رمان دالاهو Archives - صفحه 2 از 3 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان دالاهو

رمان دالاهو

رمان دالاهو پارت 29

    قصدم اذیت کردنش نبود. من میخواستم از ذوق حرف ها یهویی بی مقدمه‌ش هوار بکشم اما امری که کرده بود بهم اجازه نداد و تا رسیدن به فروشگاه سکوت اختیار کردم‌.   راه زیادی نبود تا خونه‌ش و راحت میشد رفت و امد داشت. پشت سرش راه افتادم که چرخ دستی برداشت و شروع به انتخاب وسایلی که

ادامه مطلب ...
رمان دالاهو

رمان دالاهو پارت 28

    خیال کردم شاید کسالتی چیزی داشته باشه یا اصلا سرما خورده، اما با حرفی که زد رون از تنم پر کشید: – خدا رو چه دیدی شاید شد!   منظورش رو می تونستم حدس بزنم اما من همیشه نمی تونستم درست حدس بزنم و ممکن بود اشتباه کرده باشم. – یعنی چی؟   سیبک گلوش لرزید. خونسردیش من

ادامه مطلب ...
رمان دالاهو

رمان دالاهو پارت 27

    با کمال میل قبول کردم‌. جلوی درب بوی غیر قابل تحملی داشت و ترجیح دادم زود تر مکان رو ترک کنم. یکم رسیدن یاسر طول کشید و با دیدن ظرف یک بار مصرفی توی دستش کنجکاو شدم. – این چیه؟   دستم داد که نگهش دارم و جواب داد: – واسه مامانت و دایه گرفتم …   چینی

ادامه مطلب ...
رمان دالاهو

رمان دالاهو پارت 26

    سوالم رو بی جواب گذاشت. این کار رو هر بار و هر دفعه انجام میداد و من رو وسط دو راهی می ذاشت. خواب از سرم دیگه پرید اما من هنوز قصد داشتم یاسر رو از اتاقم برونم. – اگر جوابی براش نداری، برو …   اخم هاش رو گره داد. – جوابش رو میخوای؟   سری تکون

ادامه مطلب ...
رمان دالاهو

رمان دالاهو پارت 25

    چشم هام التماس می کرد که پشیمون بشه اما حتی ترید نکرد و بدون کوچک ترین مکثی سمت اتاق رفت. از آشپزخونه بیرون اومدم و خواستم برای اخرین بار تلاش کنم و جلوش رو بگیرم که صدای دایه مانع‌م شد. – کجا میری دختر؟   به سمت اتاق اشاره کردم. – پیش مامانم.   اشاره کرد برم کنارش

ادامه مطلب ...
رمان دالاهو

رمان دالاهو پارت 24

    نگاهش نا امید شد. برام زیاد اهمیتی نداشت. دوست نداشتم الکی امیدوارش کنم. هم خودم هم وجدانم راضی نمیشد که من بیخودی خانواده ها رو سر بدوونم. من قبل از فرید داخل رفتم که پشت سرم اومد.   جمع خونه فضای سنگین و ساکتی گرفت. انگار همه منتظر بودن ما کلامی از دهنمون بیرون بیاد اما نه من

ادامه مطلب ...
رمان دالاهو

رمان دالاهو پارت 23

    با انگشت، لبه شال کمی رنگ و حریرم رو گرفت و بالا اورد. – نازکه موهات از زیرش معلومه، مشکی بپوش!   ابرویی بالا انداختم و دست به سینه شدم. – کدوم عروسی شب خواستگاریش مشکی می پوشه؟ اصلا چرا برات مهمه؟ تو که جدی جدی بابام نیستی.   کلافگی توی نگاهش موج می زد. من بچه بازی

