IMG 20220519 155243 9462

رمان رسپینا پارت 29 0 (0)

32 دیدگاه
  با دست اشاره داد بشینم _لطفا بشینید یکم ترسیده بودم دعا میکردم مشکل جدی نباشه _یکم دیر رسوندنش به بیمارستان اما مشکل جدی نیست و بهتره از استرس و اضطراب دور باشه ، منتظر آزمایشاتیم احتمال بیماری کمه با توجه به حرفای همراهشون احتمال میدادن از فشار عصبی یا…
IMG 20220519 155243 9462

رمان رسپینا پارت 28 0 (0)

3 دیدگاه
  با پیدا کردن کتابای مورد نظرش رفتیم که هزینه رو پرداخت کنیم و بزنیم بیرون ، هرچقدر اصرار کرد که هزینه کتابارو پرداخت کنه قبول نکردم ، خودمو مسئول کارام و هزینه هام میدونستم نه هیچکس دیگه حتی اگه اون فرد پدرم باشه _اگه کار نداری ناهار رو باهم…
IMG 20220519 155243 9462

رمان رسپینا پارت 27 0 (0)

4 دیدگاه
  با دقت نگاه میکردم و یه قسمتایی که دوست داشتم عکس میگرفتم و نکته برمیداشتم جاهایی که مشکل داشتم رو کاملا قشنگ توضیح میداد و رفتارش به قدری خوب بود که حس اضافی بودن و سربار بودن نکنم با دیدن ساعت ده دقیقه به دوازده وسایلمو جمع کردم _من…
IMG 20220519 155243 9462

رمان رسپینا پارت 26 0 (0)

5 دیدگاه
  _نمیذارم اینطور بمونه ، اما بدون بعدش به ضرره خودته تماسو قطع کردم اما نگاه دو دل آوا ناراحتم میکرد ، نمیدونستم کجا چیکار کردم که اینجور شک داشت بهم بلند شدم قبل حرف زدنشون گفتم _میرم استراحت کنم ، امشبو فراموش کنید. انقدر عصبی شده بودم و حرص…
IMG 20220519 155243 9462

رمان رسپینا پارت 25 0 (0)

10 دیدگاه
  (رسپینا) سینما خالیِ خالی بود _کجا دوس داری بشینیم ؟ _وسط بشینیم نه خیلی نزدیک نه خیلی دور دستشو با فاصله پشت کمرم گذاشت و به سمت صندلی رفتیم و نشستیم خوراکی هارو داد دست من ، و راحت نشست دوتا فیلم بود یکی درام یکی کمدی و انتخاب…
IMG 20220519 155243 9462

رمان رسپینا پارت 24 0 (0)

19 دیدگاه
  خواه ناخواه رابطمون با آوا رو به اتمامی میرفت و من نمیتونستم کاری کنم برگشتم سمت آرام تا توضیح بدم که گوشیم زنگ خورد آرام کنجکاو نگاه کرد ، اسم رادان چشمک میزد از تعجب ابروهام بالا پریدن جواب دادم _الو سلام _سلام خوبی؟ _خوبم ممنون تو خوبی ؟…
IMG 20220519 155243 9462

رمان رسپینا پارت 23 0 (0)

16 دیدگاه
  ده دقیقه بود که کلاس شروع شده بود و به معارفه پرداخته شده بود همون موقع در زدن ، با دیدن آوا تو قاب ، اون هم با آرایش و استایلی که خیلی قشنگ تر شده بود مبهوت شدم ، معذرت خواهی کرد و اومد نشست کنار من _رسپینا…
IMG 20220519 155243 9462

رمان رسپینا پارت 22 0 (0)

15 دیدگاه
  ضربه اش به قدری کاری بود که سمت راست صورتم گزگز کنه و از درد حسش نکنم ، با این حرکت صدای جیغ دخترا بلند شد ، دردش به قدری بود که اشک تو چشمام جمع شد نمیتونستم ساکت بمونم _تو چه گوهی خوردی؟ کی بهت اجازه داد همچین…
IMG 20220519 155243 9462

رمان رسپینا پارت 21 0 (0)

9 دیدگاه
  _مدرس دکوراسیون داخلیه و میخوام دوره اش شرکت کنم ، آوا هم اینجا دیدش چیز خاصی نیست با صدای فریاد گونه عرفان همه برگشتیم اون سمت _رادان ، پسر بیا اینجا . به به آشنا هم که بود ، چشمای آوا چلچراغ شده بود ، رادان با دیدن عرفان…
IMG 20220519 155243 9462

رمان رسپینا پارت 20 0 (0)

13 دیدگاه
  آخرین تماس و هم قطع کردم و روی زمین دراز کشیدم در ظاهر مشاوره دادن درسی راحته اما واقعا سخته و وقت گیر. دلم بیرون رفتن میخواست ، ساعت ۷ غروب بود _من میرم یکم قدم بزنم بیرون نمیاین؟ _عسل زنگ زد گفت میخوان برن درکه ماهم بریم میخوای…
IMG 20220519 155243 9462

رمان رسپینا پارت 19 0 (0)

5 دیدگاه
  _عزیزم آقای شمس تدریس دارن ، الان نمیتونن بیان حدود ۴۵ دقیقه دیگه تدریسشون تموم میشه اگه مایل باشید میتونید منتظر بمونید. میتونستم همونجا بشینم اما ترجیح دادم یکم برم پاساژای اطراف رو نگاه کنم تا این زمان بگذره _تا ۴۵ دقیقه دیگه خودمو میرسونم ، خسته نباشید خدانگهدار…
IMG 20220519 155243 9462

رمان رسپینا پارت 18 0 (0)

9 دیدگاه
  چه غلطی کردی تو؟؟ _غلطی نکردم کار درستو کردم. صدامون به قدری بلند بود که مردم با کنجکاوی نگاهمون میکردن عرشیا و عرفان سام رو بردن بیرون و سعی کردن جو رو آروم کنن □■□■□■□ وسایل رو از عرفان گرفتیم _مرسی بابت رسوندنمون _خواهش میکنم کاری نکردم. وارد خونه…
IMG 20220519 155243 9462

رمان رسپینا پارت 17 0 (0)

8 دیدگاه
  نشسته بودم به آوا و آرام نگاه میکردم داشتن چمدوناشونو جمع میکرد ، من با یه کوله اومدم و جمع کردنش کار ده مین بود _آخه واسه ۳ و ۴ روز چمدون نیاز بود واقعا؟ اونم جایی که کلی لباس دارین _چمدون منو ، خوده اسکلت بستی هرچی هس…
IMG 20220519 155243 9462

رمان رسپینا پارت 16 0 (0)

4 دیدگاه
  بچه ها غر میزدن به جون منو عرفان ما دوتاهم بیخیال ریز ریز میخندیدیم آوا : الان بازی شما چه فرقی با وسطی داشت ؟ بیاین وسطی بازی کنیم همگی باشیم ، منو عرفان همزمان برگشتیم سمت هم _منو عرفان یه تیم _منو رسپینا یه تیم از هماهنگیمون به…
IMG 20220519 155243 9462

رمان رسپینا پارت 15 0 (0)

10 دیدگاه
  بازی خیلی خوبی بود همشون به طور حرفه ای بلد بودن و خوش گذشت ، سه نفر دیگه بهشون ملحق شدن که عسل برگشت سمتم و گفت : _ شماهم بیاین پیش ما ، تعداد بیشتر کیف بیشتر همشون تایید کردن و چشم دوختن به من که ببینن چی…