رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 223

22 دیدگاه
    بی توجه به این که کیه دوباره سرم و تو دفتر دستک جلو روم بردم   _سلام! خودکار تو دستم با شنیدن این صدا خشک شد! صدایی که…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 243

15 دیدگاه
  ×   دستی رو سنگ قبرش کشیدم و زمزنه کنان گفتم: _نوه دار شدنت مبارک! مامان مادر شدن چقدر سخته مخصوصا که مادر خوبی نباشی!… زود رفتی الان تو…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 242

24 دیدگاه
    ×××     با صدای غر زدنای عدالت خانم و تکون دادناش ناله کردم _عدالت خانم نه گشنمه نه تشنمه نه بچم مشکل داره نه می‌خوام برم دکتر…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 241

25 دیدگاه
  ×   جاوید*   خودکار توی دستم و با ضرب روی میز میزدم.‌‌.. کلافه بودم از دست خودم و حرفایی که باز تو عصبانیت از دهنم بیرون اومده بود،…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 240

17 دیدگاه
    پوفی کشیدم، پشتم و کردم به در دفترو ناخواسته از سر عادت لب زدم _اصلا به ما چه هان!؟ به ما چه که بهَم چی میگن دو ساعت…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 239

9 دیدگاه
    ×××   کش و قوصی به بدنم دادم، برگه های رو میز و برداشتم و از دفترم زدم بیرون!… سمت میز منشی جاوید رفتم و با لبخند گفتم:…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 238

17 دیدگاه
    “همون عطری که به خاطرش کت جاوید و به باد دادمو خریدم اما اون بو و اون رایحه رو اصلا نمیده حالا چیکار کنم!؟… جانانم قفل زده رو…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 237

7 دیدگاه
  ×   آوا   خسته کیفم و رو شونم درست کردم احساس میکردم این قدر گرسنمه که یه آدم و میتونم بخورم!… سمت در خروجی شرکت داشتم میرفتم که…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 236

8 دیدگاه
    از شدت هول شدن انگشتای دستم ناخوداگاه از هم باز شد و اون کت خوشبو از پنجره پرت شد و افتاد پایین!…. همون جوری تو همون حالت با…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 235

8 دیدگاه
    نفسم و عمیقی کشیدم و ارسال و زدم پیامم مثل صد تا پیام دیگه براش ارسال شد!… گوشیم و خاموش کردم و از جام بلند شدم و با…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 234

15 دیدگاه
خیره تو صورتم یه قطره اشک از چشمش چکید و باز در جواب حرفام هیچی نگفت که نیشخند زنان ادامه دادم _نه تو بازیگر خوبی هستی برای نقش‌ انتقام نه…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 233

7 دیدگاه
    مغزم به قدری قفل کرده بود که توان حرفی نداشتم اما خودش سمت چستر مبل رفت و بی‌توجه به من و آیدین روی یکی از چسترا نشست پا…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 232

21 دیدگاه
    ×××   دو سه روزی میشد که از رفتن فرزان گذشته بود!وَ من خودمو به اسارت برده بودم… انگار که خودمو به تخت بسته بودم، زندانی که زندان…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 222

16 دیدگاه
  ×××   فرزان*   خیره به قفسه سینش که بالا پایین میشد بودم و می‌ترسیدم به چهره غرق خوابش خیره بشم؛ میترسیدم بهش خیره بشم و دلم بلرزه و…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 221

9 دیدگاه
    فرزان نیم‌نگاهی به من کرد نامحسوس سری به چپ و راست تکون دادم و خودش فهمید که سکوت کرد و بدون هیچ حرفو نگاهی به جاوید سمتمون اومد…