رمان عشق تعصب Archives - صفحه 4 از 7 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان عشق تعصب

رمان عشق تعصب پارت 59

رمان عشق تعصب پارت 59

  چشمهام گرد شد چی داشت واسه خودش میگفت ، با صدایی بهت زده گفتم : _ چی داری میگی پرستو چرا همش داری یه جوری رفتار میکنی انگار من دشمن خانواده ات هستم ؟ به سمتم اومد نیشخندی زد : _ نیستی ؟ سرم رو با تاسف واسش تکون دادم _ واقعا واست متاسف هستم پرستو من نمیدونستم ذهن

ادامه مطلب ...
رمان عشق تعصب پارت 58

رمان عشق تعصب پارت 58

  _ کیانوش رو دوست داری ؟ خیره بهم شد و گفت : _ آره سرم رو تکون دادم و از اتاق خارج شدم رفتم بهنام رو بیارم که دیدم غرق خواب هست پرستارش هم کنارش هست ، از اتاق خارج شدم همراه بوسه رفتیم داخل حیاط داشتیم قدم میزدیم که پرسید ؛ _ چرا پرسیدی کیانوش رو دوست دارم

ادامه مطلب ...
رمان عشق تعصب پارت 57

رمان عشق تعصب پارت 57

  با قرار گرفتن لبهاش روی لبهام چشمهام بسته شد و خودم رو بهش سپردم دیگه هیچ چاره ای جز تسلیم شدن نداشتم صداش کنار گوشم بلند شد : _ تو فقط مال منی با چشمهای گریون بهش خیره شده بودم که نگاه خاصی بهم انداخت و مشغول شد التماس و تقلا های من هم فایده ای نداشت وقتی کارش

ادامه مطلب ...
رمان عشق تعصب پارت 56

رمان عشق تعصب پارت 56

  جفتمون رفتیم سمت پایین تا شام بخوریم دوست نداشتم احساس بدی داشته باشه یا فکر کنه بخاطر حضور اون داخل اتاق هستم ، دختر بدی نبود برعکس احساس میکردم خوب هست حیف که بازیچه دست کیانوش شده بود _ میبینم خوب با خواهرم صمیمی شدی نگاه بدی به کیانوش انداختم یه جوری با تمسخر گفت خواهرم که باعث شد

ادامه مطلب ...
رمان عشق تعصب پارت 55

رمان عشق تعصب پارت 55

  _ با آریا دعوام شد حسابی بعدش آریا از دستم عصبی شد گذاشت رفت _ میتونی بیای خونه پیش من چون نمیتونم بهنام رو تنها بزارم ، بچه ها رو بزار پیش مامانت و بیا اینجا کسی نیست باشه ؟ _ باشه الان راه میفتم میام چون دارم دیوونه میشم . بعدش خداحافظی کردیم رفتم غذای بهنام رو دادم

ادامه مطلب ...
رمان عشق تعصب پارت 54

رمان عشق تعصب پارت 54

  آهسته خندید : _ نیاز نیست از دست کیانوش عصبی بشی من خودم بهش گفته بودم باهام تماس بگیره چشمهاش رو محکم روی هم فشار داد میدونستم نگرانم شده اما دوست نداشتم به آریا بگه همینجوریش آریا خودش کلی مشکل داشت _ بهار _ جان _ حالت خوبه ؟! چشمهام رو محکم روی هم فشار دادم و گفتم :

ادامه مطلب ...
رمان عشق تعصب پارت 53

رمان عشق تعصب پارت 53

  من هیچ علاقه ای نسبت به کیانوش نداشتم اما مجبور بودم باهاش ازدواج کنم چون بهم تجاوز کرده بود باعث شده من مجبور بشم باهاش ازدواج کنم پس باید تحمل میکردم ، چشمهام رو محکم روی هم فشار دادم ، بعد رفتن بابا بیشتر احساس عذاب وجدان میکردم داخل سالن نشسته بودم که صدای فریاد آشنای مامان گیسو اومد

ادامه مطلب ...
رمان عشق تعصب پارت 52

رمان عشق تعصب پارت 52

  _ بسه داری شورش رو درمیاری من بهت اجازه نمیدم بری حالا عین آدم برو بتمرگ تو اتاقت خواستم چیزی بهش بگم که صدای آریا بلند شد : _ بسه جفتمون ساکت شدیم که به سمت من برگشت و گفت : _ چیشده ؟! با شنیدن این حرفش نفس عمیقی کشیدم و جوابش رو دادم ؛ _ این آقا

ادامه مطلب ...

