رمان مانلی

رمان مانلی پارت 100 4.3 (171)

8 دیدگاه
      انگار اینبار واقعا برایش مرده بودم. اشک راهش را از گوشهی چشمانم باز کرده و بهآرامی سرازیر شد. تیر کشیدن معدهام یادآور این بود که چرا روی تخت بیمارستان دراز کشیدهام. همهچیز زیر سر آن حملهی عصبی و قرصهای لعنتی بود. حتی نمیدانستم چندتا از آن قرصها…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 278 4.3 (80)

1 دیدگاه
        پرند دستش رو روی صورت سورن گذاشت: -با اینکه کاری نکردی اما بخشیدم..   سورن پیشونیش رو روی پیشونی پرند گذاشت و همراه با هرم داغ نفس هاش پچ زد: -قربونش برم..   پرند با لبخند چشم هاش رو بست و تمام ارامشی رو که از…
رمان آق بانو

رمان آق بانو پارت ۹ 4.3 (108)

14 دیدگاه
    هنوز کنار در ایستاده بودم که یک قدم رفت و باز برگشت. – چیزی خوردی؟ شرم‌زده سر جنباندم که “نه”! کنار انگشتش را گزید و گفت:   – بذار برات یه چیزی بیارم بخوری. ناهار نداریم، آخه امروز از صبح رفتم پی این بچه، خونه‌ی مادرش، خانوم مشتری…
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 99 4.2 (494)

30 دیدگاه
      قبل از این که بتواند جوابی بدهد داریوش با کلیدی در دستش از پلهها پایین آمد. دستان مشت شدهی نامی را از یقهی باربد جدا کرد و عصبی گفت: _بعدا هم میتونید دعوا کنید. بذار اول ببینیم سر این طفل معصوم چه بلایی اومده. با شنیدن حرف…
رمان حورا

رمان حورا پارت 219 4.2 (198)

17 دیدگاه
        حورا     کتاب‌هایم را مقابلم باز کرده بودم و داشتم تست کار میکردم. از انجایی که چند ماه تا کنکور نمانده، باید حسابی تلاش میکردم، خاله حلیمه هم دستش درد نکند، حسابی به خورد و خوراکم میرسید.   محمد خبر داده بود که رفته تا…
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 3.6 (5)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
رمان آق بانو

رمان آق بانو پارت ۸ 4.4 (103)

2 دیدگاه
    – باب همایون دوره آبجی، کجای باب همایون میری؟   کجای باب همایون؟ چه می‌دانستم؟! باقی نشانی روی کاغذ را نخوانده بودم.   – منو برسان باب همایون، پیدا می‌کنم.   و فکر کردم مگر چند نفر هستند که دکتر باشند، نامشان همایون باشد و در خیابان باب…
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 98 4.5 (151)

30 دیدگاه
        _چهجوری تونست انقدر ظالم باشه؟ آدم این بدی رو حتی در حق دشمنش هم نمیکنه… خیال میکرد در گردابی عمیق فرو میرود نه جان تقلا داشت و نه هوای تسلیم شدن… پسرکی که بدن نرم و کوچکش را بهآغوش گرفته بود…842 اشکهای درشت و زیبایش را…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 290 4.3 (108)

4 دیدگاه
        حاضر بود ساعت ها بی خوابی و کم خوابی را به جان بخرد اما اجازه ندهد تا پای یکی از نگهبانانش به ماشینش باز شود تا چشمش به گندم که فارق از عالم و آدم ، بی خیال روی صندلیِ دراز شده اش پهن می شد…
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 158 4.8 (22)

1 دیدگاه
          – کی گفته من راضیم!؟ مگه من بهت نگفتم این دختره رو ببر شهرش؟ ببر پیش کس و کارش تا از شرش خلاص بشیم؟ بعد تو و بابام دست به یکی کردید، باهم نامزد شیم؟ اصلا بابام هیچی، تو توی مغزت چی می‌گذره رهام!؟  …
رمان هامین

رمان هامین پارت 151 4.6 (16)

2 دیدگاه
        ……….   توی وان دراز کشیدم و اجازه دادم آب گرم یکم عضلات دردناکمو تسکین بده.   با فکر به دلیل این درد حس عجیبی پیدا کردم.   در کنار خجالت یه ناراحتی و احساس ناآشنا از نا امنی هم برام ایجاد شد.   یکم توی…
سکوت تلخ

رمان سکوت تلخ پارت 39 4.5 (174)

15 دیدگاه
        یه اتاق پناه آورده بود   تحمل دیدن آن دو را نداشت ..   این بی شرمی برایش ازار دهنده بود.   رفتار هاکان هم جای خود داشت   تا قبل از پا گذاشتنش در این خانه اصلا فکرش را هم نمیکرد او چنین ادم بی…
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 97 4.4 (151)

11 دیدگاه
    یاد تمام حمایت‌هایش از خودم افتادم و اشک در چشمانم حلقه زد.   باربد که تازه از دست فرهاد خلاص شده بود قدمی به‌سمتم برداشت و بازوهایم را میان دستانش گرفت. _کسی بهت چیزی گفته؟   به‌سختی لبخند زدم. _نه من فقط… به این فکر می‌کردم تنها کسایی…
رمان حورا

رمان حورا پارت 218 4.1 (189)

6 دیدگاه
            روی مبل نشسته بود و بلند در موبایلش میخندید. که با ورود یکباره‌ی قباد ترسیده موبایلش را کنار انداخت. با دیدن قباد دستش را روی قلبش گذاشت و با تعجب گفت:   _ عشقم؟ یکم آروم‌تر نمیگی میترسم؟   اخم‌هایش بی اراده در هم…
رمان آق بانو

رمان آق بانو پارت ۷ 4.6 (86)

3 دیدگاه
  به قلم رها باقری   دلم می‌خواست چشم ببندم و وقتی باز کنم که تهران و جلوی در خانه‌ی همایون باشم.   باد داغ کویری همراه گرد و خاک، از پنجره‌های اتول به سر و صورتمان میزد و نفس کشیدن را سخت می‌کرد.   چشمم خواب می‌خواست اما ترس…