IMG 20211105 154752 505

رمان رسپینا پارت ۱۶۴ 5 (1)

24 دیدگاه
#part_164   _اول از همه مامانم رو از دست دادم ، هنوزم نبودش مثل یه خار تو چشممه ، هنوز نبودش باعث خلأ تو زندگیمه ، اونموقع بابام بود ، آوا بود ، الان ؟! هیچکدومشون نیستن ، تنهام گذاشتن همشون ، نگفتن یه آرامی اینجا از نبودشون دق میکنه…
IMG 20211105 154752 505

رمان رسپینا پارت ۱۶۳ 0 (0)

1 دیدگاه
#part_163   تو بغل رادان نشستم و اشکام ریختن و رادان موهامو نوازش میکرد _یعنی واقعا دیگه آوایی نیست؟! حرفی نزد و به کارش ادامه داد . دلم برای آرام خون بود ، خانوادشو از دست داده بود و تنها خودش مونده بود.   ×××××××× با آرام اومده بودیم سر…
IMG 20211105 154752 505

رمان رسپینا پارت ۱۶۲ 0 (0)

3 دیدگاه
××××××××× #part_162 این مدت جایی نبود که نرفته باشیم و نگشته باشیم ، قرار بود چند روزی بریم شیراز و بعد برگردیم و زندگیمونو از سر بگیریم. _رادان _جانم _میشه بریم گرگان ؟! بعدش بریم شیراز ؟! _الان؟! خیلی یهویی ؟ _نمیدونم ، یهویی دلم خیلی خواست برم ، میشه…
IMG 20211105 154752 505

رمان رسپینا پارت 161 0 (0)

12 دیدگاه
_این همه وسایل نیاز بود ؟ اونم وقتی که قراره پیاده بریم _ تازگیا خیلی غر غرو شدیا ، ماشینو زیاد نمیشه اورد بیشترش پیاده اس ، بیا دیگه . _ خب حق دارم غر بزنم ، مگه نیومدیم جنگل ؟ الان وسط جنگلیم کجا داریم میریم ؟ _ عزیزم…
IMG 20211105 154752 505

رمان رسپینا پارت 160 0 (0)

بدون دیدگاه
بالاخره آشتی کرده بود اما هنوز سر و سنگین بود همونطور که یه وقتایی خیلی منطقی میشدم یه وقتاییم خیلی بی منطق و بچه میشدم و امروز یکی از اون روزا بود خوب میدونستم اشتباه کرده بودم اما خب نمیشد برگشت عقب و درستش کرد _رادان ؟ _ جانم _…
IMG 20211105 154752 505

رمان رسپینا پارت 159 0 (0)

4 دیدگاه
اومده بودیم جایی که عشقمون شروع شد نشسته بودیم و توی بغل رادان لم داده بودم ، احساسی که داشتمو به زبون آوردم _ میدونی خیلی عاشقتم ؟ _ میدونم ، تو میدونی که چطور شدی همه جونم؟ _ میدونم یه جمله از شاملو که در وصف حالم بود رو…
IMG 20211105 154752 505

ران رسپینا پارت 158 0 (0)

1 دیدگاه
توی راه با اینکه خیلی خسته بودم اما نخوابیدم و هر جایی که قشنگی خاص خودشو داشت صبر میکردیم و عکس میگرفتیم . کلی آهنگ گذاشته بودیم و با خواننده خونده بودیم و کلی ویدیو گرفته بودیم . میوه هایی که آورده بودم رو شروع کردم به پوست گرفتن .…
IMG 20211105 154752 505

رمان رسپینا پارت 157 0 (0)

بدون دیدگاه
همونطور که سرم روی بازوش بود با دستام روی سینه اش خطای فرضی میکشیدم _ الان غذاها سرد شده _ دوباره گرم میکنیم _ چمدون هارو هم جمع نکردیم _ دوتایی جمع میکنیم _ خوابم میاد اما وقت نیست _ تو راه میخوابی ، بهونه ی بعدیت برای غر زدن…
IMG 20211105 154752 505

رمان رسپینا پارت 156 0 (0)

2 دیدگاه
با اومدن رها و آرام و آوا و ریما و راحیل ، رادان رفته بود که مثلا ما راحت باشیم . آوا که با خودش کاچی آورده بود و آرام جیگر و صدای خنده هاشون کل خونه رو برداشته بود _ رسپینا مطمئنی خوبی؟ کاچی هم که آوردم نخوردی ،…
IMG 20211105 154752 505

رمان رسپینا پارت 155 0 (0)

10 دیدگاه
کفشامو در اوردم راه رفتن رو سنگ ریزه راحت تر از اون کفشای پاشنه بلندم بود، هنوز چندقدم راه نرفته بودم که رادان دست انداخت زیر زانوهام و بلندم کرد ، منم از خدا خواسته ساکت موندم _ چه چاق شدی آخ آخ نفسم در نمیاد جای اینکه حرص بخوم…
IMG 20211105 154752 505

رمان رسپینا پارت 154 0 (0)

3 دیدگاه
بالاخره روزی که منتظرش بود قبلم رسید این هفته کمتر تونسته بودم رادان رو ببینم و هر دومون مشغول بودیم و من یه حس عجیبی داشتم اینکه قرار بود از خونه ی بابام برم یه حس ناراحتی و بغض رو بهم تحمیل میکرد . الان هم حس های متفاوت و…
IMG 20211105 154752 505

رمان رسپینا پارت 153 0 (0)

3 دیدگاه
انقدر روزا رو دور تند بودن که اصلا نمیفهمیدم چطوری میگذره . همونطور که میخواستم شده بودم ، موهامو لخت لخت کرده بودم تاج گل لباس رو موهام فیکس شده بود ، یه میکاپ ملیح و ملایم با طیف رنگی نقره ای و نیلی ، لباسمو پوشیده بودم چهره ام…
IMG 20211105 154752 505

رمان رسپینا پارت 152 0 (0)

37 دیدگاه
  _ از تک تک این لحظه ها فیلم گرفته شد و هنوزم داره گرفته میشه ، که بمونه به یادگار از این روز _ اگه جوابم منفی بود چی؟ _ هیچ …. هرکاری میکردم تا راضی شی ، هیچوقت هیچکسو اندازه تو نخواستم ، محال بود قیدتو بزنم ،…
IMG 20211105 154752 505

رمان رسپینا پارت 151 0 (0)

14 دیدگاه
_ خب آماده ای؟ _ هوم ، اونم خیلی زیاد دستاشو برداشت و آروم چشمام رو باز کردم ، میشه گفت با دیدن صحنه ی مقابلم خشکم زد حتی با دیدن نوشته هایی که رو به روم بود میدونستم برگردم با چه صحنه ای مواجه میشم . نوشته ی MARRY…
IMG 20211105 154752 505

رمان رسپینا پارت 150 0 (0)

بدون دیدگاه
با توقف ماشین دستمو بردم سمت چشم بند _ نه دست نزن ، صبر کن دستمو پایین اوردمو منتظر موندم صدای باز و بسته شدن در از سمت خودش اومد و کمی بعد در سمت من باز شد _ آروم پیاده شو _ رادان اینکارا چیه آخه صدای خنده آرومش…