رمان عشق تعصب پارت 51

  با احساس درد چشمهام رو باز کردم با دیدن کیانوش نیمه لخت کنار خودم تموم اتفاق های دیشب مثل یه فیلم از جلوی چشمهام رد شد چجوری تونست همچین بلایی سر من بیاره مشتی به بازوش زدم که چشمهاش باز شد با دیدن من کنار خودش اول متعجب و شکه شد بعدش سرجاش نشست و گفت : _ چیشده

ادامه مطلب ...
رمان عشق تعصب پارت 50

رمان عشق تعصب پارت 50

  واقعا نمیشد درکش کنم نگران حال بهنام بود یا قصد داشت من اذیت بشم داشتم دیوونه میشدم از شنیدن حرفای زشتی که داشت بهم میگفت ، بلند شدم خواستم برم که صدای پرستو بلند شد : _ بهار به سمتش برگشتم و گفتم : _ بله _ میشه صحبت کنیم ؟ _ آره بهنام رو به مادرش سپرد خودش

ادامه مطلب ...
رمان عشق تعصب پارت 49

رمان عشق تعصب پارت 49

  با صدایی که از شدت عصبانیت داشت میلرزید گفتم : _ درست حرف بزن فکر کردی منم مثل خودت یه هرزه هستم که دنبال عشق و حال هستم آره ؟ من و با خودت یکی ندون هر مشکلی با دوست پسرت داری حلش کن من هیچ ارتباطی با کیانوش ندارم گمشو بیرون نیشخندی زد : _ منتظرم باش خوشگل

ادامه مطلب ...
رمان عشق تعصب پارت 48

رمان عشق تعصب پارت 48

  _ هیس انقدر به خودت فشار نیار بلاخره همه چیز درست میشه قرار نیست همیشه همینجوری باشه شنیدی !؟ _ آره با شنیدن حرفایی که بابا بهم زده بود آرومتر شده بودم به بابا اعتماد داشتم و میدونستم بلاخره همه چیز درست میشه پس نمیتونستم بیخیال بشم و پا رو پا بندازم با صدایی گرفته شده گفتم : _

ادامه مطلب ...

رمان عشق تعصب پارت 47

  _ مامان چند مدت هست اینجوری شده بعدش یه چیزی خیلی عجیب بود آریا _ چی ؟ _ مامان واسه یه لحظه نگاهم بهش افتاد داشت با نگرانی بهم نگاه میکرد اصلا نمیتونستم بفهمم معنی نگاهش واسه چی هست . با تاسف سرش رو تکون داد و گفت ؛ _ شاید یه چیزی مجبورش کرده اینجوری بشه وگرنه نمیدونم

ادامه مطلب ...
رمان عشق تعصب پارت 46

رمان عشق تعصب پارت 46

  کیانوش و آریا رفتند بیرون لابد میخواستند تنها صحبت کنند من چیزی متوجه نشم همونجا نشستم و سرم رو میون دستام فشردم که با شنیدن صدای گریه بهنام سریع به سمت بالا رفتم محکم بغلش کردم با دیدن من آرومتر شد ، بهش شیر دادم و وقتی آروم شد سر و وضعم رو مرتب کردم رفتم پایین کیانوش با

ادامه مطلب ...
رمان عشق تعصب پارت 45

رمان عشق تعصب پارت 45

  بهنام حالا داشت گریه میکرد میدونستم اونم احساس کرده مامانش چقدر ناراحت شده بلاخره با بدبختی تونستم آرومش کنم وقتی خوابید بوسه ای روی پیشونیش گذاشتم و رفتم تو اتاق خوابوندمش که صدای کیانوش اومد داشت من و صدا میزد سریع از اتاق خارج شدم به سمت پایین رفتم و گفتم : _ من اینجام چیشده کیانوش ؟ به

ادامه مطلب ...