رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت آخر

49 دیدگاه
    فقط احساس میکردم يه چيز داره چنگ میزنه تو گلوم! چند قدم برداشتم و رفتم داخل ولی واقعا پاهام ياری نمیکرد جلو تر برم! در آخر خود پرستاره…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 267

23 دیدگاه
    نيشخندی زدم و ليوانم و رو ميز گذاشتم و گفتم: _کوتاه بيايم يا کوتاه بيام!؟ ديگه چقدر کوتاه بيام!؟ از دلخوريام گذشتم ولی اون دست پيش گرفته پس…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 266

21 دیدگاه
    _نميدونم چه قانونيه اما آدما اين طورين که با يه عده يا يک نفر خوشحال ترن، راحت ترن ولی هميشه دوست دارن و ميخوان که برن سمت کسايی…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 265

15 دیدگاه
    قلپ ديگه ای از آب ليمو نمک ترشم خوردم و خواستم برم تو اتاقم که صدای جاويد باعث شد نگاهم و به ته سالن پذيرايی بدم _بيا اين…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 264

23 دیدگاه
      _چه قيمتی مد نظرتونه!؟ _ما فقط بيست درصد تخفيف خواستيم چون ثبت سفارشامون زياد اما آقای اريانمهر مرغشون يه پا داره سری تکون دادم و نگاهم و…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 263

7 دیدگاه
    خنده عصبی کردم و گوشزد گرانه روی فامیلی جاوید تاکید کردم و سوالی گفتم: _منظورتون آقای آریانمهر دیگه؟   اخم کمرنگی کرد _بله   _حتما اشتباهی شده چون…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 262

6 دیدگاه
    نیمچه لبخندی زدم و نیم نگاهی به چهره ی جاوید کردم، نفس عمیقی کشیدم که صدای جاوید این بار توجهم و جلب کرد _من چه دِینی به فرزان…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 261

12 دیدگاه
      هنوز حرفش و کامل نزده بود که تو یه تصمیم آتی یه قدم بلند سمتش برداشتم و محکم چسبوندمش به خودم ساکت و ترسیده نگاهم می‌کرد اما…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 260

11 دیدگاه
    دستی رو چشمام کشیدم، خواستم برم اما نگاهم به صفحه روشن گوشی تو دستش خورد! صفحه ی گوشیش روشن بود و این یعنی آوا تازه از سر خستگی…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 259

4 دیدگاه
    با یاد اون شب نحس مهمونی که از عصبانیت یه غلطی کردم و از شانس گندم آیدینم شاهدش شد اخمی کردم _اگه منظورت رابطه اون شبم با ژیلاس…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 258

7 دیدگاه
  ×××   جاوید*   کلافه دستی لای موهام کشیدم و به ساعت نگاهی کردم… دو سه ساعتی میشد از آزمایشگاه اومده بودیم اما صدای گریه از اتاقش قطع نمیشد…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 255

6 دیدگاه
    فکش منقبض شد که حرصی ادامه دادم _می‌دونی! نباید به حرف فرزان گوش میدادم اون‌ گفت بیام بهت حقیقت و بگم اون گفت تو پدر این بچه ای…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 254

12 دیدگاه
  ×   رو تختم‌ نشسته بودم و پوست لبم و می‌کندم و اصلا دوست نداشتم اون آزمایش لعنتی و بدم! بدجور ترس تو دلم‌ می‌نداخت و از طرفی فکر…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 252

3 دیدگاه
  ×   صدای قلبش که به گوشم می‌رسید دوست داشتم گریه کنم از فرط خوشحالی که بچم سالمه! نگاهم به دکتر بود که روبه ما گفت: _اگه پسر شه…