ادامه مطلب ...
رمان دالاهو

رمان دالاهو پارت 22

    خجول خندیدم که از نگاه یاسر دور نموند و کارتش رو روی میز گذاشت و همزمان جواب داد: – گردن من از مو هم باریک تره.   بازو رو محکم گرفتم. چقدر یهویی مظلوم شد. بعد از کی تعارف و ازین حرفه بالاخره گوشی رو با سیم کارتی که همونجا به نام خودش زد و توی گوشی انداخت

ادامه مطلب ...
رمان دالاهو

رمان دالاهو پارت 21

    دست به سینه شدم و پام رو روی زمین کوبیدم‌. – دختر رو چه به درس خودندن، چه به مکانیکی، چه به گوشی داشتن، چه به نفس کشیدن ….یهو بگید بمیرم راحت شید.   یاسر انگشت روی بینیش گذاشت که ولوم صدام رو پایین بیارم و آروم پچ زد: – برو اتاقت خودم راضیش میکنم.   با این

ادامه مطلب ...
رمان دالاهو

رمان دالاهو پارت 20

    مشکوک نگاهی حواله‌م کرد. – خیلی خب بلند شو صبحانه بخور! یاسر و دایه گیان رفتن تو باغ گردو بیارن.   چشم هامد و مالیدم و بلند شدم. مامان خیلی عجیب نگاهم می کرد. اصلا دلیلیش رو نمی تونستم تشخیص بدم و همین روانم رو به هم میریخت. – اول صبحی چرو اینجوری نگاهم میکنی؟   نزدیک شد

ادامه مطلب ...
رمان دالاهو

رمان دالاهو پارت 19

    مقاومتش تحسین بر انگیز بود اما من خیلی راه برای رسیدن به چنین ارزویی رو طی کرده بودم و نمی ذاشتم بدون همراهی کردن پا پس بکشه.   بوسیدنش حتی اگر گناه هم بود من حاضر بودم به خاطرش توی آتش جهنم روی شیشه راه برم. باز هم مثل دفعه قبل، بالاخره تلاش هام جواب داد تا اون

ادامه مطلب ...
رمان دالاهو

رمان دالاهو پارت 18

    با صدای مامان از فکر بیرون اومدم. – از قدیم گفتن یکی یه دونه خل و دیوونه …یک دم میخندی یک دم اینجوری تو خودتی؛ اگر مثل ما بین هفت هشتا بچه بزرگ می شدی الان وضع و اوضاعت این بود.   داشتم کم کم به مامان هم شک می کردم. بی دلیل داشت بحث رو سمت چیزی

ادامه مطلب ...
رمان دالاهو

رمان دالاهو پارت 17

    غیرتی شده بود؟ اونم برای من؟ دلم میخواست همین حالا انقدر لب هام از خنده کش بیاد تا به بنا گوشم برسه اما برای حفظ غرورم هم که شده بود لب تر کردم.   – تو که از من خوشت نمیاد، اینجوری که تنها خواستگارمم میپره دیگه تا ابد ترشیده میشم ور دلتون میمونم اون وقت دیگه نمی

ادامه مطلب ...
رمان دالاهو

رمان دالاهو پارت 16

    پسر قد بلند و خوش بر و رویی بود اما اصلا در حد یاسر جذابیتی برای من نداشت. یکم موس موس کرد و در نهایت جواب داد: – راستش یه عرضی داشتم خدمتتون.   هرچقدر فکر میکردم یادم نمی اومد دقیقا ممکنه راحب جی بخواد باهام حرف بزنم. – بفرمایید! میشنوم …   دستش به موهاش کشید و

ادامه مطلب ...
رمان دالاهو

رمان دالاهو پارت 15

    دستم رو بالا بردم و در حالی که زیرش بودم به سمت قفسه سینه‌ش بردم. حتی سعی نکرد حرکاتم رو پیش‌بینی کنه و گذاشت من نبض زدن قلبش رو زیر دستام حس کنم. – از نزدیک شدن بهم استرس گرفتی انقدر تند میزنه؟   مچم رو گرفت که پس بزنه. – که چی؟ اره دارم فکر میکنم قراره

ادامه مطلب ...