IMG 20211105 154752 505

رمان رسپینا پارت 149 0 (0)

بدون دیدگاه
چندین بار تایپ کردم اما به جای سند پاک کردم نمیدونم خواستگاری تو این موقعیت چقدر درسته و این ماجرا ذهنمو درگیر کرده بود اگه هفته پیش بود قطعا از خوشحالی رو ابرا بودم ولی الان … با چیزایی که تازه فهمیده بودم ، نمیدونستم چیزی هنوز ازم پنهون کرده…
IMG 20211105 154752 505

رمان رسپینا پارت 148 0 (0)

4 دیدگاه
    با خستگی وارد خونه شدم ، سلام کردم و وارد اتاق شدم ، میلی به غذا نداشتم فقط میخواستم بخوابم ، پشت سرم رادمهر اومد تو اتاق _ برو بیرون میخوام لباس عوض کنم _ خبری که میخوام بدم خیلی مهمه ها کنجکاو نگاهش کردم _ چه خبری؟…
IMG 20220519 155243 9462

رمان رسپینا پارت 147 0 (0)

9 دیدگاه
ترجیح میدادم به چیزایی که شنیدم فکر نکنم ، حداقل الان دستاش نوازش وار توی موهام حرکت میکرد و کم کم چشمام خمار شد سرمو کمی تکون دادم و خیره اش شدم نگاهم کرد و لبخند کمرنگی زد و روی موهامو بوسید . …………………………………………………………… _ رسپینا ، عزیزم پاشو، دیرت…
IMG 20220519 155243 9462

رمان رسپینا پارت 146 0 (0)

1 دیدگاه
نه اون حرفی میزد نه من من تو فکر حرفاش و تلاش برای هضم چیزهایی که شنیده بودم اون غرق در گذشته ، کاری که کرده و عذابی که گرفتارشه حرفاش برام مثل یه کابوس بود چیزی که تعریف کرده بود با چیزی که الان مقابلمه زمین تا آسمون تفاوتشه…
IMG 20220519 155243 9462

رمان رسپینا پارت 145 0 (0)

بدون دیدگاه
نشستم روی مبل و منتظر نگاهش کردم و همزمان پتو رو تا گردنم بالا آوردم ، توی آشپزخونه داشت کاپوچینو آماده میکرد ، کافی مورد علاقه ی من و شدیدا توی فکر بود و گرفتگی و کلافگی توی حرکات و چهره اش مشخص بود دوتا ماگ هارو پر کرد و…
IMG 20220519 155243 9462

رمان رسپینا پارت 144 0 (0)

10 دیدگاه
برای اینکه بتونم کمی به خودم بیام زیر دوش مونده بودم و لباسام خیس به تنم چسبیده بود ، با همون لباس خیس روی پارکت های پذیرایی و کنج خونه دراز کشیدم و جنین وا تو خودم جمع شدم ، نگران بودم … نگران رادان … جواب تلفنشو نمیداد و…
IMG 20220519 155243 9462

رمان رسپینا پارت 143 0 (0)

18 دیدگاه
با شنیدن صدای مهیبی سریع و ترسیده چشمام رو باز کردم ، تصادف شده بود کل وجودم یخ زد با حال خراب رفتم اون سمت ، صدای داد مردم که میگفتن آمبولانس خبر کنین حالمو بدتر و بدتر میکرد میترسیدم برم جلوتر و ببینم از چیزی ک ترسیدم سرم اومده…
IMG 20220519 155243 9462

رمان رسپینا پارت 142 0 (0)

1 دیدگاه
  _رسپینا _جانم _آماده شو یکم بریم بیرون چرخ بخوریم یکمم خرید کنیم _فکر میکردم از خرید با جنس مونث مشکل داشته باشی _ مشکل که دارم ، اما میخوام کمی وسیله بگیریم که هربار میای پیشم همه چیز داشته باشی اینجا ، تا قبل ازدواجمون _ مگه قراره بیام؟…
IMG 20211105 154752 505

رمان رسپینا پارت 141 0 (0)

بدون دیدگاه
  با لبخند کمرنگم به صدای آب و صدای رادان که سرتاسرش برای اذیت من بود گوش دادم ، اون لحظه که پیرهنشو دراورده بود ترسیده بودم حتی زیادی ترسیده بودم ، درسته علاقه داشتیم بهم اما این باعث نمیشد چنین رابطه ای رو قبول کنم ، نمیخواستم اعتمادی که…
IMG 20211105 154752 505

رمان رسپینا پارت 140 0 (0)

6 دیدگاه
    از اسنپ پیاده شدم و تو سالن انتظار منتظر و چشم به راه موندم ، با کلی مسخره بازی و حرف زدن تونستم رها رو راضی کنم ساعت پرواز رادان رو بهم اطلاع بده ، هرچند خودشم خبر نداشت چون رادان راضی نبود بریم فرودگاه سراغش و حرفش…
IMG 20220519 155243 9462

رمان رسپینا پارت 139 0 (0)

17 دیدگاه
  مثل همیشه نیاز بود ذهنمو خالی کنم برگه و خودکار برداشتم که رادمهر هم اومد کنارم . _تو کجا؟! _میخوام ببینم چه غلطی میکنی تقلید کنم . _مثل همیشه ؟ _دقیقا . لبخند زدم ، رادمهر از بچگیش با من بزرگ شد ، کلا منو رادمهر باهم بودیم و…
IMG 20220519 155243 9462

رمان رسپینا پارت 138 0 (0)

1 دیدگاه
  _اگه اتفاقی نیوفتاده چرا دنبال من راه افتادی ؟! _به وظیفه ام عمل میکنم خانوم کلافه برگشتم و راهمو ادامه دادم ، قاعدتا قرار نبود چیزی بفهمم و این نفهمیدنه عذابم میداد. وارد آژانس شدم ، و کسی که از لحاظ چهره مورد اعتماد بود رو انتخاب کردم و…
IMG 20220519 155243 9462

رمان رسپینا پارت 137 0 (0)

2 دیدگاه
  بیست روز از اون ماجرا و رفتن رادان میگذشت ، طی یه قانون نانوشته نه رادان راجب اون موضوع حرف زد نه من جز یکبار که پرسیدم کار امیره که تنها جوابش نه بود و گفته بود بیخیال این ماجرا شم ،و تنها دیدم تعداد بادیگارد به سه نفر…
IMG 20220519 155243 9462

رمان رسپینا پارت 136 0 (0)

2 دیدگاه
  _رها چیشده ؟! بگو با چیزی که دیده بودم فقط میخواستم بدونم چیشده ، چرا همچین چیزی شده ، یکی از آدمای رادان زخمی شده بود و کل مردم اون اطراف جمع شده بودن ببینن چه خبره ، زیاد چیزی مشخص نبود اما خون مشخص بود _رها _منم نمیدونم…
IMG 20220519 155243 9462

رمان رسپینا پارت 135 0 (0)

12 دیدگاه
  در خونه رو که رادان باز کرد ، کنار کشید تا اول من وارد شم ، اول از همه برقارو زدم و نشستم رو مبل ، بعد شام رادان گفت که فردا قراره بره وکمی قدم زده بودیم و حالا برگشته بودیم _رادان ، چمدونم رو یادم رفت ،…