رمان طلوع پارت ۱۱
3 دیدگاه
زیر خورشت رو هم کم میکنم و برمیگردم و به خرد کردن گوجه برا سالاد ادامه میدم….. الان که دارم بیشتر فکر میکنم میبینم کاش از همون روز اولی که امیرعلی راجب خانوادم پرسید قضیه ی ساره رو بهش میگفتم…. نمیدونم چرا خواستم پنهون باشه….شاید به این دلیل که…