رمان آوای نیاز تو پارت 223دیروز در 10:02 am22 دیدگاه بی توجه به این که کیه دوباره سرم و تو دفتر دستک جلو روم بردم _سلام! خودکار تو دستم با شنیدن این صدا خشک شد! صدایی که…
رمان آوای نیاز تو پارت 24317 خرداد در 10:15 am15 دیدگاه × دستی رو سنگ قبرش کشیدم و زمزنه کنان گفتم: _نوه دار شدنت مبارک! مامان مادر شدن چقدر سخته مخصوصا که مادر خوبی نباشی!… زود رفتی الان تو…
رمان آوای نیاز تو پارت 24216 خرداد در 10:06 am24 دیدگاه ××× با صدای غر زدنای عدالت خانم و تکون دادناش ناله کردم _عدالت خانم نه گشنمه نه تشنمه نه بچم مشکل داره نه میخوام برم دکتر…
رمان آوای نیاز تو پارت 24115 خرداد در 9:00 am25 دیدگاه × جاوید* خودکار توی دستم و با ضرب روی میز میزدم... کلافه بودم از دست خودم و حرفایی که باز تو عصبانیت از دهنم بیرون اومده بود،…
رمان آوای نیاز تو پارت 24014 خرداد در 9:00 am17 دیدگاه پوفی کشیدم، پشتم و کردم به در دفترو ناخواسته از سر عادت لب زدم _اصلا به ما چه هان!؟ به ما چه که بهَم چی میگن دو ساعت…
رمان آوای نیاز تو پارت 23913 خرداد در 9:00 am9 دیدگاه ××× کش و قوصی به بدنم دادم، برگه های رو میز و برداشتم و از دفترم زدم بیرون!… سمت میز منشی جاوید رفتم و با لبخند گفتم:…
رمان آوای نیاز تو پارت 23811 خرداد در 9:22 am17 دیدگاه “همون عطری که به خاطرش کت جاوید و به باد دادمو خریدم اما اون بو و اون رایحه رو اصلا نمیده حالا چیکار کنم!؟… جانانم قفل زده رو…
رمان آوای نیاز تو پارت 23710 خرداد در 8:00 am7 دیدگاه × آوا خسته کیفم و رو شونم درست کردم احساس میکردم این قدر گرسنمه که یه آدم و میتونم بخورم!… سمت در خروجی شرکت داشتم میرفتم که…
رمان آوای نیاز تو پارت 2369 خرداد در 8:00 am8 دیدگاه از شدت هول شدن انگشتای دستم ناخوداگاه از هم باز شد و اون کت خوشبو از پنجره پرت شد و افتاد پایین!…. همون جوری تو همون حالت با…
رمان آوای نیاز تو پارت 2358 خرداد در 11:32 am8 دیدگاه نفسم و عمیقی کشیدم و ارسال و زدم پیامم مثل صد تا پیام دیگه براش ارسال شد!… گوشیم و خاموش کردم و از جام بلند شدم و با…
رمان آوای نیاز تو پارت 2347 خرداد در 8:01 am15 دیدگاهخیره تو صورتم یه قطره اشک از چشمش چکید و باز در جواب حرفام هیچی نگفت که نیشخند زنان ادامه دادم _نه تو بازیگر خوبی هستی برای نقش انتقام نه…
رمان آوای نیاز تو پارت 2336 خرداد در 9:01 am7 دیدگاه مغزم به قدری قفل کرده بود که توان حرفی نداشتم اما خودش سمت چستر مبل رفت و بیتوجه به من و آیدین روی یکی از چسترا نشست پا…
رمان آوای نیاز تو پارت 2324 خرداد در 8:00 am21 دیدگاه ××× دو سه روزی میشد که از رفتن فرزان گذشته بود!وَ من خودمو به اسارت برده بودم… انگار که خودمو به تخت بسته بودم، زندانی که زندان…
رمان آوای نیاز تو پارت 2223 خرداد در 8:00 am16 دیدگاه ××× فرزان* خیره به قفسه سینش که بالا پایین میشد بودم و میترسیدم به چهره غرق خوابش خیره بشم؛ میترسیدم بهش خیره بشم و دلم بلرزه و…
رمان آوای نیاز تو پارت 2212 خرداد در 8:00 am9 دیدگاه فرزان نیمنگاهی به من کرد نامحسوس سری به چپ و راست تکون دادم و خودش فهمید که سکوت کرد و بدون هیچ حرفو نگاهی به جاوید سمتمون اومد…