد. می دونستم بهم اسیب نمی زنه،برای همین سکوت کردم و سعی کردم تحریکش نکنم. حوله مثل یک پر پایین کشیده می…
IMG 20220729 001158 231

رمان وهم پارت 48 3 (1)

17 دیدگاه
  زندگی زندگی ازادی… در کسری از ثانیه،سرشونه هام اسیر دستاش شد و من به زندگی بازگشتم. با ضرب و با شدت به سینه ستبرش،به مامن و امالم رسیم و نفسی که گیر کرده بود ازاد شد و به چشم هایی که خرمن وجودم رو به اتش می کشید خیره…
IMG 20220729 001158 231

رمان وهم پارت 47 0 (0)

26 دیدگاه
  فصل بیست و دو “قویِ فراری” لاساسینو انقلابی در سرم بود و به معنای واقعی انقلابی در زندگیم هم رخ داده بود‌. در این سی و چند سال،هیچ وقت همچین روزی رو تصور نمی کردم و مطمئن بودم این اتفاق اصلا برای من نمی افته اما نیاز،تمام معادلات زندگی…
IMG 20220729 001158 231

رمان وهم پارت 46 0 (0)

11 دیدگاه
  فصل بیست “اینجا کسی،انسان نیست” لاساسینو ادمخوارها!!! موجوداتی غیرقابل توصیف‌…. هفت شیطان در اینجا حضور داشتن و من؟شاید من هم شیطان بودم. سکوتی سرد و خوفناک در سالن برپا شده بود. سه مرد سمت راستم و سه زن و یک مرد سمت چپم نشسته بودن. هر هشت نفرمون،ماسک صورت…
IMG 20220729 001158 231

رمان وهم پارت 45 0 (0)

15 دیدگاه
  وسط خونه اش زجه می زد می گفت بدبخت شدم. اتش لبخندی زد و با غرور به گفت: -دیگه باید بفهمه هیچی از چشم لاساسینو دور نمی مونه. کتم رو باز کرده و پاکت رو روی میز پرت کردم و بی تفاوت گفتم: -نیاز کجاست؟ پندار با احترام گفت:…
IMG 20220729 001158 231

رمان وهم پارت 44 1 (1)

4 دیدگاه
  نیاز در سکوت به او نگاه می کردم که خیره به نقطه نامشخصی گفت: -قصه اونقدر پیچیده و طولانیه که نمی دونم از کجا باید شروع کنم،اما ترنم قرار بود مدارکی که من دنبالشم رو هرجور شده از ملکان ها برام پیدا کنه تا منم عوضش کاری که میخواد…