رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 76 5 (2)

بدون دیدگاه
    یکم گنگ نگاهش کردم و دستش و از دور شونم کنار زدم؛ رو تخت نشستم و همین طور که نگاهش می‌کردم گفتم: _شوخیت گرفته… مهمونی؟ _کیارش پدر جلوه زنگ زده بود   خبی گفتم که ادامه داد _گفت اگه هنوز شمالین برای جلوه یه تولد جمع و جور…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 75 5 (1)

1 دیدگاه
    _پدرم کل زندگیش و بر اساس یه عشق باخت آوا من نمی‌خوام یکی باشم مثل پدرم من نمی خوام تو دل بچه هام حسرت که هیچ پره غم و اندوه باشه… من خودم و به آب آتیش زدم و میزنم که زندگیم بره بالا حتی از یه آدم…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 74 3.5 (2)

1 دیدگاه
    نگاهم به نگاهش قفل بود؛ دهن باز کردم تا ازش بپرسم واقعا مادرش ولش کرده یا برادرش سر اون داستان که یک درصدش تقصیر جاوید نیست قید برادرش و زده؟! یا چرا من یک بارم برادرش و ندیدم اما با دیدن حال زارش حرفم و خوردم و ساکت…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 73 2.3 (3)

بدون دیدگاه
    ناباور نگاهش می‌کردم، چه داستان تلخی! نیم نگاهی بهم کرد و ادامه داد _همه قضیه به کنار انگار یادشون رفته بود من هنوز مشکل کُلیوی دارم! حال جسمی من روز به روز بد و بدتر میشد ولی صدام در نمی‌یومد، درد داشتم اما درد روحیم اونم تو اون…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 72 5 (2)

4 دیدگاه
    لباسمم زیاد مناسب نبود اما اصلا دوست نداشتم در حال حاضر دوباره با جاوید روبه رو بشم و باهاش سر و کله بزنم دلم سکوت می‌خواست… کنار ایوون نشستم و از سرما خودم و بغل کردم. این قدر فضا تاریک بود فضا واضح دیده نمیشد اما بازم نور…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 71 5 (1)

1 دیدگاه
    _تو خیلی پرویی مگه نگفتم نمی‌خوام‌ پیشت بخوابم؟ ولم کن له شدم   بدون این که ذره ای اهمیتی بده به حرفم بده چشماش و دوباره بست و لب زد _بخواب   یکم‌ نگاهش کردم و دیدم واقعا جدی جدی داره می‌خواب و حرفم و نادیده گرفته… اخمام‌…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 70 5 (1)

بدون دیدگاه
    جام بلند شدم و دنبالش رفتم و متوجه شدم داره سمت اتاق خوابی میره که خودش تنها توش می‌خوابید و تو اتاق خوابی که برامون مشترک شده بود پا نمیزاره با این حال منم پشت سرش خواستم تو اتاق برم که ایستاد و سمتم برگشت. بهم خیره و…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 69 5 (1)

بدون دیدگاه
    ناخواسنه تُن صدام بالا رفته بود و اشکام‌ شدید تر شده بود. بالاخره اون حس بدی که بعد رابطمون داشتم و بیان‌ کردم‌… خواستم باز چیزی بگم که اجازه نداد و من و بی هوای کشید تو آغوشش؛ خواستم از آغوش گرمش خودم و بکشم بیرون اما اجازه…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 68 3 (3)

2 دیدگاه
    سمتش برگشتم و سوالی نگاهش کردم، بدون این که نگاهش و بهم بده بی هوا گفت: _قبل این‌ که تصمیم بگیرم بیایم‌ شمال و یا قبل این که اصلا خونه آیدین اتفاقی ببینمت همون سه چهار روزی که نبودی و هیچ‌ خبریم‌ ازت نداشتم با خودم می‌گفتم رابطمون…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 67 3 (2)

3 دیدگاه
آوای نیاز تو.. : #پارت_439     شونه ای انداختم بالا نگاهم و ازش گرفتم؛ دروغ بود اگه می‌گفتم از این حرکتش تو دلم قند آب نشده بود؛ هر چند که کارای ضد و نقیصش به درد خودش می‌خورد‌ بعد مدتی ظرف غذای گرم و گذاشت جلوم و من ناچاراً…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 66 5 (1)

5 دیدگاه
    ناخودآگاه فشار دستاش باز زیاد شد برای همین جیغی زدم و دستام و گذاشتم روی دستش که بعد مکثی نفسش و با حرص تو صورتم فرستاد بیرون و فک و کمرم‌ و ول کرد و ازم‌ مقداری فاصله گرفت؛ دستی روی صورت متورمش کشید خودمم دستم و گذاشتم…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 65 5 (1)

2 دیدگاه
    نگاهش و بهم داد و به ظرف غذام با ابرو اشاره ای کرد _غذات و بخور   _نمی‌خورم جاوید داری با روح و روان‌ من بازی میکنی، میگم حالم خوب نیست من و برگردون تهران کجای حرفم و نمیفهمی آخه؟   _برت گردونم تهران که باز پاشی بری…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 64 3.7 (3)

1 دیدگاه
    کنارم دراز کشیده بود و بعد مدتی که با دستاش موهام و نوازش میکرد اونم خیلی آروم از پشت دستش و انداخت دورم و یکی از پاهاشم انداختم روم و کامل من و کشید تو آغوشش…نفس تو سینم حبس شده بود و هر آن ممکن بود خودم و…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 63 5 (1)

3 دیدگاه
    عصبی این بار خودم‌ زنگ زدم‌ به آیدین و توی اتاق رژه رفتم که با بوق اول جواب داد و قبل این‌که چیزی بگه گفتم: _فقط بگو قراردادارو بستی و همه چی‌ تمومه   سکوت شد و عصبی اسمش و صدا زدم‌ که به حرف اومد _جاوید… گوش…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 62 5 (1)

5 دیدگاه
      البته شاید فقط برای من… نگاهم و از تخت گرفتم و برگشتم اما با حضور جاوید تو اتاق اونم دقیقا پشت سرم یکم شُکه شدم‌ و چند قدم رفتم عقب و به لیوان سفالی آبی که دستش بود نگاهی کردم. بدون حرفی لیوان و دستم داد و…