رمان رسپینا Archives - صفحه 9 از 11 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان رسپینا

رمان رسپینا پارت 44

  در خونه رو بستم که متوقف شدم ، ای بابا مواد غذایی نگرفته بودم ، کلافه پوف کشیدم و برگشتم که برم خرید ، از ساختمون که زدم بیرون عرفان جلو در بود و گوشی بدست ، با زنگ خوردن گوشیم درش آوردم عرفان بود ، رد تماس زدم و آروم زدم به شیشه ماشینش _سلام ، اینجا چیکار

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 43

  رادان بودنش اینجا تعجب برانگیز بود _تو ؟ اینجا ؟ چهره اش سرخ شده بود عصبی بود و کاملا واضح بود _چرا هر کاری دلت میخواد میکنی؟ چرا به رها همه چیو گفتی؟ دِ آخه من اگه میخواستم بدونه که میگفتم بهش ، خوشت میاد همه رو دشمن خودت کنی ؟ اصن عقل داری؟ میفهمی چیکار میکنی ؟ به

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 42

  تایم کلاس که تموم شد رادان اشاره داد بمونم ، بیشتر تایم کلاس حواسم به زخم و کبودی گونش بود ، دستش بشکنه بیشرف _ دو جلسه نبودی از آوا پرسیدم گفت رفتی شهرستان _آره ، اطلاع داده بودم ، میتونستی از خودم بپرسی _ گفته بودم دو جلسه رو خصوصی برات برگذار میکنم ، تایمشو باهات هماهنگ میکنم

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 41

  گوشیم صفحش روشن شده بود و امیداور رفتم سمتش شاید عرفان باشه و خبری بده _شاهینو از کجا میشناسی ؟ اون فقط دو نفر براش مهم بود خزان و لاله ، هیچوقت اسمی از رسپینا نبرد با غم تایپ کردم _اگه وقت داری بیا اینجا حرف بزنیم ، خودم تا ۱۱ بیشتر وقت ندارم اگه میخوای بیای زود بیا

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 40

  دختر شیطونی بودم اما همیشه بخاطر کنترل های خانواده این شیطنت رو اکثرا سرکوب میکردم ، شاهین بهم جرعت و جسارت داد ، تا خودم باشم ، اگه اخلاق بدی رفتار بدی دارم عوضش کنم، یه روز مشکلی توی پرونده کاریش ایجاد میشه و مجبور میشه بره اما من خونش گفتم منتظرش میمونم ، برام شده بود یه برادر

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 39

  خیلی اتفاقی با شاهین آشنا شده بودم ، وقتی دبیرستانی بودم گوشی نداشتم و با خانواده اومده بودیم تهران برای عروسی دخترعموم ، موقعی که برای خرید یه سری وسایل با مامانم بیرون بودم گمش کردم و خب ، آشناییتی با آدرسا نداشتم و میشه گفت تو اون سن گم شدم ساعتای ۸ شب بود و یه شهر غریب

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 38

  وسایلم رو گوشه ای گذاشتم و لباسامو با لباسای راحتی و گشاد عوض کردم و شروع کردم به تمیز کردن خونه . با تمیز شدن کامل خونه روی مبل نشستم و زنگ زدم سفارش غذا دادم شاید عرفان خبری تزش داشت ، دو دل نگاهی به گوشی انداختم ، یعنی میتونستم خبری ازش بگیرم؟ بدونم خوبه؟ چشمام رو بستم

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 37

  لبام رو زیر دندونم گرفتم _ ببخشید مزاحمت شدم اما به کمکت نیاز دارم صداش خنثی بود و نمیشد چیزی حدس زد _ اگه بتونم کمکت کنم حتما کمک میکنم ، بگو _نامزد سابق امیر اینجاست میای سراغم؟ صداش کمی نگران شد _ خوبی الان ؟ کاری نکرده ؟ _ نه نه ، کاری نکرده اگه میتونی لطفاً بیا

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 36

  صدای آرام بقدری بلند بود که واضح شنیده میشد : _اینو کی راه داده تو خونه؟ به چه حقی پاتو گذاشتی اینجا؟ همین حالا گم میشی میری _آرام ، من کارش داشتم میخواستم حرفاشو بشنوم _تو غلط کردی ، همه چیز واضحه ، چرا باز اینو راه دادی اینجا؟ _چون میخوام حرفاشو بشنوم ، حرفایی که پشت تلفن زد

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 35

  مانتوم رو به چوب لباسی وصل کردم ، شالم رو روی سرم مرتب کردم و رفتم بیرون ، تنها جای خالیم کنار زندایی اولیم بود بالاجبار رفتم اون سمت و نشستم _رسپینا خانوم ، افتخار دادین اومدین ، چه عجب ما شمارو دیدیم لبخند تصنعی روی صورتم نشوندم _درگیر دانشگاه و درس و … هستم و یه مدت سر

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 34

  با بابام تنها اومده بودیم باغ زیر انداز رو برداشتم تو آلاچیقی که وسط باغ درست کرده بودیم پهن کردم و بابام سبد خوراکی هارو آورده بود نشستیم ، نمیخواستم به این زودی بحث رو مطرح کنم ، اما همه چیز رو میگفتم آدم پنهون کردن نبودم چون بابامو میشناختم ، میدونستم کمکم میکنه جا اینکه بخواد تنبیه ام

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 33

  _نامزدش مقصر بود اما تقصیرا افتاده بود گردن آوا _آوا رفته بود ؟ کدوم شهر؟ این تاخیرش در پرسیدن انگار یه چیزایی فهمیده بود اما نمیخواست قبول کنه چشمام رو به هم فشار دادم _گرگان و نذاشتم چیری بگه و ادامه دادم _آرام که فهمید فقط میخواست بره منم تنهاش نذاشتم و باهاش رفتم ، خودمونو نشون ندادیم تا

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 32

  با دلتنگی نگاهمو دور تا دور خونه چرخوندم ، کلی خاک رو وسایل نشسته بود ، خاطراتمون از جلو چشمام رد میشد، خنده ها ، مسخره بازیا ، غرغراش ، مهربونیش تک تک اینا باعث شده بود دلم لک بزنه برای دیدن دوبارش ، اما ممکن نبود ، هیچکس نمیدونست کجاست ، اصن خوبه؟ سالمه ؟ غم نبودش رو

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 31

  سرکلاس نشسته بودم و نت برداری میکردم اما رادان به شدت کلافه بود هر از گاهی رشته کلام از دستش درمیرفت و کلافه تر میشد ، چندباری متوجه روشن و خاموش شدن گوشیش شدم که سایلنت کرد و صفحه گوشی رو برعکس گذاشت ، هرچی که بود مشخص بود تسلطی روی درسش نداره و بقیه هم مثل من متوجه

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 30

  تا صبح نتونستم چشم رو هم بزارم ، با حرفای آرام موجی از استرس به دلم ورود کرده بود و اعصابم و حس و حالمو ترغیب میکرد به بد بودن ، سعی در غلبه کردن بهش داشتم ، نباید دست دست میکردم هرچه زودتر شکایت میکردم بهتر بود بلند شدم به سمت حموم رفتم ، آب ولرم یا نسبتا

ادامه مطلب ...