خورشید از حس درد در صدای امیرعلی ، قلبش فشرده شد ……… امیرعلی را همیشه مقاوم و محکم و استوار دیده بود و حالا نمی توانست این عجز و درد در صدای او را تاب بیاورد و تحمل کند . آنقدر عاشق بود که قلبش نه تحمل دیدن این…
– سلام سروناز جون …….. خوبید ؟ …… شما بودید یکی دو دقیقه پیش زنگ زدید ؟ سروناز نگاهش را به امیرعلی ای که انگار بعد از مدت ها درون چشمانش نور درخشانی پدیدار شده بود ، انداخت و همانطور گفت : – آره من بودم . مثل اینکه…
– پیداش می کنم ……… تا جون تو این بدن هست ، دنبالش می گردم و همه این مصیبتایی که درست شده رو از دلش در می یارم . – فکر نمی کنم دیگه احتیاجی به گشتن بیشتر باشه . امیرعلی از گوشه چشم نگاهش کرد ……. گاهی حس…
– جسدی که به دست ما رسیده برای زنی حدودا بیست ساله است ………. که متاسفانه مرد تجاوز گروهی قرار گرفته و بعد از تجاوز فرد مورد نظر ، با ضربات چاقو از پا درش آوردن و صورتش و با اسید از بین بردن …….. که قابل شناسایی هم…
امیرعلی روی تخت دراز کشیده بود و ساق دستش را روی چشمانش گذاشته بود ……… طبق روال این چند شب ، تا سحر در خیابان ها در پی خورشید چرخیده بود ……….. بیست و دو روز گذشته بود ………. بیست و دو روزی که هیچ اثری از خورشیدش نیافته…
امیرعلی گردن عقب انداخت و به سقف بالا سرش خیره شد . – واقعا غذا از گلوم پایین نمیره مامان ……. نه میل دارم ، نه می تونم چیزی بخورم . – امیر به خدا بلند نشی ، آهی از این سینه واموندم می کشم که یک عمر دامنت…
– بین ما فقط یه صیغه محرمیت مدت دار خونده شده بود . مرد نفس عمیقی کشید : – پس همسر دومتون ، همسر صیغه ایتون بود . امیرعلی ابرو در هم کشید و ضربه پایش را متوقف کرد …….. خواندن چرندیات درون ذهن مرد زیاد سخت نبود ……..…
– امیرعلی ……. تو به من دروغ گفتی . به مادرت . – نمی خواستم از دستش بدم ……. مثل الان که می ترسم از دستش داده باشم . – بعدش چی شد ؟ – سروناز بردش بیمارستان …….. چندین روز تو مراقبتای ویژه بیمارستان بستری بود و منه…
امیرعلی از جایش بلند شد . – میشه برم تو آشپزخونتون دستم و بشورم ؟ زمان برای گشت زدن می خواست ……… می خواست آشپزخانه راهم به دنبال خورشید بگردد . – البته …….. بفرمایید . امیرعلی لبانش را روی هم فشرد و سری تکان داد و به سمت…
خبر مرخص شدن خورشید شاید بهترین خبری بود که در این چند ساعت جهنمی که بر او گذشته بود ، به گوشش می رسید ………. خورشید حتما به خانه مادرش رفته بود . – باشه ممنون . سمت در چرخید و هنوز قدم از قدم برنداشته بود که سروناز…
جنون آنی به مغزش حمله ور شد و امیرعلی سمت سامان یورش برد ……. مشت می کوبید …… فریاد می کشید ……. نعره می زد …….. اشک می ریخت و ……. سامان حتی برای لحظه ای از خودش دفاع نمی کرد . نفس بریده و خسته خودش را کنار…
– به تو ربطی نداره که من از اون لعنتی خبر دارم یا نه . سامان انگشتانش را از جیب شلوارش بیرون کشید و دستانش را باز کرد . – آروم باش امیر ……… من اینجا نیومدم که دعوا کنم ……… فقط نگران حال خورشید هستم ……… مثل اینکه…
و دو قدم جلو رفت و فاصله را به نیم متر رساند و دستش را عقب برد و با شدت روی صورت لیلا خواباند …….. سکوت و درد 9 ، 10 ساله ای که مقابل این زن و زخم زبان هایش تجربه کرده بود را نمی توانست با…
سامان مات شد …….. ناباور دهانش همچون ماهی بیرون از آب افتاده باز و بسته شد . در آخر به زور ، با صدایی که انگار از ته چاه بیرون می آمد ، گفت : – چی ؟ ……. خورشید و ؟ امیرعلی با خشم گردن سمت سامان کشید…
امیرعلی آنقدر عصبی بود …….. آنقدر بدنش از خشم گر گرفته بود که تب نشسته در تن خورشید را حس نمی کرد . – نمی خوای به دست گلات نگاه کنی ؟ خورشید نگاهش سمت عکس هایی که مقابلش روی پتو ریخته شده بود ، کشیده شد ……… حس…