رمان مانلی

رمان مانلی پارت 63 4.3 (106)

2 دیدگاه
      اول به‌خاطر فیونا صدا کردنم و بعد به‌خاطر تکبرش حرصی نگاهش کردم و بعد تصمیم گرفتم حتما تلافی‌اش را سرش در بیاورم.   اصلا نباید در برابر این مرد نرم می‌شدم!   کاور را روی زمین پهن کرد و کوزه‌ها را یکی یکی روی آن گذاشت.  …
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 62 4.3 (118)

3 دیدگاه
      پوفی کشیده و چشم چرخاندم. _دوباره شروع شد! چشم‌هایش را ریز کرد. _فریا تو می‌دونی من حساسم از قصد این کارو می‌کنی نه؟   متفکر نگاهش کردم. _چرا وقتی حالت خوبه آنا صدام می‌کنی و وقتی عصبانی هستی فریا؟ با اسم من پدرکشتگی داری؟   چانه‌اش را…
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 61 4.4 (111)

3 دیدگاه
      با افتخار نگاهم کرد ولی چندلحظه بیشتر طول نکشید که رنگ نگاهش عوض شد. _ولی فری مگه همه اونایی که توی اون شرکت کار می‌کنن دیشب تو مهمونی نبودن؟ اصلا روت می‌شه بعد از گندی که زدی جلوی چشمشون سبز بشی؟   چپ چپی نگاهش کردم. _مگه…
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 60 4.4 (114)

2 دیدگاه
      همان‌طور که نگاه متعجبم را از نریمان بر می‌داشتم سری تکان دادم و همراهش به راه افتادم.   قبل از رفتن از احسان تشکری کردم و با نگاه چپ‌چپی به نریمان همرا با نامی از خانه خارج شدم.   همین که سوار شدیم به سوی نامی برگشته…
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 59 4.4 (121)

3 دیدگاه
        با دیدنش از جا بلند شدم تا لباس و غذاها را از دستش بگیرم. _ممنون آقا احسان شرمنده حسابی به زحمت افتادین.   احسان لبخندی زد و لباس و غذاها را به دستم داد. _خواهش می‌کنم این چه حرفیه شما هم جای خواهر ما…   لباس…
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 58 4.5 (118)

2 دیدگاه
          مقاومت در برابر این وسوسه آخر جانش را می‌گرفت. _ازت ممنونم…   نگاهی به اطراف انداخت. _بابت همه‌ی کارهایی که واسه‌م کردی.   لبش را تر کرد و از فاصله‌ای نزدیک به سرتاپایش خیره شد.   گرمای تنش به اوج رسیده بود و سیبک گلویش…
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 57 4.4 (128)

3 دیدگاه
      نگاهی به نیم‌رخ آرامش انداخت و دوباره به‌یاد حماقتش افتاد.   در طی این چند روز که او را دیده بود یا درحال ضربه دیدن بود و یا درحال دعوا کردن.   یک لحظه هم کنار یکدیگر آرامش نداشتند.   می‌دانست ورود بی‌خبرش به زندگی فریا و…
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 56 4.3 (123)

3 دیدگاه
      از میان جمعیت خودش را به نامی نزدیک کرد و با لحن آرام و شرمنده‌ای گفت: لطفا عذرخواهی منو بپذیرید جناب شهیاد من خیلی شرمنده‌ام ولی انگار دوربینا خاموش بودن و هیچ فیلمی ثبت نشده!   دندان‌هایش را به‌هم فشرد و با تمام قوا تلاش کرد آرام…
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 55 4.5 (132)

10 دیدگاه
      به‌حدی غافلگیر و ترسیده بودم که تنها کاری که انجام دادم کشیدن جیغی بلند بود و بعد از آن آب با تمام توان به گلو و ریه‌ام هجوم آورد!   تنم که به کف استخر خورد از شوک بیرون آمده و شروع به دست و پا زدن…
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 54 4.4 (115)

5 دیدگاه
      راستش از نامی انتظار نداشتم مثل بقیه چنین نگاهی به من و هنرم داشته باشد! هرچند باید فکرش را می‌کردم بالاخره او هم از همین قماش بود.   چند لحظه بیشتر طول نکشید که به خودش آمد و سریع روی صندلی کنارم نشست. _آنا کوچولو؟ واقعا ناراحت…
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 53 4.4 (118)

6 دیدگاه
«پارت جدید با تاخیر🥺🤏تقدیمتون 🧡🤗»         از طرفی می‌ترسیدم نامی برای حفظ غرورش حرفی بزند و جلوی جمع ضایعم کند مطمئنا بعد از این شب روزگارش را سیاه می‌‌کردم!   خودش این بازی مسخره را به راه انداخته بود!   نامی نگاه عجیبی به چشمانم انداخت و…
رمان مانلی

رمان «مانلی» پارت 52 4.3 (118)

3 دیدگاه
      لبخند کمرنگی بر لبانش نشست و چشمکی به صورت شاکی‌ام زد. _نامزد نامی شهیاد به کسی جواب پس نمی‌ده!   دندان‌هایم را به‌‌هم فشردم و نگاهی به اطراف و نگاه‌های خیره انداختم. _منو آوردی اینجا دخترا رو پر بدی؟ که من باشم با طناب تو نرم تو…
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 51 4.2 (109)

1 دیدگاه
      چند لحظه که گذشت با صدایی که آرام‌تر از قبل به‌نظر می‌رسید گفت: فکر نکن این موضوع واسه من تموم شده آنا… نمی‌خوام اوقات هردومون رو تلخ کنم. بعدا راجع‌بهش حرف می‌زنیم.   نفس خسته‌ای کشیدم. _موافقم منم دیگه از بحث کردن باهات خسته شدم نامی… بگو…
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 50 4.4 (113)

2 دیدگاه
      دلش می‌خواست دستانش را جلو ببرد و محکم دور گردن پسرک بفشارد.   هیچکس جز خودش حق باز کردن گره‌ی موهای آنایش را نداشت… اصلا به چه حقی…   نفس تندی کشید و با صدایی بم شده گفت: مشکلی نیست. راه بیفت بریم!   باربد با شیطنت…
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 49 4.4 (101)

3 دیدگاه
      مرد سریع به یاد آورد و به سمت پشت پیشخوان خم شد. _آهان. بله چشم الان حاضر می‌کنم خدمتتون!   بعد از چند دقیقه جعبه‌ی گردنبند را به دست نامی سپرد.   نامی کارت را به فروشنده داد و در جعبه را باز کرد.   با دیدن…