رمان خان زاده جلد دوم پارت آخر
کنارش نشستم و گفتم باور کن خوبه حالش خوبه دکتر گفت خیلی زود به هوش میاد مونس رو توی بغلم گرفتم دخترکم خواب آلود بود برای همین چیزی سر در نمیآورد همینم خوب بود سرش روی شونم گذاشت و دوباره به خواب رفت اما راحیل داشت بی صدا گریه میکرد برای آروم کردن اش کنارش دوباره نشستم و گفتم به